نوشته شده توسط
مهنــــا در حکایت
واعظی منبری رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد. کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت: روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر! واعظ شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانه ی کدخدا رفت و از کیسه های برنج سراغ گرفت. کدخدا گفت: راستش…
بیشتر »