موضوع: "حکایت"

حکایت ما...

واعظی منبری رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد.
کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت:
روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر!
واعظ شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانه ی کدخدا رفت و از کیسه های برنج سراغ گرفت.
کدخدا گفت:
راستش برنجی در کار نیست.
آن روز منبر جالبی رفتی من خیلی خوشم آمد و گفتم من هم یک چیزی بگویم که تو خوشت بیاید.


? امثال و حکم

نگاه و توجه به جایی است که نباید باشد.

 

گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند…
کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.

 

طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند.
یکی از اون دو نفر گفت:
طلاها را بزاریم پشت منبر ،
اون یکی گفت: نه !
اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.

گفتند: امتحانش میکنیم کفشایش را از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد. اونها کفشایش را برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.
گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم پشت منبر…!

بعد از رفتن آن دو مرد، مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو بردارد اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش را بدزدند…!

و اين گونه است که انسان خیلی وقت‌ها در طول زندگی همه چیز خود را خودخواسته از دست می‌دهد از جمله زمان و فرصت‌ها.چرا که نگاه و توجهش به جایی است که نباید باشد.



حکایت شیعه ای که نمی توانست به زیارت سیدالشهداء علیه السلام برود

?مسمَع بن عبدالملک: امام صادق علیه السلام به من فرمودند: «ای مِسمع! تو از اهل عراق هستی؛ به زیارت امام حسین علیه السلام نمیروی؟»

?عرض کردم: «نه؛ من نزد اهل بصره مرد شناخته شده ای هستم؛ گروهی از آنها هواداران خلیفه هستند و در میان قبائل دشمنان زیادی داریم که برخی ناصبی هستند؛ می ترسم که نزد فرزندان سلیمان (بن عبدالملک) جاسوسی مرا کنند، و از من انتقام بگیرند.»

?فرمودند: «آیا به یاد مصائب سیدالشهداء علیه السلام می افتی؟» عرض کردم: «آری» فرمودند: «آیا گریه و زاری هم می کنی؟»

?عرض کردم: «بله قسم به خدا و اشک می ریزم طوری که خانواده اثر آن را بر من مشاهده می کنند؛ و نمی توانم غذا بخورم و این حال در صورتم نمایان می شود.»

?فرمودند: «رحمت خدا بر اشک تو! تو از اهل جزع بر مصائب ما هستی و از کسانی که به شادی ما شادمان و به غصّۀ ما غمگین می شوند. نگرانی ما باعث نگرانی آنها و امنیّت ما موجب احساس امنیّت برای آنهاست.

?«مطمئن باش که زمان مرگت خواهی دید که پدران من نزد تو حاضر می شوند و به فرشتۀ مرگ سفارش تو را می کنند و بشارتهایی که برایت می آورند بالاتر است.

?و ملک الموت نسبت به تو از مادر دلسوز نسبت به فرزندش، دل نازکتر و مهربان تر خواهد بود.» در این حال حضرت به گریه افتادند و من هم با ایشان گریستم.

? «کامل الزیارات» ص 101

 

سیدی که دزد را عاقبت به خیر کرد!

هر دلخوری که بین ما و دیگران پیش می‌آید، فرصتی برای بزرگ‌تر شدن ما است، در واقع با تبدیل این تهدید به فرصت می‌شود با یک بخشش به موقع، مراحلی از رشد را به یک باره سپری کرد.

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

✨إن تُبْدُواْ خَیرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُواْ عَن سُوَءٍ فَإِنَّ اللّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیرًا. نساء/149✨

اگر خیری را به آشکار انجام دهید یا پنهان دارید یا از بدی دیگران درگذرید، خدا عفو کننده و تواناست

حکایت

آقا سید مهدی قوام (ره) مرد بسیار بزرگوار و با سعه‌صدری بود؛ ایشان در عفو و گذشت کسانی که در حقشان بدی کرده بودند، منحصربه‌فرد بودند.

شبی دزدی وارد منزل ایشان می‌شود؛ بعد از بررسی منزل سراغ فرش می‌رود، همین که فرش را جمع می‌کند و در حال بردن است، آقا سید مهدی بیدار می‌گردد، دزد بسیار دست‌پاچه می‌شود و نمی‌داند که قرار است چه بلایی سرش آید!؟

اما مرحوم سید با کمال خونسردی به او می‌گوید: این فرش را برای چه می‌خواهی؟ می‌خواهی این فرش را چه کنی؟ دزد می‌گوید: نیازمندم، می‌خواهم آن را بفروشم.

آقا سید مهدی می‌گوید: اگر خودت بفروشی، آن را از تو ارزان می‌خرند؛ من آن را به تو مباح کردم، حلالت باشد! برو آخر بازار عباس‌آباد، بگو: من را سید مهدی فرستاده! آن را بفروش و برو با آن کاسبی کن!

آن شخص که بزرگواری آن عالم خوش‌طینت را دید منقلب شد و رفت از فروش همان فرش کاسبی راه انداخت و اهل عبادت و تقوی شد.

? با اقتباس و ویراست از کتاب نکته‌ها از گفته‌ها

غذای حرام

 

آورده‌اند روزی شریک بن عبدالله بر خلیفه عباسی وارد شد. خلیفه بدو گفت از بین این ۳ کار، موظفی یکی را اختیار کنی. شریک بن عبدالله پرسید کدام سه؟

 

خلیفه گفت یا تو را به منصب قضاوت از طرف خود منصوب کنم یا تعلیم فرزندم را به عهده گیری و یا لااقل در ضیافت ما شرف حضور داشته افتخار هم غذا شدنت را به ما بدهی.

 

 شریک بن عبدالله با خود اندیشه کرد که قاضی شدن از طرف این خلیفه و تربیت اولادش بلاشک همیاری ظالم است و حرام. پس عرضه داشت والاحضرتا گویی سومی از همه سهل‌تر است!

 

آنگاه خلیفه او را نگاه داشت و به طباخ باشی فرمان بداد که خوراک مغز آمیخته با شکر و عسل برای مهمان ویژه دربار فراهم سازد.

 

شریک وارد مهمانسرای دربار شد و غذای حرام دربار را به کام خود کشید. هنوز لقمه‌ها از عهده سیر کردن شریک برنیامده بودند که طباخ باشی رو به خلیفه کرد و گفت این پیرمرد بعد از خوردن این غذا هرگز روی رستگاری را نخواهد دید.

 

به نقل فضل ابن ربیع بعد از این ماجرا شریک بن عبدالله هم به تعلیم فرزندان خلیفه پرداخت و هم منصب قضاوت را پذیرفت.

فرق بين عقل و ادب

 

فرق بين عقل و ادب


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


ابوهاشم (كه يكي از فقهاي اسلام در عصر امام رضا (ع) و امام جواد (ع) … بود) مي گويد: در محضر حضرت رضا (ع) بويدم و افرادي نيز در آنجا بودند، سخن از عقل و ادب (نيروي انديشه و اخلاق اسلامي) به ميان آمد، هر كسي چيزي مي گفت، امام رضا (ع) فرمود:
(عقل از عطاياي الهي است، ولي ادب، (مربوط به انسان است كه آن) را با رنج و زحمت، تحصيل مي كند، بنابراين كسي كه در تحصيل ادب، زحمت، تحصيل مي كند، بنابراين كسي كه در تحصيل ادب، زحمت و رنج كشيد، آن را بدست مي آورد، ولي كسي كه در كسب عقل رنج و زحمت بكشد، جز بر ناداني خود نمي افزايد). (يعني اصل عقل، از موهبتهاي خدادادي است و قابل كسب نيست، ولي امور اخلاقي و ارزشهاي انساني، قابل تحصيل است و مي توان با زحمت و رنج در تحصيل آن امور، به درجه عالي ادب رسيد)


?اصول کافی

سرگذشت تلخ

امیرالمومنین علیه السلام شبی از مسجد کوفه به سوی خانه خویش حرکت کرد
در حالیکه کمیل بن زیاد که از دوستان خاص آن حضرت بود او را همراهی میکرد در اثناء راه از کنار خانه مردی گذشتند که صدای تلاوت قرآنش بلند بود ? امن هو قانت اناء الیل ?
را با صدای دلنشین و حزین میخواند .
? کمیل در دل از حالت این مرد بسیار لذت برد و از روحانیت او خوشحال شد ، بدون اینکه چیزی بر زبان براند.
? امام علی علیه السلام در این حال رو به سوی او کرد و فرمود :
سرو و صدای این، مایه مجاب تو نشود ، زیرا او اهل دوزخ است و به زودی خبر آن را به تو خواهم داد!
? کمیل از این مسئله در تعجب فرو رفت ، نخست اینکه امام علیه السلام به زودی از فکر و نیت او آگاه گشت و دیگر اینکه شهادت به دوزخی بودن این مرد ظاهرالصلاح داد
مدتی گذشت تا سرانجام کار خوارج به آنجا رسید که مقابل امیرالمومنین علیه السلام ایستادند و حضرت با آنها جنگ نمود، در حالیکه قرآن را آنگونه که نازل شده بود حفظ داشتند . امیرالمومنین علی علیه السلام رو به کمیل کرد و در حالیکه شمشیر در دست حضرت بود و سرهای آن کافران طغیان گر بر زمین افتاده بود ، با نوک شمشیر به یکی از آن سرها اشاره کرد و فرمود:
? ای کمیل ! این همان شخصی است که در آن شب تلاوت قرآن نمود و حال او تعجب تو را برانگیخت.
? کمیل دست حضرت را بوسید و استغفار کرد.

تفسیر نمونه ج ۱۹ ص ۳۹۷
سرگذشتهای تلخ و شیرین قرآن ج ۲ ص ۲۲۰

گناه ديدار با شخص ظالم

 

دو نفر مسافر به مشهد آمدند،در آنجا به حضور حضرت رضا علیه السلام رفته و پرسيدند:
ما از فلان جا آمده ايم،آيا نماز ما شكسته است يا تمام؟

 

حضرت رضا علیه السلام به يكي از آنها فرمود:
نماز تو شكسته است
و به ديگري فرمود: اما نماز تو تمام است!

چون آنها از يكجا آمده بودند و هيچگونه فرقي در حد سفر آن ها نبود، لذا تعجب كردند كه چرا جواب مسأله دو گونه شد؟؟

 

امام هشتم علیه السلام براي آن كس كه فرموده بود نماز تو تمام است و شکسته نیست،چنين توضيح داد:

زيرا تو به قصد ديدار سلطان ظالم آمده اي،
 بنابراين سفر تو سفر گناه است و سفر گناه موجب شکسته شدن نماز نمي شود.

 

به اين ترتيب امام رضا علیه السلام حتي در مسأله گفتن هم، مردم را از طاغوت و دیدار با ظالم برحذر مي داشت…

? منبع : وسائل الشيعه ج ۵ ص ۵۱۰

وقتی پای رفاقت با خدا در میان باشد...

 

وقتی ﻛﻪ ﻋﻠﻰ (علیه السلام) ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﻳﻚ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﻳﻤﻦ ﺑﺮﻣﻰ ﮔﺸﺖ ﻭ ﺣﻠّﻪ ﻫﺎﻯ ﻳﻤﻨﻰ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺑﻮﺩ، ﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺣﻠّﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺳﭙﺎﻫﻴﺎﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺼﺮﻑ ﻛﻨﺪ.

 

ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ پیامبر ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻧﺶ ﺑﺎﻫﻢ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻜﻪ ﺷﻮﻧﺪ .

 

ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺭﺳﻴﺪ، ﺩﻳﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻥ ﺣﻠّﻪ‌ﻫﺎ را در ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﺍﻧﺪ!

 

ﻋﻠﻰ علیه السلام ﺑﺪﻭﻥ ﻫﻴﭻ ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﻭ ﺭﻭﺩﺭﺑﺎﻳﺴﺘﻰ ﻭ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺍﻧﺪﻳﺸﻰ ﺳﻴﺎﺳﻰ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺁﻧﻬﺎ در آورد ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺍﻭﻝ ﮔﺬﺍﺷﺖ.


ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻧﺪ و ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ…

 

 ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺗﺎﻥ ﺭﺍﺿﻰ ﻫﺴﺘﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻴﺪ: ﺑﻠﻰ، ﺍﻣﺎ…
ﻭ ﻗﺼﻪ ﺣﻠّﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺽ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ.

 

ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ (صلی الله علیه و آله ) ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻯ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻋﻠﻰ علیه السلام ﻓﺮﻣﻮﺩ:

ﺍﻧﻪ ﻟﺎﺧﻴﺶ ﻓﻰ ﺫﺍﺕ ﺍﻟﻠّﻪ:
ﺍﻭ ﺧﺸﻦ ﺗﺮﻳﻦ ﻓﺮﺩﻯ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺫﺍﺕ ﺧﺪﺍ

 

ﻳﻌﻨﻰ ﻋﻠﻰ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﭘﺎﻯ ﺍﻣﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺳﺪ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻭ ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﻛﺎﺭﻯ و رفیق بازی ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺳﺖ…

 

ﻧﻬﻀﺘﻬﺎﻯ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﺩﺭ ﻳﻜﺼﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﺧﻴﺮ، ﺻﻔﺤﻪ ۹۹ - ۸۹
ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻱ ﺍﺳﺘﺎﺩ / ﻣﺮﺗﻀﻲ ﻣﻄﻬﺮﻱ

قدر عافیت یکی داند که به مصیبتی گرفتار آید.

پادشاهی با غلامی در کشتی نشست. غلام تا به حال سوار کشتی نشده بود و دریا را از نزدیک ندیده بود و از ترس شروع کرد به گریه و زاری و لرزه بر اندامش افتاد.

هر کاری می کردند آرام نمی شد و سفر پادشاه را به کامش تلخ کرده بود.

حکیمی در آن کشتی بود، به پادشاه گفت اگر اجازه دهی او را به روشی آرام کنم.

پادشاه اجازه داد. حکیم غلام را گرفت و به دریا انداخت و پس از چند لحظه او را گرفت و بالا آورد. غلام آرام گرفت.


حکیم گفت: غلام چون از اول نگرانی غرق شدن را نچشیده بود، امنیت و سلامت کشتی را نمی دانست؛ زیرا قدر عافیت کسی می داند که به مصیبتی گرفتار آید.

 

ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را، دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف* بهشتست

فرقست میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در


*اعراف مکانی میان بهشت و جهنم است. در این بیت سعدی به این موضوع اشاره می کند که برای بهشتی ها اعراف مانند بهشت است و برای جهنمیان اعراف مانند بهشت است!