موضوع: "تمثیلات"

مثل پرطاووس

 

قدیم‌ها وقتی که قرآن می‌خواندند، برای این‌که نشانه بگذارند که تا کجا خوانده‌اند از پر طاووس استفاده می‌کردند، و هیچ گاه هیچ کس از پر کلاغ استفاده نمی‌کرد، چون قرآن زیباست و چیزی هم که در دل آن قرار می‌گیرد باید زیبا باشد.


امام حسین(علیه السلام) حقیقت قرآن است، پس اگر کسی می‌خواهد در دل او جای بگیرد و در کنار او قرار بگیرد، و همراه و همگام با او باشد شرطش این است که یک زیبایی‌هایی از خود نشان بدهد.


حبیب بن مظاهر به خاک و خون کشیده شده بود، امام حسین(علیه السلام) بر بالین او آمد و یک جمله به او گفت که اشاره به همین حقیقت داشت.

 

حضرت فرمود: «لَقَد کُنتَ فاضِلاً»
حبیب تو آدم با فضیلتی بودی، یعنی آن چیزی که مرا به تو پیوند داد، فضیلت تو بود. و این یک درس و بلکه یک پیغام به همه ماست که اگر می‌خواهید با من حسین بن علی(علیه السلام) جوش بخورید و پیوند و ارتباط برقرار کنید، باید اهل فضیلت باشید.

 

?مثل شاخه های گیلاس محمد رضا رنجبر

مثل نان سنگک


ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ؟!


ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽﭼﺴﺒﺪ!


ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ…

ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؛
ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ، ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ…
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ…
ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ…

 

ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ…
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ،
ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻦ
… ﻣﻦ
… ﻣﻦ
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ، ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽﮔﯿﺮند


ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽچسبد…

 

 

نماز چیزی شبیه نردبان است

 نردبان

 

نماز چیزی شبیه نردبان است و نردبان باید هم خود محکم باشد ، یعنی از درون پوک و فرسوده و تهی نباشد و هم در جایی محکم قرار گیرد و گرنه کسی را بالا نمی برد . 

پس نمازی می تواند ما را بالا ببرد که،

 

اولا محکم بوده ، یعنی لفظ خالی نباشد بلکه دارای معنا بوده و به معنای آن توجه و التفات داشته باشیم و بدانیم چه می خوانیم و چه می خواهیم. 

 

و دیگر آن که نماز باید مثل نردبان در جایگاهی محکم قرار داده شود ، و ساعات پیش از نماز شبیه همان جایگاه است ، کسی که پیش از نماز نسبت به دستورات خداوند سستی و سهل انگاری می کند مثل آن است که نردبان خود را در زمین سست قرار داده باشد

مثل نرم‌کننده پوست

 

 

وقتی پوست دستتان بر اثر سرما.خشک می‌شود چه می‌کنید؟

 

 سنگ پا می‌کشید؟ نه!چرا؟

 

چون بهبودی که نمی‌بخشد هیچ آسیب هم می‌زند.

 به همین خاطر از ماده‌ای نرم و لطیف مثل کِرم استفاده می‌کنید و اینجاست که پوست دست شما دوباره.نرمی و لطافت خود را پیدا می‌کند. و این یعنی نرمش، نرمش می‌آورد.

 

در زندگی زناشویی و اساساً روابط.اجتماعی هم ماجرا از همین قرار است. 

پس اگر کسی با شما خشک و خشن رفتار کرد و شما هم با نرمش و لطافت با او رفتار کنید او هم مثل شما لطیف و نرم‌خو خواهد شد.✅

 

البته این نسخه شفابخش از علی(ع) است که فرمود:

 

«لِن لِمَن غالَظَک، یوشَک اَن یلِین لَک» 

 

با کسی که با تو با غلظت و شدت و خشونت رفتار می‌کند، نرم باش. هیچ دور نیست که او نیز مثل شما نرم‌خو شود.✅✅✅✅✅

 

 

نقشه ساختمانی

 

بعضی ها نماز را که میخوانند درست به کسی میمانند که نقشه ساختمانی را با گچ روی زمین کشیده باشد خیلی هم دقیق خیلی هم زیبا اما

بی آنکه از آن پس کمترین اقدامی را داشته باشد بلکه آن را فراموش کرده و رها ساخته که بی شک دیر یا زود با وزش باد یا بارش باران همان خطوط هم از میان خواهد رفت و اثری از |آن در میان نخواهد ماند .


نماز هم مثل کشیدن نقشه ساختمان است که اگر پس از آن اقدامی نکرده و براساس آن زندگی خود را نسازیم هیچ حاصلی ندارد بلکه ای بسا با وزش طوفان گناه و معصیت روزی از همین نماز هم دست بکشیم.

همه چیز باخدا حل میشود


وقتی سیبی را از درخت چیدی دیگر چیده شده است وراه بازگشت ندارد نه درخت ان را میپذیرد ونه باغبانی ان را پیوند میزند


اما.حساب ما و خدا مثل حساب سیب و درخت نیست,بلکه مثل آب ودریاست…


اگر ظرف آبی را از دریا جدا کنی..هروقت این آب بخواهد بازگردد آغوش دریارباز است…
هرچند آب نجس وکثیف شده باشد به محظ اینکه وارد دریا میشود پاک زلال میگردد…


خدا دریای رحمت است وآغوش رحمت او برتمامی بندگان چه بندگان پاک چه آلوده و گناهکار باز است
غم نیست که راه رفت و آمدباز است.


پس اگر بنده ای بگوید من راهی ندارم وگناهکارم و لایق مرگ و…کفرگفته و به رحمت خدا توهین کرده است…


سینه مادر خون نجس و آلوده را به شیر پاک و زلال تبدیل میسازد ویا چشم ما همان خون آلوده را به اشک پاک مبدل میکند…


بی جهت نیست که یکی از نام های خدا مبدل است مبدل یعنی تبدیل کننده ی بدی به خوبی ها…


وقرآن میگوید:


یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ


پس میبینی که همه چیز باخدا حل میشود کافی است با او بپوندیم.
میدانی که شرط پاک شدن آب کثیف پیوستن بادریاست

 

 

مثل قبله‌نما

 

عقربه‌های قبله‌نما را ببین که پیوسته لرزان‌اند، مگر زمانی که همسو با قبله باشند.


دل آدمی نیز همین طور است، لرزان و مضطرب است مگر این‌که با خدا همسو شود و همواره در یاد خدا باشد.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) همواره دلی آرام داشت. چرا؟ چون پیوسته در یاد خدا بود:لایقُومُ وَ لایَجلسُ اِلّا علی ذکرِ اللهِ


در تمام نشست‌ها و برخاست‌ها یاد خدا می‌کرد. البته نه به این معنا که دائم تسبیح به دست بود. بلکه هر کجا می‌خواست کاری انجام دهد، می‌گفت: اگر خدا الان جای من بود، چه می‌کرد؟
و یاد خدا به این معناست

? منبع : مثل شاخه های گیلاس محمد رضا رنجبر

مثل داماد

آقا داماد‌ها را در شب خواستگاری ببین!
ببین چه مؤدب‌اند! چه با وقار! چه سر به زیر! چه کم‌حرف! چه مرتب!


خانواده‌ها و همراهان گل می‌گویند، و گل می‌شنوند، همه شوخی و مزاح می‌کنند، اما داماد ساکت و سنگین و موقر و خاموش گوشه‌ای نشسته، و دلهره تمام وجودش را گرفته، و هرگز خودش را همراه و همرنگ با دیگران نمی‌کند. چرا؟


چرا داماد همرنگ نمی‌شود، چرا مثل دیگران راحت نیست؟


چون پیش خود می‌گوید: آن‌که زیر نظر است یا آن‌که قرار است انتخاب شود منم، نه دیگران.


یادمان باشد کسی که آن بالا نشسته، و به ما نظر دوخته قرار است انتخاب کند.

اگر این حقیقت را می‌دانستیم نگاهمان از دیگران گرفته می‌شد و از دیگران تأثیر نمی‌گرفتیم و هم‌ساز دیگران نمی‌شدیم و همیشه همان گونه بودیم که آقا دامادها!


مولوی، شب خواستگاری پسرش گفت:

پسرم! همیشه چنان باش که امشب.


یعنی می‌بینم امشب خیلی سنگین و رنگین نشسته‌ای. می‌بینم حساب شده نگاه می‌کنی، حساب شده حرف می‌زنی. می‌بینم خائف و ترسان هستی، پاک و تمیزی، با خود گل و شیرینی داری، و کام دیگر را شیرین می‌کنی. می‌بینم که خودت را همرنگ جماعت نمی‌کنی. پسرم! همیشه چنان باش.


همه مشکل ما آدم‌ها همین «همه» است، همه‌اش می‌گوییم: همه چنین‌اند و چنان‌اند.


یادمان باشد این همه، همه را زمین می‌زند.


چرا مثل دونده‌ها نباشیم که در دویدن نگاهشان فقط به پیش است و به خط پایان و هرگز به همراهان هیچ کاری ندارند، بلکه می‌خواهند همیشه از آن‌ها جلوتر باشند.


یکی از تعلیمات بزرگ و البته غیر مستقیم نماز همین است. چرا می‌گویند نماز صبح را بلند بخوان، یا نماز ظهر را آهسته بخوان

چون صبح زمان سکوت است، می‌گوید: بلند بخوان یعنی خودت را همرنگ با شرایط نکن!


و ظهر سرو صداست و پر از شلوغی، به همین خاطر می‌گوید آهسته بخوان یعنی خودت را همراه نکن.

 

? منبع : مثل شاخه های گیلاس محمد رضا رنجبر

مثل خاک سبز

خاک چرا سبز می‌شود؟

زمین چرا مزرعه یا باغ می‌شود؟


چون تسلیم است، تسلیم زارع یا باغبان.


یعنی وقتی آن را شیار می‌زنند زیر بار می‌رود بر خلاف سنگ. یا وقتی می‌خواهند در دل آن بذر یا نهال بکارند تسلیم است و می‌پذیرد، بر خلاف سنگ.

یا وقتی آب و کود به آن می‌دهند می‌پذیرد و پس نمی‌زند، برخلاف سنگ.


مولانا همین ویژگی خاک را دیده بود که می‌گفت:

خاک باش! یعنی مثل خاک تسلیم باش.


چون خاک به خاطر همین تسلیم بودن است که در موسم بهار سبز و خرم می‌شود، و از دل آن انواع گل‌ها و ریاحین سر می‌زند.


و یادمان باشد آنچه دین از ما می‌خواهد همین خاک بودن است، یعنی خاکی بودن و تسلیم بودن است.


اساساً دین چیزی جز تسلیم نیست.


دین در نزد خداوند یعنی تسلیم بودن.


تسلیم اولین تعلیم و درس نماز است.


این‌که در ابتدای نماز دست‌ها را بالا می‌بریم یعنی:

خدایا! تسلیم توایم، اسیر توایم، گوش به فرمان توایم.
«حکم آنچه تو فرمایی»


و فرمان خدا همان است که در قرآن کریم آمده است.


پس کسی که دست‌ها را بالا می‌برد، باید پس از نماز، قرآن را باز کند و بخواند و طبق آن رفتار و زندگی کند.


سرّ این‌که می‌گویند بعد از نماز قرآن بخوان! به خاطر این است که در ابتدای نماز دست‌ها را بالا برده‌ای و گفته‌ای: خدایا! تسلیم توام. پس باید بعد از نماز قرآن را باز کنی تا آنچه او گفته است بشنوی و به کار ببندی.


پس اگر قرآن را باز کردی و خواندی که قولا له قولاً لَیِّناً، دیگر باید از آن پس با زن و بچه خود با دوست و رفیق خود حتی با دشمنان نادان خود به نرمی سخن بگویی.

یعنی کسی که در نماز دست‌ها را بالا می‌برد، باید با دیگران نرم سخن بگوید، وگرنه دست‌ها را بی‌خودی بالا برده است!
و سخن اگر نرم باشد البته به دل خواهد نشست. و هم این‌که موجب می‌شود به دوستان خود بیفزایی.


امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فرمود: درخت‌ها را ببین. آن‌که چوبش نرم‌تر است (مثل بید مجنون) شاخ و برگ آن هم بیشتر خواهد بود.


و دیگر آن‌که سخن نرم موجب می‌شود از دشمنی دشمنان کاسته شود.

چرا قصاب‌ها دائم کارد خود را تیز می‌کنند؟ چون به گوشت خورده و گوشت نرم است و این نرمی موجب کندی آن می‌شود. کسانی هم که با آدم با تندی رفتار می‌کنند اگر با نرمی با ایشان رفتار کنیم در دشمنی خود کند خواهند شد و دیگر قدرت برش خود را از دست خواهند داد.


بگذریم…
می‌بینی که لازمه بالا بردن دست‌ها در نماز، نرمی گفتار و نرمش در رفتار آدمی است.

 

? منبع : مثل شاخه های گیلاس محمد رضا رنجبر

مثل عینک

 

کسانی که عینک می‌زنند دایم عینک خود را تمیز می‌کنند وگرنه درست نمی‌بینند.


عینک اگر تیره باشد تیره می‌بینند.


تمیز کردن هم البته با ملایمت و با دستمال لطیف و حریر مانند است. کسی را نمی‌بینی که عینک خود را با اسکاج یا سیم ظرفشویی پاک کند.


حالا به یک معنا همه ما بر چشمان خود عینک داریم.
عینک ما ذهن ماست، یعنی ما با ذهن و ذهنیت‌های خود عالم و آدم را می‌بینیم.


یعنی پیش‌زمینه‌ها بر داوری‌های ما اثر دارند.


مادرها را ببین از دختر خود هزار ناسزا می‌شنوند اما به دل نمی‌گیرند و توجیه هم می‌کنند، اما از عروس خود کمتر از گل بشنوند گُر می‌گیرند؛ این به خاطر چیست؟ جز به خاطر تصورات و تخیلات باطل و بی‌اساسی است که مادرها نسبت به عروس‌های خود دارند؟ از قبیل این‌که او می‌خواهد فرزند مرا و جگر گوشه‌ی مرا از من بگیرد و یا…


یعنی این برخوردها ریشه در خیالات دارد.
و این جنس خیالات دامنگیر غالب ما آدم‌ها هست.
«تو جهانی بر خیالی بین روان»


خیالات رشته‌ای بر گردن ما دارند که به هر کجا که بخواهند می‌کشند.


شاید شنیدن این داستان خالی از لطف نباشد:


کسی می‌گفت: در فرودگاه بودم. از فروشگاه کتابی و از غرفه بیسکویتی خریدم.
روی صندلی به انتظار نشستم. از بیسکویتی که کنارم بود یکی برداشتم، اما دیدم پیرمردی هم که در کنار من نشسته است، بدون تعارف و بدون اجازه گرفتن از بیسکویت من بر می‌دارد.
من یکی برداشتم، او هم یکی. خیلی ناراحت شدم اما روی خود نیاوردم. دوباره برداشتم او هم برداشت. نگاهی تند به او کردم اما او لبخند زد.
تا این‌که بیسکویت آخر را دو قسمت کرد قسمتی خود در دهان گذاشت و قسمتی هم برای من گذاشت. با عصبانیت برخاستم و با نگاهی زهرآلود از او فاصله گرفتم.
در هواپیما کیفم را باز کردم تا کتاب را بردارم، ولی دیدم بیسکویت من در کیفم است! تازه فهمیدم که من بیسکویت آن پیرمرد بیچاره را می‌خوردم در حالی که خیال می‌کردم بیسکویت خودم است و به خاطر این خیال غلط و ناصواب، در ذهن و خیال خود چه ناسزاهایی که نثار او کردم!


بپذیریم که غالباً نزاع و درگیری‌های ما ریشه در چنین اندیشه‌ها و خیالات نادرست و ناچیز دارد…


توصیه و تأکید دین بر زدودن این گونه خیالات و گمان‌های باطل و ناچیز است.


عنوان سوء ظن که این همه در روایات و آیات به گونه‌های گوناگون مذموم شمرده می‌شود به همین دلیل است، یعنی ذهن خود را باید شست.


همان که سهراب می‌گفت: «چشم‌ها را باید شست.»


و پیشتر از او حافظ گفت: «شستشویی کن و آنگه به خرابات خرام.»


و پیش از حافظ البته مولانا گفته بود:
«پاک کن دو چشم را از موی عیب
تا ببینی باغ و سروستان غیب»


البته یادمان باشد یکی از ورودی‌ها و مدخل‌های عمده‌ی خیالات، شنیده‌های ما هستند. از این رو سفارش دین بر این است که نسبت به بدی‌های دیگران چشم باشید و نسبت به خوبی‌های ایشان گوش.


یعنی اگر کسی خوبی دیگری گفت سراپا گوش باشید و بشنوید ولی نسبت به بدی‌هایی که از دیگران یاد می‌شود سراپا چشم باشید. بگویید من باید ببینم و تا نبینم نمی‌پذیرم.

 

? منبع : مثل شاخه های گیلاس محمد رضا رنجبر

1 2 3
 
مداحی های محرم