موضوع: "حرف حساب"

شاهکار

عارفی را گفتند :

فلانی قادر است پرواز کند ،

گفت :اینکه مهم نیست ،

مگس هم میپرد 

گفتند :فلانی را چه میگویی ؟

روی آب راه میرود !

گفت :اهمیتی ندارد ،تکه ای چوب نیز همین کار را میکند .

گفتند :پس از نظر تو شاهکار چیست ؟

گفت :اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی ،دروغ نگویی ،کلک نزنی و سو استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی 

این شاهکار است …

آغاز گر خوبی باشیم...


آغاز گر خوبی باشیم

 كلمات را با دقت خرج كنيم …

 کلمه میتواند: 

تو را مشتاق کند؛ مثل : دوستت دارم 

تو را ویران کند مثل : از تو بیزارم

 تو را تلخ کند مثل : خسته‌ام 

تو را سبز کند مثل : خوشحالم

 تو را زیبا کند مثل : سپاسگزارم 

تو را سست کند مثل : نمی‌توانم 

 تو را پیش بِبَرَد مثل : ایمان دارم

 تو را خاموش کند مثل : شانس ندارم 

 کلمه میتواند تو را آغاز کند مثل :

از همین لحظه شروع میکنم

از همین نقطه تغییر میکنم

از همین دم یک طرح نو میزنم

میتوانم، میخواهم، میشود…

فرصتها رو دریابید

پشیمان نمی شوی...

امام جواد(علیه السلام) در این روایت فرمود:

سه چیز است که اگر در کسی باشد سبب خوشنودی خداست:
زیاد استغفار کردن
همنشینی خوب
زیاد صدقه دادن
و سه چیز است که هرکس دارا باشد پشیمان نمی‌شود:
پرهیز از عجله و شتاب
مشورت در کارها
توکل بر خدا وقتی تصمیم به انجام کاری گرفت.


 قالَ الْجَوادُ علیه السلام: « ثَلاثٌ یبْلُغْنَ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالی: کثْرَةُ الاْسْتِغفارِ وَ لِینُ الْجانِبِ و کثْرةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ کنَّ فیهِ لَمْ ینْدَمْ: تَرْک الْعَجَلةِ وَ المْشَوَرَةِ وَ التَّوَکلِ عَلی اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ» 

(کشف‌الغمة، ج2، ص343)




علم

گویند که در مجلس انوشیروان گفته شد که در هندوستان، کوهی است و درختی دارد که میوه آن درخت را هر که بخورد، حیات ابد یابد.

انوشیروان حکیمی را به دنبال آن میوه فرستاد.

حکیم به هندوستان رفته، بعد از جستجوی بسیار، مأیوس شده، و به دیار خود برگشت.

در راه به عالمی از علمای هند رسید،

دلیل آمدن به ولایت هند را بیان کرد.

عالم هندی گفت که این سخن راست است ولی رمزی در اوست.

آن کوه، شخصِ عالِم است

و درخت، علم اوست

و میوه آن درخت که حیات ابدی می دهد، عمل به علم او است

و حیات ابد، زندگانی آخرت است.

پس حکیم به خدمت کسری رسیده، ماجرا را عرض نمود و کسری تصدیق کرد.

تجملات دنیا

روزی هارون به بهلول گفت: ای بهلول دانا میتوانی از قیامت و سوال و جواب ان دنیا مرا با خبر کنی؟

بهلول گفت: آری و به هارون گفت که به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب
داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت :
ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و
آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی . هارون قبول نمود .

آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت : بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواست خود را معرفی نماید تاج و تخت و زمین و…نتوانست همه اموالش را معرفی کندو
پایش بسوخت و به پایین افتاد .سپس بهلول گفت :
ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است . آنها که درویش بوده ند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند.

نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست

لاجرم هرکس که بالاتر نشست
استخوان سختر خواهد شکست

کلام یا رفتار؟!

​✔️با کلام بیان کنید ، نه با رفتار


🔸همیشه دلخوری ها را…
🔸نگرانی ها را….
به موقع بگویید….
حرفهای خود را به یک دیگر با “کلام” مطرح کنید؛ نه با ” رفتار”
که از کلام همان برداشت می شود که شما می گویید؛ولی از رفتارتان هزاران برداشت….
قدر بدانید” داشتنها ” را
مهربان بودن مهمترین قسمت انسان بودن است.

دروغ!!

- برعكس عمل كن! دَه روز، بجاى اينكه احساسِ يك آدم ضعيف و غمگين را داشته باشى، احساسِ يك انسانِ با اقتدار و قوى را داشته باش و از تهِ دل اقتدار و شادى را حس كن.

+ يعنى به خودم دروغ بگويم؟!

- چه فكر كنى ضعيف هستى و چه قوى، در هر دو صورت دارى به خودت دروغ مي‌گويى، پس چه بهتر كه دروغِ باارزشى باشد.

+ اين كار چه سودى دارد؟!

- جهانت را به سمتِ آنچه كه رفتار مي‌كنى سوق مي‌دهد.

👤 كارلوس كاستاندا

کلام اندک و رسا

​جوان خراسانی با شخص سمرقندی ناپخته، باهم به حج رفتند. چون به بغداد رسیدند، جوان خراسانی بیمار شد و به حال مُردن افتاد.

سمرقندی خواست او را بگذارد و مراجعت به وطن کند. بیمار خراسانی گفت: وقتی به وطن رفتی و فامیل‌ها و دوستان از حال من پرسیدند، چه خواهی گفت؟


سمرقندی گفت: «اوّل می‌گویم، او را سردرد شدید گرفت و بعد سینه‌اش درد گرفت و سپس ریه‌اش چرک کرد و طحال او خراب شد و بعد جگرش فاسد شد، درنتیجه معده‌ی او از کار افتاد و تب سرتاپای او را فراگرفت و دیگر طاقت بلند شدن و نشستن نداشت و بمُرد.»
بیمار خراسانی گفت:

«بهترین کلام آن است که اندک و رسا باشد؛ هیچ حاجتی به این‌همه داستان‌پردازی و دروغ‌پردازی نیست. وقتی رفتی، هر کس از حال من پرسید، بگو: فلانی از دنیا به آخرت رفت و از رنج صحبت ناپختگان راحت شد.»

لطایف الطوایف، ص ۳۱۵

تکان میخ!!!

فقط میخی را تکان داد

  شیطان  با فرزندان و لشکریانش  از جایی عبور میکرد، خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.

به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد، بدان  سو رفت و میخ را تکان داد.

 با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.

 مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت.

 شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.

 سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!

 فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟!

 ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.

 ■ بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند با کلمه‌ای زنجیره ای از خشونت و نفرت را دامن میزنند. 

■ و گاهی فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!!