نوشته شده توسط
مهنــــا در حکایت
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند… کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از اون دو نفر گفت: طلاها را بزاریم پشت منبر ، اون یکی گفت: نه ! اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره. گفتند:…
بیشتر »