مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
شنبه 97/05/20
گاهی دلم میخواهد در هـَــمــــهَـــمِــــه یِ سـُــکــــوتِ درونم گـــــــــــــم شوم…
در دَریــــایِ تُهــــیِ افکارم غَـــــرق شوم…
با آوازِ بی صِــــدایِ قَنــــاریِ دِلَم زمزمه کنم و شـــعر بـــی آهـَـنـــــگی بخوانم …
گاهی دلم میخواهد،ذهنم پر از خــــــــالی شود….
دلم میخواهد به “هــــیـــچی ” فکر کنم …
بدون هیچ دَغــدَغـــِه ای….
شاید گاهی دلم بـــی دَغـــدَغـــِه بودن میخواهد …
گاهی دوست دارم در سیــــلِ پـُـــرخُــــروشِ اَفکارَم،قـَــطــــرِه ای آرامِــــش بیابم…
این روزها ، گاهی دلم
ذَره ای…
مـــِـثقـــالی…
مُحََـــبَـــتِ خــــالِـــــصانه،آن هم از نوع بی چون و چِرایَش میخواهد…
اما افسوس…
انگار دنبال ســــــوزَنی در انبار کاه میگردم…
البته اگــــــر سوزنی وجود داشته باشد…
اِنـــــگار…
انگار این روزها دلم خیلی “پـُـــــرتَــــوَقــُــــع” شده است…
دوشنبه 97/05/15
ايوب نبى آخراى داستانش ميگه:
“أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ"
“من رنج ميكشم ! درحاليكه تو، مهربانترينِ مهربانانى”
ای خدا ،جز تو ؛ من کِ را دارم تا ازاو درخواست کنم ک غم و رنجم را برطرف سازد؟
(خدایا گشایشی ایجاد کن برای دل هایی ک با بُغض صدایت میکنن)
چهارشنبه 97/05/03
تو زندگی حرفهایی هست که فقط و فقط، باید بروی “باب الجواد"… کلمه ها را دانه کنی، دانه های اشک
بکشانی شان دنبال هم، شبیه یک تسبیح،
بچرخانی شان توی صورتت، ذکر بگیری و بعد،
انگار که تسبیح پاره بشود،
دانه ها بیایند تا بچکند روی سنگ های حرم…
باز هم در به در شدم،
“ای نور سلام"
باز هم زائرتان نیستم، “از دور سلام”
السلام علیک یا علی ابن موسَی الرِّضا (ع)
پنجشنبه 97/03/17
راه را گم کرده ام ، آواره و تنها شدم یاد مولایم نبودم ، غرق در دنیا شدم با تمام بی وفایی ها مرا رسوا نکرد در به رویم باز کرد و بین خوبان جا شدم تا زمین خوردم فقط ، آقا به فریادم رسید زود دستم را گرفت و از زمین ،من پا شدم دیدگانم تر شده حالا که بین روضه ام مطمئنم شامل لطف خود زهرا شدم یا اباصالح مدد یا اباصالح مدد حمید علیمی
دوشنبه 97/03/07
اگر به جای محبتی که به کسی کردیاز او بی مهری دیدی مایوس نشو چون برگشت آن محبت را از شخص دیگری در رابطه با موضوع دیگری خواهی گرفت شک نکن تو فقط خوب باش و خوب بمان
سه شنبه 96/07/11
از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام…
امان از شام !
در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
2.سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند، و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
3.زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و …) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند . امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم…
صلی الله علیک یا سیدالساجدین ، الامام العارفین،زین العابدین…
برگرفته از: تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی