حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z

قسمت بیست وهفتم

 

- تشکر منم خوبم. سلامت باشن،خبری نیست. راستی فردا چه کاره ای؟
نازنین_ هیچی بیکار چطور؟
_ هیچی میخواستم بگم میای فردا از صبح تا غروب بریم بیرون؟ البته با خانواده
نازنین_ صبر کن به طاها بگم ببینم چی میگه
_باشه بگو اگه قبول کرد منم به مامانم میگم بابام که نمیاد ما دوتا تنها بودیم گفتم بریم یه جایی
نازنین_ باشه چند دقیقه دیگه بهت خبر میدم
_ باشه منتظرم
مامان صدام کرد
مامان_زینب؟ بیا شام
گوشیو گذاشتم رو میز کنار تختم
رفتم شام خوردم ظرفارم جمع کردم 20 دقیقه بعد برگشتم تو اتاقم
نشستم رو تخت و تکیه دادم
گوشیمو برداشتم باز کردم پیام اومده بود از طرف نازنین
نازنین_ زینب جونم طاها قبول کرد گفت اتفاقا مونده بودم فردا چیکار کنم
براش نوشتم
_ میشه ساعت و محلو بهم بگی که با ماشین هماهنگ کنم؟ میخوام به مامانمم بگم. راستی نرگس جون مامان آقا طاها و
اقای شمسم میگین بیان؟ دوست دارم دوباره ببینمشون

5 دقیقه بعد جوابش اومد
نازنین_ چیزایی که گفتی به طاها گفتم این جوابو داد منم برات کپی کردم
اولا بهش بگو آبجی خانم مگه من مردم که میخوای با آژانس بیای. به مامان هم گفتم فردا آماده باش با زینب اینا بریم
گردش کلی خوشحال شد و بابارم راضی کرد. مکان هم چند جا میریم هم زیارتی هم تفریحی. فردا صبح ساعت 8 در خونتونیم آدرستونم که بلدم خودم
_ عالیه ممنون. در ضمن شما هم بهش بگو ممنونم آقا داداشِ مهربون
خندید_ چشم حتما
گوشیو گذاشتم رو تخت و رفتم پیش مامان بهش گفتم قبول نمیکرد میگفت چرا گفتیو من حوصله ندارمو زشته با اونا بریم غریبن و……
بالاخره بعد از کلی اصرار مامان قبول کرد البته با اجازه ی بابا
یه لیست بلند بالا از خوراکی و هله هوله نوشتم دادم به بابا و فرستادمش مغازه
نیم ساعت بعد برگشت 4 تا نایلون دستش بود
پریدم تو نایلونارو نگه کردم
چیپس. لواشک. قهوه. نسکافه.ویفر و هزارجور هله هوله ی دیگه
مواد ماکارانی هم گفته بودم خرید و الان میخوام ماکارانی درست کنم برای فردا
_دستت درد نکنه بابایی
پریدم بوسیدمش
بابا خندیدو اونم بوسم کرد
شروع کردم به درست کردن
2 ساعت بعد تموم شد
_مامان؟ بیا ببین خوبه؟
مامان اومد تو آشپز خونه به ماکارانی نگاه کرد
مامان_ قیافش که خوبه
یکم ازش خورد_ مزشم خوبه آفرین
لبخند زدم. وقتی مامان میگه خوبه یعنی خیلی خوبه
مامان_ 5 دقیقه دیگه زیر قابلمرو خاموش کن
_چشم
از آشپزخونه رفت بیرون منم وایسادم وقتی غذا کامل پخت زیرشو خاموش کردم رفتم بیرون
خوراکیا و وسایلی که میخواستم همرو برداشتم رفتم از تو اتاق کولمو آوردم
و همونطور که فیلم نگاه می کردیم گذاشتمشون تو کوله
ماکارانی هم که صبح گرم میکنم میدم مامان بزاره داخل سبد
لباسامم آماده گذاشتم
رفتم مسواک زدم گرفتم خوابیدم
……
با صدا و تکون دادنای بابا از خواب بیدار
_ سلام ساعت چنده؟
بابا_ سلام دختر گلم الان اذان میزنه
یه خمیازه کشیدم و بلند شدم مامان هم بیدار شده بود داشت از اتاق میومد بیرون
رفتم وضو گرفتم اومدم نمازمو خوندم.صبحانه خوردم بعدشم رفتم به مامان کمک کردم میوه و این چیزارو که برداشته بود
باهم گذاشتیم تو سبد
مامان ماکارانیم گذاشت گرم بشه
ساعت 7 شده بود رفتم لباس بپوشم
مانتو آبی آسمانیم که خیلی خیلی قشنگ بود با شلوار لی آبی تیره و شال همرنگشو پوشیدم
کوله و کتونیمم همونایی که مدل لی هستن انتخاب کردم
کاملا که آماده شدم به ساعت نگاه کردم 5 دقیقه به 8
سریع رفتم بیرون دیدم مامان آمادست چادرمم سر کردم سبدو برداشتم از پله ها بردم پایین
اووف نفسم در اومد
دوباره اومدم بالا کولمو برداشتم که گوشیم زنگ خورد
نازنین بود
سریع جواب دادم
_ الو سلام نازنین جون
نازنین_ سلام عزیزم ما رسیدیم محلتون

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.