✨الهی✨

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.

منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.

الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .

 

 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

 

شهدای گمنام

پیام رهبر انقلاب به مناسبت تشییع شهدای گمنام

 سلام بر شهیدان گمنام، گمنام در میان خاکیان و معروف در عرصه‌ افلاکیان. فداکارانی که پس از گذشت سالیان دراز از لحظه‌ شهادتشان کشور را با رائحه‌ معنویت و جهاد، معطّر می‌سازند و پرچم افتخار به خون‌های ریخته شده در راه اسلام و قرآن را، بیش از پیش به اهتزاز در می‌آورند.

تقارن تشییع پیکر این مسافرانِ به خانه‌ برگشته، با روز شهادت صدیقه‌ طاهره سلام‌الله‌علیها مبشّر ابدیّت یاد و خاطره‌ آنان و مژده‌بخش خیر کثیری است که از ناحیه‌ آنان برای کشور امام زمان روحی‌فداه فراهم خواهد آمد ان‌شاءالله.

به ارواح طیبه‌ این شهیدان و به چشم‌ها و دلهای منتظر پدران و مادران و همسران آنان سلام و درود میفرستم و فضل و رحمت فزاینده‌ پروردگار را برای همه‌ آنان مسألت می‌کنم.

دعای غریق

دعایی که بر  طبق روایت امام صادق علیه السلام  در زمان غیبت امام زمان علیه السلام بایستی خوانده شود

اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى

خدایا خود را به من بشناسان، زیرا اگر خود را به من نشناسانی فرستاده‌ات را نشناخته‌ام، خدایا فرستاده‌ات را به من بشناسان، زیرا اگر فرستاده‌ات را به من نشناسانی حجّتت را نشناخته‌ام، خدایا حجّتت را به من بشناسان، زیرا اگر حجّتت را به من نشناسانی، از دین خود گمراه می‌شوم.

امام صادق(علیه‌السلام) فرمود:

 به همین زودی به شما شبهه‌ای می‌رسد، پس می‌مانید بدون نشانه و راهنما و پیشوای هدایت‌گر ، و در آن شبهه نجات نمی‌یابد مگر کسی‌که دعای غریق را بخواند، 

گفتم: دعای غریق چگونه است؟ 

فرمود: می‌گویی

{يَا اللّٰهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ، يَا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَىٰ دِينِكَ}

{ای خدا، ای بخشنده، ای مهربان، ای زیر و روکننده‌ی دل‌ها، دلم را بر دینت پا برجا کن}

شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج ۲، ص ۳۵۱ – ۳۵۲

یاد خدا

 الإمام عليّ عليه السلام:

 كُلُّ قَولٍ لَيسَ لِله فيهِ ذِكرٌ فَلَغوٌ.

هر سخنى كه در آن يادى از خدا نباشد، سخنى بی فایده است.

 بحار الانوار، ج ۶۹، ص ۴۵.

گاهی خود سخن مستقیماً یاد خداست و گاهی نتیجه آن سخن زنده شدن یاد خداست مثلاً شهید شهریاری درباره ریاضی و فیزیک و حاج قاسم سلیمانی درباره فنون جنگیدن حرف می زنند ولی نتیجه این سخن گفتن  تقویت مومنین [زنده شدن یاد خدا در جامعه] و تضعیف کافرین خواهد شد. 

چرا ۹ دی ماندگار شد؟

چرا ۹ دی ماندگار شد

ایران در طول سال‌های پس از انقلاب روزهای حساس و باشکوه زیادی به خود دیده ولی جنس بعضی از این ایام متفاوت و ماندگارتر است.نمونه بی بدیل آن یوم الله ۹ دی است که راز ماندگاری آن در کلام امام خامنه‌ای این گونه بیان شده است:

۱. حماسه نهم دی نشانگر حاکمیت روح دیانت بر دل مردم بود.

یعنی همان روحی که حاکم بر اصل انقلاب ما و حضور عظیم بی نظیر تاریخی در سال 57بود، در 9 دی این روح به شکل بارزی نشان داده شد.

۲. نهم دی حاصل احساس وظیفه دینی و انجام عمل صالح بود.

ایمان دینی آن معجزه گری است که قادر است همه مردم را بسیج کند و آنها را در صحنه نگه دارد و سختی ها را برای آنها  آسان کند. هیچ ایمان دیگری این خصوصیت را ندارد. 9 دی این را نشان داد. 

۳. رد پای عاشورای 57 در نهم دی 88

 در قضیه 9 دی هم باز پای امام حسین(ع) و عاشورا در میان بود. اگر آن حرکات سخیف و گریه آور از سوی فتنهه گران، در عاشورا پیش نمی آمد، این حرکت عظیم  معلوم نبود به این شکل بوجود بیاید. اینجا هم پای عاشورا در میان بود. 

۴. حضوری بی سابقه برای خنثی سازی چالش های فتنه انگیز دشمنان

دشمنان امیدوار بودند که بتوانند با این فتنه، نظام را شکست بدهند؛ اما به عکس شد. در فتنه‌ 88، دو روز بعد از حوادث عاشورا، آن قضیه‌ عظیم نهم دی به راه افتاد. همان وقت بعضی از ناظران خارجی که از نزدیک دیده بودند،گفتند آنچه در نهم دی در ایران پیش آمد، جز در تشییع جنازه‌ امام، چنین اجتماعی، چنین شوری دیده نشده بود. 

۵. نهم دی نماد اعتماد مردم به نظام

کمتر کشوری در دنیا وجود دارد که اعتمادی را که مردم ایران نسبت به نظام جمهوری اسلامی دارند، نسبت به نظام حکومتی خود داشته باشند. اعتماد به نظام، از این بهتر و روشن‌تر نمی شود. این حضور، حضور بسیار پرمعنایی است. 

۶. حضور در نهم دی هنر مردم بود.

  بعد از آنکه باطن ها ظاهر شد، در روز قدس مردم دیدند که اینها حرف دلشان چیست، در روز عاشورا فهمیدند که اینها عمق خواسته‌هاشان تا کجاست، مردم عزیز ما به میدان آمدند و حماسه‌ 9 دی را به راه انداختند. این، هنر مردم است. درود به مردم ایران.

۷. نهم دی به معنای واقعی ایام الله بود.

 ۹ دی ایام‌اللَّه - به معنی حقیقی کلمه - بود. دلها دست خداست. خدای متعال این دلها را آورد وسط صحنه، ملت ایران عظمت خودش را نشان داد. 

۸. 9 دی تجلی احساس مسئولیت مردم

  همه باید این احساس مسئولیت دفاع از انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را داشته باشیم. حالا یک نمونه‌ واضحش همین 9 دی بود.

۹. نهم دی اعلام حضور در صحنه بود.

 معنای حرکت ۹ دی این است که امروز جوانان ما که اکثریت قاطع ملت ما هستند و عموم ملت ما در همان جهت حرکت انقلاب اسلامی  دارند پیش می روند.

۱۰. حماسه نهم دی قوی ترین و آخرین ضربه به دشمن.

قوی‌ترین و آخرین ضربه را ملت در روز نهم دی  وارد کرد.  یکپارچگی ملت آشکار شد. همه‌ کسانی که در عرصه‌ سیاسی به هر نامزدی رأی داده بودند، وقتی دیدند دشمن در صحنه است، وقتی فهمیدند اهداف پلید دشمن چیست، نسبت به آن کسانی که قبلاً به آنها خوشبین هم بودند، تجدید نظر کردند.

۱۱.حماسه نهم دی برخاسته از بصیرت مردم

حماسه نهم دی برخاسته از بصیرت است، برگرفته از دشمن‌‌‌‌‌شناسی و وقت‌‌شناسی و حضور در عرصه مجاهدانه است.

۱۲.حماسه نهم دی نشانه قدرت الهی و روزی ماندگار

حماسه مردم  در ۹ دی کار بزرگی بود. هرچه انسان در اطراف این قضایا فکر می کند، دست خدای متعال را، دست قدرت را، روح ولایت را، روح حسین بن علی علیه السّلام را می‌‌‌بیند. این کارها کارهایی نیست که با اراده‌‌‌‌ امثال ما انجام بگیرد؛ این کار خداست، این دست قدرت الهی است./

?مصطفی علیجان‌زاده

سخت نگیر

شبی را یادمه که از ترس اینکه فرداش امتحانم را خوب ندهم تا خود صبح بیدار بودم …

الان که به آن شب فکر میکنم خنده‌ام میگیرد…

 دنیای من چقدر کوچک بود … 

فرضا که امتحانم را بد میدادم خب که چی …

 مگه دنیا به آخر میرسید؟! نه!

 میخواهم بگویم یک زمانی یک چيزی برات آنقدر مهمه که به خاطرش روح و روانت را آزار میدهی …

 اما همان چیز یکسال بعد ممکن است کاملا برایت بی اهميت باشد .. 

میدانم همین الان یاد يكی از دغدغه هایت افتادی …

 آره همانی که در ذهنت هست!

 زیاد به خاطرش خودت را اذیت نکن .. ميدانی شايد سال بعد ، شایدم چند سال بعد ، ديگر حتی به آن فکر هم نكنی .. سعی كن فقط بزرگش نکنی ، خب؟!

- شاید‌به‌شنیدنش‌نیاز‌داشتی ؛)

زندگی دکمه بازگشت ندارد، قدر لحظه لحظه زندگی‌ رو بدونید

به خاطر فوت خواهرم جهت مراسم تدفین در خانه اش حضور یافته بودم. شوهر خواهرم کشوی پایینی دراور خواهرم را باز کرد و بسته ای را که میان کاغذ کادو پیچیده شده بود، بیرون آورد و گفت: لای این تکه کاغذ یک پیراهن بسیار زیباست.

او پیراهن را از میان کاغذ کادو بیرون آورد و آن را به دستم داد. پیراهنی بسیار زیبا، از پارچه ی ابریشمی با نوار های حاشیه دوزی شده. هنوز قیمت نجومی پیراهن روی آن چسبیده بود.

او گفت: اولین بار که به نیویورک رفتم، هشت-نه سال پیش، ژانِت آن را خرید. او هرگز آن را نپوشید، آن را برای موقع به خصوصی نگه داشته بود. به هرحال، گمان می کنم آن موقع فرا رسیده است.

او پیراهن را از دست من گرفت و آن را همراه با وسایل مورد نیاز دیگر روی تخت گذاشت تا پیش مدیر بنگاه کفن و دفن ببرد.  با تاسف دستی روی پیراهن نرم و ابریشمین کشید، سپس کشو را محکم بست و رو به من کرد و گفت: هرگز چیزی را برای موقع بخصوص نگذار. هر روزی که زنده هستی، خودش زمانی به خصوص است.

در هواپیما، هنگام برگشت از مراسم سوگواری خواهرم، حرف های شوهر او را به خاطر آوردم. یاد تمام آنچه خواهرم انجام نداده بود، ندیده بود یا نشنیده بود افتادم. یاد کارهایی افتادم که خواهرم بدون اینکه فکر کند آنها منحصر به فرد هستند، انجام داده بود.

حرف های شوهر خواهرم مرا متحول کرد. هم اکنون بیشتر کتاب می خوانم، کمتر گردگیری می کنم. توی ایوان می نشینم و از منظره ی طبیعت لذت می برم، بدون اینکه علف های هرز باغچه کفرم را در بیاورند. 

اوقات بیشتری را با خانواده و دوستانم سپری می کنم و اوقات کمتری را صرف جلسات میکنم. سعی میکنم از تمام لحظات زندگی لذت ببرم و قدر آنها را بدانم.

هرگز چیزی را نگه نمیدارم. از آوردن غذا در ظروف بلور و چینی های نفیس برای هر رویداد به خصوصی مثل وزن کم کردن، اتمام شست و شوی ظروف داخل ظرفشویی یا سرزدن به اولین شکوفه ی کاملیا استفاده می کنم.

وقتی به فروشگاه می روم، بهترین کتم را می پوشم. شعار من این است: سعادتمندانه زندگی کن.

من عطرهای گران قیمت خود را برای مواقع به خصوص نگه نمی دارم، نهایت تلاش خود را می کنم که کاری را به تعویق نیندازم، یا از کاری که خنده و شادی به زندگی ام می آورد، امتناع نکنم. 

هر روز صبح که چشمانم را باز می کنم، به خودم می گویم: امروز منحصر به فرد است. در واقع، هر دقیقه، هر نفس موهبتی یکتا از جانب پروردگار محسوب میشود.

زندگی دکمه بازگشت ندارد، قدر لحظه لحظه زندگی‌ رو بدونید

حاج قاسم سلیمانی

با سلام و احترام

با توجه به نزدیک شدن به سالگرد فرمانده دلها شهید والا مقام حاج قاسم سلیمانی و دغدغه شما برای برگزاری برنامه هایی با شکوه در محله، منطقه و شهر محل سکونت، پیشنهاد می شود از طریق لینک زیر وارد سایت “هیئت” شده و محتوای رسانه و گرافیکی با موضوع این شهید والامقام را رایگان دریافت نمائید، خواهشمندیم با توجه به هزینه های بالای طراحی گرافیکی حتما این لینک را در اختیار دوستداران و ارادتمندان به شهید قرار دهید، به این امید که نام ما هم در لیست ترویج دهندگان فرهنگ ایثار و شهادت ثبت گردد.

http://soleimani.heyat.co/graphic.html

تامل برانگیز

سه نکته از استاد جاودان :

نکته اول: ما برای تا ابد ماندن اینجا نیامدیم، مدت دارد. کم و زیاد. سی سال، چهل سال و… تمام می شود. آخر، تمام می شود.

دوم، بعد از این عالَم، عالَم دیگری است که انسان باید در آنجا تا ابد بماند.

سوم:هر چه اینجا عمل کنید، آنجا نتیجه می گیرید.

دوست خوب

هرگز با پدرم خلوت نكرده بودم

شايد هم پس از ازدواج با همسرم، در واقع با او متاركه كرده بودم. 

سالها كشيد تا در يك روز گرم تابستان به صرف چاى كنارش نشستم،

با وى در باب زندگى، ازدواج، فرزندانم، و مسئوليتهايم گلايه كردم پدرم در حالى كه چاى را در نعلبكى ميريخت و به آن فوت ميكرد، نگاهى نافذ بر من انداخت و گفت؛

“هرگز دوستانت را فراموش نكن”

“هر چه پير تر شوى اهميت آنان بيشتر ميشود”

با اينكه به خانواده و فرزندانت عشق ميورزى، باز به دوست نياز دارى،

با آنان مراوده كن، به ديدارشان برو، گه گاه به آنها تلفن بزن، و به آنان نزديكتر شو. 

با خود گفتم چه نصيحت عجيبى!!

تمام معناى زندگى من، همسر و فرزندان و شغلم هستند!

با اينحال اطاعت امرش كردم. 

هر سال با دوستانم تماس ميگرفتم و اندك اندك بر شمارشان مى افزودم. 

سالها بعد دريافتم پدرم رمز زندگى را ميدانست. 

در گذار ايامِ عمر، دوستان هر روز اهميت بيشترى پيدا ميكنند. 

بعد از اين هفتاد و پنج سال فهميده ام كه؛

زمان چه تند ميگذرد

فاصله ها بلند تر ميشوند

بچه ها بزرگ ميشوند، دنبال زندگى خود ميروند و گاه قلب والدين را ميشكنند، و اغلب از ما دور ميمانند. 

مشاغل و دارائيها مى آيند و ميروند. 

آمال، عشقها هوسها ميروند و همراه با آنها توان جنسى!

مردم دور و برم كارهاى غير منتظره و گاه ناشايست ميكنند. 

والدين ميميرند. 

همكارانمان فراموشمان ميكنند. 

دوندگيها پايان مى يابند. 

اما دوستان واقعى پا بر جا ميمانند.  بى توجه به دورى و حتى فواصل ميان قاره اى!

دوست خوب هرگز دور نيست، فقط بايد دستم را دراز كنم و از وراى صفحه گوشى دستش را بفشارم. 

آغوش دوستان هميشه براى در برگرفتنم گشاده است. 

سپاس كه يك يكتان هستيد. 

و در اينسوى دنيا گوشهاى من براى شنيدن قصه هايتان آماده، چشمانم براهتان و بازوانم براى بغل زدنتان و درب خانه ام براى پذيرائيتان باز است. 

ممنون از بودنتان و دوستى پر مهرتان.

​https://eitaa.com/kanonrahpooyan

زندگی را سخت نگیرید

این متن توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است:

دارم به خانه سالمندان میروم،مجبورم.

وقتی زندگی به نقطه ای میرسد که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند و نمی توانند ازتو نگهداری کنند، 

این تنها راه باقی‌مانده است.

خانه سالمندان شرایط خوبی دارد: اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذای خوشمزه، خدمات هم خوب است.

فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست.

حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه را پوشش دهد.

البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم. 

می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم.

پسرم میگوید : «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد. ناراحتِ ما نباش.»

حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم. 

به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد:

۱. جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول.

۲. از جمع کردن خوشم می آمد. 

کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل.

 ۳. عاشق کتابم. کتابخانه‌ام پر از کتاب است. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی. 

از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم.

۴. دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود دریک آشپزخانه پر تصور کرد. 

ده ها آلبوم پر از عکس و… 

به خانه پر از لوازم نگاه می‌کنم و نگران می شوم. 

خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد.

دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام ندارد.

یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست. 

در واقع این مال متعلق به دنیاست. 

 به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم. 

 می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم  مشکل است. 

از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند. 

به راحتی می توانم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند: 

همه لباس ها و لوازم خواب دور ریخته می شود. عکس های با ارزش نابود می شود، کتاب ها، فله‌ای فروخته می شود. 

کلکسیون هایم چه ؟؟!!!! 

مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود.

از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقه‌ام و چند تا قوری چای.

کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته کارت بانکی، تمام.

این همه متعلقات من است. میروم و با همسایه‌ها، خداحافظی می‌کنم….

سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم. 

بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازی است.

بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند: 

ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم.

۱. دور خودتان را برای خوشحال شدن، شلوغ نکنید.

۲. رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است.

۳.زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست.

۴. افسوس که هر چه برده ام، باختنی است.

۵. برداشته ها، تمام گذاشتنی است.

پس در لحظه و حال زندگی کنید.

زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و…. نباشید. 

در یک کلام انبار دار نباشید.

سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان،  با دیگران، با همه.

خوب بخورید، خوب بپوشید، خوب سفر کنید، زندگی را زیاد سخت نگیرید. و به دیگران نیز خیر برسانید.