نوشته شده توسط
مهنــــا در داستان
تغییر ذائقه آدمها در تمثیل مولوی آن يکي افتاد بيهوش و خميد چونک در بازار عطاران رسيد بوي عطرش زد ز عطاران راد تا بگرديدش سر و بر جا فتاد يک برادر داشت آن دباغ زفت گُربُز و دانا بيامد زود تفت اندکي سرگين سگ در آستين خلق را بشکافت و آمد با حنين هم از آن…
بیشتر »