داستانک

========================================= روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود…

پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت: از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت…

سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد.

آن مرد تعجب کرد وگفت :ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او میدهی؟

تاجر جواب داد : ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم…

پروردگارا……

کاسه های حوائج ما کوچک و کم عُمقند، خودت به اندازه ی سخاوتت بر ما عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم…..

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.