موضوع: "اخلاق"

مثلث خود مشغولی چيست؟


- رنجش، عصبانیت و ترس، “مثلث خودمشغولی” را به وجود می‌آورند.

شاید جالب باشد که بدانید، تمام نواقص اخلاقی از این سه واکنش سرچشمه می‌گیرند.

“رنجش” واکنش ما در برابر آن قسمت از گذشته‌مان است که مسایل طبق خواسته و روال ما پیش نرفته، از این طریق ما دوباره به گذشته باز می‌گردیم و در آن زندگی می‌کنیم.

“عصبانیت” روش رویارویی ما با زمان حال و واکنشی به منظور انکار واقعیت است.

“ترس” احساسی است که وقتی ما به آینده‌مان فکر می‌کنیم دچار آن می‌شویم و به بیان دیگر ، واکنش ما در مقابل ناشناخته‌ها و احساس نگرانی از به وقوع نپیوستن رویاهایمان است.

این واکنش‌ها در مقابل آدم‌ها، مکان‌ها و وقایع گذشته، حال و آینده زمانی ظاهر می‌شود که انتظارات ما از آن‌ها برآورده نشود.

مثلث رهايى

اما راه حل کلیدی برای رهایی از خودمشغولی:

 پذیرش را جایگزین رنجش

 عشق را جایگزین عصبانیت

 ایمان را جایگزین ترس کنیم…

با انصاف باشیم

کسی آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد.

در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت.

عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف میفروشم. حکم این کار من چیست؟

آیت الله میلانی فرمود: این کار “بی انصافی” است.

مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است، کفشهایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج میشد.

آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد!

برگشت!

آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت:

داستان کربلا را شنیده ای؟

گفت:بله!

گفت: میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟

گفت: بله آقا، شنیده ام.

آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم “بی انصافی” بود!

 

این روزها باانصاف باشیم



کوک چهارم


چندین بار توسط چندین نفر این قانون به ما گفته شد

آجر را بردار، اما هیچ وقت بر روی دیوار نگذار

چرا که به محض گذاشتن آجر، توقع دارند آجر بعد و بعدتر

اما ما بازماندگان کسانی بودیم که کوک چهارم را می فهمیدند …خنگ نبودیم…

 پای درس استاد مرحوم  علامه محمد تقی جعفری  

 بعد از پایان کلاس شرح مثنوی معنوی مولانا جلال الدین، 

استاد علامه محمدتقی جعفری گفت:

من خیلی فکر کردم و به این جمع‌بندی رسیده‌ام که رسالت همه پیغمبران در این عبارت خلاصه می‌شود، و آن. ” کوک چهارم ” است.

مریدان پرسیدند؟ “کوک چهارم"چیست؟

علامه با آن لهجه شیرین ٱذری در تمثیل چنین شرح می‌دهد :

یک شخصی کفشهایش را برای تعمیر نزد کفاشی می‌برد،

 کفاش با نگاهی می‌گوید این کفش سه کوک می‌خواهد و هر کوک مثلا ده تومان میشود و خرج تعمیر کفش کلا می‌شود سی تومان.

مشتری هم قبول می‌کند. پول را می‌دهد و می‌رود تا ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود.

کفاش دست به کار می‌شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت، کوک سوم و تمام…!!

اما با یک نگاه عمیق در می‌یابد اگر چه کار تمام است، ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می‌شود و کفش، کفش‌تر خواهد شد.

از یک سو، قرار مالی را گذاشته و نمی‌شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر، دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند.

او میان نفع و اخلاق، میان دل و قاعده‌ی توافق، مانده است.

یک دو راهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست.

اگر کوک چهارم را نزند، هیچ خلافی نکرده، اما اگر بزند، به رسالت هزار پیامبر تعظیم کرده. 

اگر کوک چهارم را نزند، روی خط توافق و قانون راه رفته، اما اگر بزند، صدای لبیک او، آسمان اخلاق را پر خواهد کرد.

دنیا پر از فرصت کوک چهارم است، و ما کفاش‌های دو دل…

برایتان دعا می‌کنم که در این دنیای فانی همیشه و هر لحظه با نگاهتان، با کلامتان، و با قدمهایتان با مهرورزی و از سر وجدان کوک چهارم را برای ديگران بزنید، شما هم برای ما دعا کنید که کوک چهارم را بزنیم …

دنیایی سراسر خیر و نیکی خواهیم داشت اگر با هم مهربان باشیم.

عبادت چیست؟



از خواجه عبدالله انصاری پرسیدند:

 عبادت چیست ؟ 

فرمود :عبادت خدمت کردن به خلق است…

پرسیدند : چگونه؟ 

گفت : اگر هر پیشه ای که به آن اشتغال داری رضای خدا و مردم را در نظر داشته باشی این نامش عبادت است 

پرسیدند :پس نماز و روزه و خمس…این ها چه هستند؟

گفت : اینها اطاعت هستند که باید بنده برای نزدیک شدن به خدا انجامدهد تا انوار حق بگیرد

هدیه خدا


زغال های خاموش را درکنار زغال های روشن میگذارند تا روشن شود،چون همنشینی اثردارد…

ماهم مثل همان زغال های خاموشیم٬اگرکنار افرادی روشن بشینیم که گرما وحرارت دارند٬ مابه طبع آنها نور وحرارت و گرما پیدا میکنیم.

پس همیشه آدمی را انتخاب کنید که به شما انرژی مثبت ببخشد.

“غرور “ هديه ى شيطان است

 و “دوست داشتن “ هديه ى خداست ؛

و چه زشت و قبیح است وقتی 

هديه ى شيطان را به رخ هم ميكشيم

و هديه ى خداوند را از يكديگر پنهان ميكنيم…

توفیق بده خوب باشم و خوب بمانم


الهی 
یادم بده آن‌قدر مشغول عیب‌های خودم باشم، که عیب‌های دیگران را نبینم یادم بده اگر کسی را بد دیدم،قضاوتش نکنم،دعایش کنم 

یادم بده، بدی دیدم ببخشم ولی بدی نکنم،چرا که نمیدانم بخشیده میشوم یا نه 

یادم بده اگر دلم شکست ،نفرین نکنم ، دعا کنم ،اگر نتوانستم ، سکوت کنم 

یادم بده اگر سخت بگیرم سخت می‌بینم

یادم بده به قضاوت کسی ننشینم چرا که در تاریکی همه شبیه به هم هستیم 

یادم بده از آدم‌ها خرده نگیرم ، اگر بد شدند،حتما جایی بدی دیدند 

خدایا بدی‌ها را از سر راهم در حال و آینده، بردار 

توفیق بده خوب باشم و خوب بمانم

شکرت ای خدای بزرگ و مهربانم

رازداری


از شرایط زندگی امن، نگه داری اسرار است. هرچه اسرار بیشتر فاش گردد، مشکلات نیز افزون تر می‌شود. مؤمن به همان اندازه که در برابر راز دیگران مسئول است، اسرار خود را نیز باید پوشیده دارد و اجازه ندهد کسی از آنها آگاه شود.

 امام علی علیه السلام می‌فرماید: 

سِرُّک اَسیرُکَ فَإِنْ اَفْشَیْتَهُ صِرْتَ اَسِیرَهُ. 

راز تو، اسیر تو است، ولی همین که آن را فاش کنی، تو اسیر آن خواهی شد.

امام صادق علیه السلام نیز می‌فرماید: «اِفْشاءُ السِّرِّ سُقُوطٌ؛ فاش ساختن راز، [در حکم] سقوط زندگی است». 

گاه افشای راز مانع کام یابی و موفقیت انسان می‌شود؛ زیرا دشمنان و حسودان با آگاهی از اسرار وی می‌کوشند موانعی بر سر راهش ایجاد کنند و میان او و مقصودش فاصله اندازند. 

امام علی علیه السلام می‌فرماید: «اَنْجَحُ الُأمُورِ ما اَحاطَ بِهِ الْکِتْمانُ؛ موفق ترین کارها آن است که پنهان بماند. » و نیز فرمود: «لا بَأْسَ بِاَنْ لا یُعْلَمَ سِرُّکَ؛ اشکالی ندارد که کسی از سرّ تو آگاه نباشد». 

بنابراین، آگاه ساختن دیگران از هر پیشامد یا هر کار و برنامه ای که قصد انجام دادن آن را داریم، درست نیست و اعتماد به هر کسی اشتباه است؛

زیرا چه بسا که بعضی به ویژه دوستان از اسرار فرد سوءاستفاده کنند.

 حضرت علی علیه السلام در جایی دیگر فرمود: اُبْذُلْ لِصَدِیقِکَ کُلَّ الْمَوَدَّةِ وَ لا تَبْذُلْ لَهُ کُلَّ الطُّمَأْنِینَةِ. همه محبت خود را نثار دوستت کن، ولی هرگز به وی اعتماد نکن! 

داستان 



یه نفرمیگفت:پدربزرگم یه نیسان داشت که گفته میشد اولین نیسانیه که وارد ایران شده. با راست و دروغش کار ندارم،خیلی نیسانشو دوست داشت و روشم تعصب داشت و باهاش هم تو جاده کار میکرد .یادمه یه بار نشستم کنارش گفتم من هیچی نمی بینم اینقد که شیشه شکسته شده و خورد شده شما چجوری رانندگی میکنی؟ گفت به این خوبی دیده میشه چی رو نمی بینی؟
گفتم چجوری این شکلی شد؟

گفت یه بار داشتم تو جاده رانندگی میکردم که یه تیکه سنگ کوچیک از ماشین کناری پرت شد اولش یه ترک کوچیک بود بعد کم کم بر اثر زمستون و تابستون و سرماگرما،بزرگ و بزرگ تر شد تا اینکه کل شیشه رو گرفت میگفت پدربزرگم حاضر نبود قبول کنه که ترک داره و تعمیرش کنه بس که دوسش داشت.

ما آدمام اینجوریم…عیبامونو قبول نمی کنیم،ایرادامونو نمی پذیریم و اصلاحش نمیکنیم تا اینکه بزرگ و بزرگ تر میشن…

میگفت اگه میخواید عاقبت پدربزرگمو بدونید،یکی از همون شب ها تو جاده بدلیل دید کم تصادف کرد و فوت کرد.

همین عیبامون باعث نابودیمون میشن…همینایی که نمی پذیریمشون!

خوبی

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند :كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌ (( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند )) بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت:(( درست نیست كه ما همه چیزرا نصف كنیم.من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . )) بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند.

خوبی هیچوقت در دنیا و آخرت از بین نمی رود… از “خوب” به “بد"رفتن به فاصله لذت پريدن از يک نهر باريک است اما براي برگشتن بايد از اقيانوس گذشت!

مهربانی


 پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت و همه اطرافیان از این رفتار او خسته شده بودند روزی پدرش او را صدا کرد وگفت: پسر دلم می خواهد کاری برای من انجام بدهی پسر گفت:باشه 

پدر اورا به اتاقی برد و جعبه میخی بدستش داد و گفت: پسرم از تو می خواهم که هر بار که عصبانی شدی میخی بر روی این دیوار بکوبی

روز اول پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ؛ همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر میشد .

او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها بر دیوار است

به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ؛‌ یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد.

روزها گذشت و پسر ک بلاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است .

پدر دست پسرک را گرفت و به کنار دیوار برد وگفت : پسرم تو کار خوبی انجام دادی اما به سوراخهای دیوار نگاه کن دیوار هر گز مثل گذشته نمی شود وقتی تودر هنگام عصبانیت حرفی را میزنی ؛ آن حرف ها هم چنینی آثاری را در دل کسانی که دلشونو شکستیم به جای می گذارند که متاسفانه جای بعضی از اونها هرگز با عذر خواهی پر نمیشه.

ما چطور هیچ تا حالا فکر کردیم چقدر ازاین میخها در دیوار دل دیگران فرو کردیم

بیایم از خدا بخواهیم که به ما انقدر مهربانی وگذشت بدهد تا هرگز در دیوار دل دیگران میخی فرو نکنیم .