موضوع: "اهل بیت"

از امام علی علیه‌السلام به نوجوانم چه بگویم؟

 

نذریِ فکری برای امامی که هیچ عبادتی را همچون تفکر نمی دانست!

–> خوبست روی برخی جنبه های شخصیت امام علی(ع) تأمل کنیم و به خانواده و اطرافیان، به ویژه جنبه های که کمتر برای نوجوانان و جوانان گفته می شود:

 بگوییم که وقتی خبر سوءاستفاده مقامات حکومتی از بیت المال به امام علی می رسید، اولین اقدام ایشان “عزل” و برکناری مدیران فاسد بدون اتلاف وقت بود و هرگز تعارفی با فساد سیاسی مقامات نداشتند.

 این که مولا علی در چهار و نیم سال حکومتشان به گواه تاریخ، هیچ کس به دلیل نقد و اعتراض محدود نشد و آنجا هم که دست به شمشیر برد برای تامین امنیت مردم بود و هیچ گاه در جنگ پیشتازی نکرد.

 به فرزندانمان بگوییم که ایشان به فرزندش امام حسن توصیه کردند برده و بنده کسی نباش چون خدا تو را آزاد آفرید. و جمله طلایی ایشان را یادآوری کنیم که فرزندانتان را برای زمان خودشان تربیت کنید نه به زمان خودتان.

 بگوییم که دشمنِ مولا علی قبل از آنکه ابن ملجم مرادی باشد، جریان تحجّر و ارتجاع بود. جریانی که نمی تواند و نمی خواهد که اقتضائات زمانه را بفهمد.

 به فرزندانمان بگوییم که مولا علی، امام عرب و مرد شمشیر و غضب نیست، امامِ انسانیت است چون در زمانه ای که “زن” و “غیر مسلمان” جایگاهی نداشت، او، زنِ یهودی را تکریم و در برابر بی حرمتیِ کوچک یک سرباز حکومتی به آن زن، به شدت برآشفته شدند و برخورد کردند.

 به جوان و نوجوان خود بگوییم که امام علی علیه السلام توصیه به مهربانی و آسان گرفتن بر مردم می کردند و آن فراز طلایی و جهانی ایشان را در ذهن حک کنیم که به مالک اشتر فرمودند: “مهربانی با مردم را پوششِ دلِ خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش… زیرا مردم دو دسته‌اند، دسته‌ای برادر دینی تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می‌باشند.”

 به اطرافیان خود بگوییم که امام علی به مالک اشتر توصیه کرد با سنت هایی که مردم با آنها خو کرده اند درنیفتد.

 بگوییم که امام علی به مالک توصیه می کند مدیران ارشد و عالی حکومت باید کاری کنند که مردم بدون لکنت و ترس بتوانند آزادانه سخن بگویند.

 بگوییم که امام علی برای گفت و گو و خردورزی ارزش بسیار بالایی قائل بودند و عبادت بدون تفکر را فاقد ارزش می دانند.

? نهج البلاغه بخوانیم حتی در حد چند حکمت کوتاهش!

ماه مسابقه طاعت

 امام حسن مجتبی (علیه السلام)

  إنّ اللهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مضماراً لِخَلْقِهِ، فَیسْتَبِقُونَ فیهِ بِطاعَتِهِ إِلی مَرْضاتِهِ، فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفازُوا، وَ قَصِّرَ آخَرُونَ فَخابُوا

 خداوند متعال ماه رمضان را برای بندگان خود میدان مسابقه قرار داد. پس عده‌ای در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خشنودی الهی از یکدیگر سبقت خواهند گرفت و گروهی از روی بی توجهی و سهل انگاری خسارت و ضرر می‌ببینند

تحف العقول, ج 1 , ص 236

از بین برنده گناه

امام علی علیه السلام:

صلوات بر پیامبر ، گناهان را بسان ریختن آب بر آتش از بین می برد.

محبوب ترین


روزی جمعی از  بنی‌امیه در محلّی نشسته بودند و در جمع ایشان یک نفر از اهالی شام نیز حضور داشت.

و  امام‌حسن‌مجتبی_علیه‌السلام به همراه عدّه ای از بنی هاشم از آن محلّ عبور می کردند،
مرد شامی به دوستان خود گفت: این ها چه کسانی هستند، که با چنین هیبت و وقاری حرکت می کنند؟!

گفتند: او حسن، پسر علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ و همراهان او از بنی هاشم می باشند.

مرد شامی از جای برخاست و به سمت امام حسن مجتبی علیه السلام و همراهانش حرکت نمود؛ و چون نزدیک حضرت رسید گفت: آیا تو حسن، پسر علی هستی؟!

حضرت سلام اللّه علیه با آرامش و متانت فرمود: بلی.

مرد شامی گفت: دوست داری همان راهی را بروی که پدرت رفت؟

حضرت فرمود: وای بر تو! آیا می دانی که پدرم چه سوابق درخشانی داشت؟!

مرد شامی با خشونت و جسارت گفت: خداوند تو را همنشین پدرت گرداند، چون پدرت کافر بود و تو نیز همانند او کافر هستی و دین نداری.

در این لحظه، یکی از همراهان حضرت سیلی محکمی به صورت مرد شامی زد و او را نقش بر زمین ساخت.

امام حسن علیه السلام فورا عبای خود را روی مرد شامی انداخت و از او حمایت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستید، بروید در مسجد نماز گذارید تا من بیایم.

پس از آن امام علیه السلام دست مرد شامی را گرفت و او را به منزل آورد و پس از رفع خستگی و خوردن غذا، یک دست لباس نیز به او هدیه داد و سپس روانه اش نمود.

بعضی از اصحاب به حضرت مجتبی علیه السلام گفتند:
یا ابن رسول اللّه! او دشمن شما بود، نباید چنین محبّتی در حقّ او شود.

حضرت فرمود: من ناموس و آبروی خود و دوستانم را با مال دنیا خریداری کردم.

همچنین در ادامه روایت آمده است: پس از آن که مرد شامی رفت، به طور مکرّر از او می شنیدند که می گفت: روی زمین کسی بهتر و محبوب تر از حسن بن علی علیهما السلام وجود ندارد.

 

ترجمة الامام الحسن عليه السلام : ص 149، به نقل از طبقات ابن سعد.
چهل داستان و چهل حديث از إمام حسن مجتبى عليه السلام عبداللّه صالحى

 

دریای کرم

 

زهرانشان

 


رمضان که میشد
سعی میکردم اصلا به چشمانش نگاه نکنم!
چشم که نبود!
شهدِ عسل بود!
میترسیدم روزه ام باطل شود…
اولین بار که قرار بود برای مردمِ شهر سخنرانی کند را هر روز مرور میکنم…
آن روز بعد از سال ها میرفتم که ببینمش!
البته دیدن که نه!
میرفتم هرچه ناسزا بلدم نثار خودش و خانواده اش کنم!
این کار را بزرگِ شهرمان یادمان داده بود
مردم شهرما از او و خانواده سرشناسش متنفر بودند!
ولی آن روز ورق برگشت!
با رفقا پای سخنرانی اش که نشستیم اصلا نفهمیدیم چه گفت!
فقط مثل آدم ندیده ها نگاهش میکردیم و مکرر به هم میگفتیم چقدر خوشگله !
مجلس که به پایان رسید تازه به خودم آمدم!
از دست خودم عصبانی بودم که اورا تحسین کرده بودم!
احساس میکردم گناه کبیره کرده ام!
با خشم بلند شدم که بروم سراغش!
حتی کفش هایم را نپوشیدم و با سرعت خودم را به او رساندم…
آرام و با وقار راه میرفت
از پشت دوبار محکم زدم به شانه اش!
حتی نمیخواستم اسمش را هم بیاورم!
همین که برگشت سعی کردم توجهم را از صورت زیبایش بگیرم و هرچه فحش بلد بودم را شمردم!
به اینجای یادآوری هایم که میرسم احساس میکنم مغزم از شدت شرمندگی فریاد میزند از این قسمت بگذر!
لبخندی میزنم و با لذت چشمانم را میبندم و سعی میکنم دقیق آن لحظه هارا تصور کنم!
بعد از داد و فریاد های من لبخند شیرینی به صورتم پاشید و گفت میدانم از کدام شهر آمده ای!
خسته ای نه؟
میخواهی برای ناهار برویم خانه ما؟
هر روز خدا را صد هزار مرتبه شکر میکنم که آن لحظه مات و مبهوت رفتار عجیبش شده بودم و بی اختیار دعوتش را پذیرفته بودم!
با نفرت و کینه به خانه اش رفتم و با عشق از خانه اش خارج شدم!
آن چند ساعتی که در خانه اش بودم یک صدایی مدام دم گوشم میگفت پدر و مادرت تا بحال اینچنین محبت به کامت نریخته اند که این بشر میریزد!

با صدای بلند مردی رهگذر به ناچار گذشته ها دل کندم:
همشهری!
تو آن مرد را میشناسی؟
به شخصی که با انگشت اشاره اش نشانم داد نگاه کردم…
حس شیرینی که به قلبم سرازیر شده بود را روی لب هایم ریختم و به مرد ناشناس گفتم:
آری!
حسن‌بن‌علیست…



بی وفایی دنیا

:

امام علی علیه السلام مى فرمايند: 

«اهل دنيا همچون كاروانى هستند كه هنوز رحل اقامت نيفكنده اند كه قافله سالار فرياد مى زند ( كوچ كنيد) و آن ها كوچ مى كنند»

اشاره به اين دارد كه مردم دنيا حتى وضعشان از مسافران عادى نيز بدتر است

 زيرا مسافران عادى هنگامى كه وارد منزلى شدند مقدارى در آن جا مى مانند و استراحت مى كنند و خود را آماده ادامه راه مى نمايند مگر اين كه قافله سالار بعد از اجازه اقامت احساس كند در آن منزلگاه خطرى است،

 در اين صورت بلافاصله اعلام مى دارد همه برخيزند و آماده حركت شوند و اهل دنيا درست به چنين قافله و قافله سالارى مى مانند و اين مربوط به شرايط غير عادى است.

درباره بى‌وفايى و ناپايدارى‌دنيا تعبيرات مختلفى در روايات اسلامى ديده مى شود كه هر يك از ديگرى گوياتر است از جمله:

گاه دنيا را تشبيه به پلى كرده اند كه بايد از آن عبور كرد و ايستادن و توقف بر آن معنا ندارد. 

«إِنَّمَا الدُّنْيا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَلاَ تَعْمُرُوهَا»

در جايى ديگر دنيا به عنوان سراى عبور و نه دار اقامت معرفى شده است .

همان گونه كه امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در حكمت 133 فرموده است: 

«الدُّنْيا دَارُ مَمَرّ لاَ دَارُ مَقَر».

 وضعيت انسان در برابر دنيا تشبيه به سوارى شده است كه براى استراحت و خواب نيمروز در سايه درختى در يك روز داغ تابستانى پياده مى شود و بعد از ساعتى استراحت آن را ترك مى گويد و مى رود

همان گونه كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:

«إِنَّمَا مَثَلِى وَ مَثَلُ الدُّنْيا كَمَثَلِ رَاكِب مَرَّ لِلْقَيلُولَةِ فِى ظِلِّ شَجَرَة فِى يوْمِ صَيف ثُمَّ رَاحَ وَ تَرَكَهَا»

بحارالانوار، ج 70، ص 119، ح 111

قرآن مجيد با مثال روشنى ناپايدارى و بی وفايى دنيا را ترسيم كرده است:

 وَاضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللهُ عَلَى كُلِّ شَىْء مُّقْتَدِرا

ً

و عجيب اين است كه با اين همه توصيف و تشبيه باز هم گروه كثيرى غافل‌اند و همچنان بر اين دنياى ناپايدار تكيه مى كنند و براى به دست آوردن گوشه اى از آن جانفشانى مى نمايند.

كهف، آيه 45

ولادت مولی الموحدین مبارک


به طواف كعبه زني پاك و  محترم آمد

ميان سينه ي او شعله هاي غم آمد

دخيل بست به دامان صاحب خانه

به سوي ركن يماني دو سه قدم آمد 

صدا زد اي كه مرا ميهمان خود كردي

بگير روي مرا ، لحظه كرم آمد

همين كه دلنگران شد خدا اجابت كرد

صداي اُدخُلي از داخل حرم آمد

قدم نهاد به عرشي ترين مكان و سپس

شكاف سينه ي بيت العتيق هم آمد

ميان خانه چه ها شد كسي نمي داند

فقط سلام ملك بود دم به دم آمد

سكوت خلق شكست و پس از گذشت سه روز

زمان جلوه نمايي دلبرم آمد .

شاعر: قاسم نعمتی 

پنج پرده از زندگی بانوی دو عالم

عزادار بانوی دو عالم

عادتش این بود دیگران را دعا کند. مؤمنان را یک به یک نام مى‌برد دعایشان مى‌کرد. روزهای آخر اما خودش را هم دعا می کرد: (یا الهی عجل وفاتی سریعا) 

علی را که می بیند گریه می کند، حسن را به سینه می چسباند و گریه می کند. 

گلوی حسین را می بوسد و گریه می کند، دست می کشد روی قلب زینب و گریه می کند. 

همسایه ها به علی(ع) می گویند: (سلام ما را به فاطمه برسان و بگو یا شب گریه کند یا روز) 

فاطمه پیامشان می دهد که: (به زودی از میانشان پر می کشد)

وضو می سازد و لباس نمازش را به تن می کند و به بستر می رود. 

ساعتی بعد دیگر کسی صدای گریه فاطمه را نمی شنود. دعای فاطمه مستجاب می شود. 

شبانه علی(ع) غسلش می دهد و به خاکش می سپارد و نجوا می کند آرام: 

بی تو کبوتر دلم به سینه پر نمی زند

کسی به خانه ی علی حلقه به در نمی زند

فاطمه جان حسین تو بی تو غذا نمی خورد

حسن ز دوری رخت خنده دگر نمی زند

ای گل نازنین من! همسر بی قرین من!

زینب تو بدون تو شانه به سر نمی زند

خیز ز جا و با علی روی به سوی خانه کن

که میخ در به سینه ات بوسه دگر نمی زند

آب بر آتش دلم خیز و به اشک خود بزن

که مرهمی به زخم دل سوز جگر نمی زند

کنار قبر مخفی ات ورد زبانم این بود

بی تو به بام خانه ام پرنده پر نمی زند