این متن در آخرین روز سال حسی عجیبی داشت نویسنده رو نیافتم…

بچه‌ها با خيالِ کفش و لباسِ نو، چشمانشان را می‌بندند!زن‌ها با فکرِ عوض کردنِ فرش و رنگِ مبلِ جديدشان!مردها با محاسبه‌ی هزينه‌های شبِ عيد و کارهایِ نيمه‌تمامشان!
اما فروردين که از نيمه بگذرد، طرحِ فرش و رنگ مبل از مُد می‌افتد و کفش و لباسِ نو از چشم، هزينه‌ها و کارهای نيمه‌تمام هم احتمالا تمام می‌شود!ماهی‌ها می‌ميرند و سبزه‌ها پلاسيده می‌شوند.

روی ديوارها و شيشه‌ها باز گرد و خاک می‌نشيند و هفت‌سين‌ها کم‌کم جمع می‌شود…
اينها رو گفتم که بدانيد، اگر هفت‌سينتان يک سين هم کم داشته باشد، ايرادی ندارد!اگر لباستان فلان مارک و مبلتان فلان طرح هم نباشد، آسمان به زمين نمی‌آيد جانم!

خارج کنيد خودتان را از دورِ اين رقابتِ چشم و هم‌چشمی‌ها… شادی‌هايتان را به اين ماديات بی‌دوام گره نزنيد!
بگذاريد کودکانمان ياد بگيرند که سالِ نو چيزی نيست جز حالِ خوبِ کنار هم بودن! جز وقتی که در کنارِ هم می‌گذرانيم… احساسِ خوشبختی داشتن با ماديات هنر نيست!

اگر ميانِ همين اندک ‌داشته‌هايتان هم، با هم مهربان بوديد، آن وقت برويد و ميانِ مردم خوشبختی‌تان را جار بزنيد!
اگر تصميم گرفتيد امسال را بيشتر کنارِ هم باشيد و بيشتر لبخند بزنيد، آن وقت است که شکوفه‌های خوشبختی در دلتان جوانه می‌زند

و حال و هوايِ زندگيتان بهاری می‌شود…
لبخند بزنيد به ترکِ ديوارتان! شايد شکوفه‌ای ميانش منتظرِ جوانه زدن باشد!

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.