موضوع: "حرف حساب"

سخت نگیر


​یه جاهایی اشتباه کردی چون برات لازم بود ، 

یه روزایی اعتماد کردی و ضربه خوردی چون باید درس میگرفت ، 

یه مواقعی در روابط سمی و نامناسب وارد شدی و دلشکسته شدی چون نیاز به تجربه داشتی 

ولی الان انقدر به خودت سخت نگیر و خودتو سرزنش نکن چون تمام اشتباهات بخشی از مراحل رشد تو بوده، مراحلی که باید ازشون عبور کنی تا گوهر وجودیت رشد کنه و به کسی که میخوای و واقعا باید باشی تبدیل بشی، 

پس لطفا خودتو سرزنش نکن 

چون تو با اشتباهاتت تعریف نمیشی و تمام این مسیرها بخشی از مراحل رشد و بلوغ فکری توعه تا خودتو بشناسی و بدونی از زندگیت چی میخوای 

و حالا آدمای مناسب رو هم به زندگی خودت وارد میکنی پس سخت نگیر رفیق، 

قدرِ خودت و لحظات زیبای زندگی رو بدون و ازش لذت ببر

وابستگی و رنج

نباید جهانت را آنقدر خالی کنی که تمام تمرکز و حواست روی یک‌ نفر باشد! جهانت که خلوت باشد، زیاد دقت می‌کنی به رفتار آدم‌ها و زیاد توقعت بالا می‌رود و خیلی زود می‌رنجی و خیلی زود دلگیر می‌شوی و طاقتت کم می‌شود و آدم‌ها را از خودت فراری می‌دهی.

جهانت که خلوت باشد، از همان چند نفری که تمام توجهت را روی آن‌ها گذاشته‌ای، توقع داری جای تمام آدم‌های نداشته را برای تو پر کنند و این به هیچ‌وجه شدنی نیست!

شدنی نیست که آدم‌ها تمام حواسشان به تو باشد! شدنی نیست که مدام برنجی و برنجانی و روابطت بدون مشکل پیش برود!

جهانت که خالی باشد، این تویی که بیشتر وابسته‌ خواهی‌ شد و این تویی که بیش از هر زمان دیگری رنج خواهی‌ کشید…

و اگر‌ جهانت را از خدای بی انتها پر کنی دیگر جایی برای درد و رنج باقی نمیگذاری…

سید حسینی 

تلاش ...

برای آدمی که داره سخت واسه آرزوهاش تلاش می‌کنه

کلی کار می‌کنه تا پیشرفت کنه،

خسته شده جا نمیزنه،

آرزو می‌کنم:

خدا نردبونی برات بسازه تا جلوی همون آدم‌هایی 

که آرزوشونه زمین بخوری،بری بالا و پیشرفت کنی…

در کاری که به شما مربوط نیست دخالت نکنید

دزدی وارد خانه یک پیرزنی شد و شروع کرد به جمع کردن اثاث‌خانه.

پیرزن که بیداربود صداش‌کرد و گفت ننه نشان میدهد شما جوان‌خوبی هستید و از ناچاری دزدی می کنید آن وسایل سنگین ول کن بیا این النگوهای طلا را به شما بدم فقط قبل از آن خوابی که قبل از آمدن شما دیدم برام تفسیر کن دزد گفت:خب چی خواب دیدی.

پیرزن گفت خواب دیدم که همه اهل محل در یک باغ بزرگی در حال دویدن بودیم که من داخل نهر افتادم وبرای بیرون اوردن من از نهر با صدای بلند پسرم ناصر را صدا می کردم 

ناااااااااااااااااصر

ناااااااااااااااااصر 

بیا کمک. 

پسرش ناصر از خواب بیدار شدو مثل موشک از طبقه بالا آمد پایین و دزدو گرفت و شروع کرد به زدن.

پیرزن به پسرش گفت ننه بسه دیگر نزنش. 

دزد گفت: بگذار بزنه.اخه منِ پدر سوخته برای دزدی امدم یا تعبیر خواب

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام:

طوبی لِمَنْ قَصَرَ هِمَّتَهُ عَلی ما یعنِیهِ. 

خوشا به حال کسی که همتش را برای اموری که بهش مربوطه هزینه می کند.

میزان الحکمة،ج14،ص6682

بسیار رخ میدهد که درامور دیگران حتی‌ اموری که تخصص نداریم دخالت میکنیم هر زمان کسی گفت مریضم شروع میکنیم به تجویز دارو و بیان راه درمان و….

ای کاش هرکسی در امورخویش متمرکز میشد و به دیگران زمانی که ازش درخواست میکردند، در اموری‌که تخصص داشت مشاوره میداد نه بیشتر.اگر از شما در امری که تخصص ندارید نظر خواستند صادقانه بگویید در تخصص بنده نیست.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

اگر دختر داری...

اگر دختر داری، سرت را بالا بگیر و محکم‌تر قدم بردار.

اگر دختر داری مهربان‌تر باش و صبورتر باش و ماجراجوتر برای سفر، برای قدم زدن، رقصیدن، فیلم دیدن و موزیک شنیدن.

اگر دختر داری هر روز نوازشش کن و توانایی‌هاش را تشویق کن و به او بگو آدم‌ها متفاوت هستند و هر کدام در زمینه‌هایی موفق می‌شوند و نمی‌شود همه چیز را باهم داشت و نمی‌شود همه چیز را باهم خواست و این کمال‌گراییِ ویرانگر به او آسیب می‌زند. 

بگو خوب است که چشم‌های قشنگی دارد و لبخندهای بی‌نظیری؛ اما از آن خوب‌تر تفکرات و خیال‌پردازی‌ها و رفتارهای شگفت‌انگیزی‌ست که دارد. 

بگو اخلاق، چیز مهمی‌ست و موفقیت چیز مهمی‌ست و انسانیت چیز مهمی‌ست و دوست داشتن، چیز مهمی‌ست و مهم‌تر از آن‌ها اوست؛ وقتی برای خودش، افکارش، نگاهش و انتخاب‌هاش ارزش قائل باشد. بگو سعی کند سنجیده رفتار کند و قاطعانه انتخاب کند و پای انتخاب‌هاش بایستد و اگر نشد فدای سرش.

بگو هرجای جهان که حوصله‌ی محافظه‌کاری نداشت و دلش خواست سنجیده و موقر نباشد و این سنجیده نبودن، به کسی آسیبی نمی‌زد، دیوانه باشد و لذت ببرد. 

بگو دنیا به یک دختر موفقِ شاد بیشتر از یک دخترِ بسیار موفق اما غمگین نیاز دارد.

نرگس_صرافیان_طوفان

بخشش


گاهی باید

بزرگترین گناه کسی را

به کوچکی دلش بخشید…

اما نباید بزرگی دل کسی را

به خاطر یک اشتباه کوچک

فراموش کرد…

روز معلم گرامی

من معلّم هستم

زندگی ، پشت نگاهم جاریست

سرزمین کلمات ، تحت فرمان منست

قاصدک های لبانم هر روز سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد

من معلّم هستم

گرچه بر گونه ی من سرخی سیلی صد درد ، درخشش دارد

آخرین دغدغه هایم اینست :

نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلاً ؟

نکند حرفی ماند ؟

نکند مجهولی روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سیاه جا مانده ست ؟

من معلّم هستم

هر شب از آینه ها می پرسم :

به کدامین شیوه ، وسعت یاد خدا را بکشانم به کلاس ؟

بچه ها را ببرم تا لب دریاچه ی عشق ؟

غرق دریای تفکر بکنم ؟

با تبسم یا اخم ؟

با یکی بود و نبود، زیر یک طاق کبود ؟

یا کلاغی که به خانه نرسید ؟

قصّه گویی بکنم ؟

تک به تک یا با جمع ؟

بدوم یا آرام ؟

من معلّم هستم

نیمکت ها نفس گرم قدم های مرا می فهمند

بال های قلم و تخته سیاه ، رمز پرواز مرا می دانند

سیب ها دست مرا می خوانند

من معلّم هستم

درد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن همگی مال منست

من معلّم هستم

روز معلم مبارک باد

زندگی همینه

همین الان لیوان هایتان را زمین بگذارید!!!

استادي درشروع كلاس درس ، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت كه همه ببينند.بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است ؟

شاگردان جواب دادند 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ……. استاد گفت : من هم بدون وزن كردن ، نمي دانم دقيقا’ وزنش چقدراست . اما سوال من اين است : اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هيچ اتفاقي نمي افتد . استاد پرسيد :خوب ، اگر يك ساعت همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي مي افتد ؟ يكي از شاگردان گفت : دست تان كم كم درد ميگيرد.

حق با توست . حالا اگر يك روز تمام آن را نگه دارم چه ؟

شاگرد ديگري جسارتا’ گفت : دست تان بي حس مي شود . عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند . و مطمئنا’ كارتان به بيمارستان خواهد كشيد ……. و همه شاگردان خنديدند . استاد گفت : خيلي خوب است . ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغييركرده است ؟ شاگردان جواب دادند : نه

پس چه چيز باعث درد و فشار روي عضلات مي شود ؟ درعوض من چه بايد بكنم ؟

شاگردان گيج شدند . يكي از آنها گفت : ليوان را زمين بگذاريد.

استاد گفت : دقيقا’ مشكلات زندگي هم مثل همين است .

اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد اشكالي ندارد . اگر مدت طولاني تري به آنها فكر كنيد ، به درد خواهند آمد . اگر بيشتر از آن نگه شان داريد ، فلج تان مي كنند و ديگر قادر به انجام كاري نخواهيد بود. فكركردن به مشكلات زندگي مهم است . اما مهم تر آن است كه درپايان هر روز و پيش از خواب ، آنها را زمين بگذاريد. به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيرند .

هر روز صبح سرحال و قوي بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هرمسئله و چالشي كه برايتان پيش مي آيد ، برآييد!

پس همين الان ليوان هاتون رو زمين بذاريد

زندگي كن….

زندگي همينه

قضاوت


در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند.  سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، بلند می‌شود تا آنها را بیاورد.  وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه به قیافه‌اش) آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست! بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.  در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد. دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند. اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.

به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را.  همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم ‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند. آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.  و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاه‌پوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند و ظرف غذایش را که دست‌نخورده و روی آن یکی میز مانده است! 

چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل  کوته فکران رفتار کنیم.

پائولو کوئیلیو

زندگی کن

زندگی کن.

نه تضمینی به اومدنِ فرداست

نه امکانی واسه‌یِ تغییرِ هرچی گذشت.

اما، در «اکنون» می‌شه حضور داشت.♡