مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.
منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.
الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
چهارشنبه 97/10/05
١.ترسناک ترين جاى جهان ذهن شماست.
٢.عمل باشيد نه عکس العمل، صدا باشيد نه انعکاس صدا.
٣.مراقب بدن خود باشيد ، زيرا تنها جايى است که تا آخر عمر در آن زندگى مى کنيد.
٤.اجازه ندهيد رفتار ديگران آرامش درونى شما را بهم بزند.
٥.آرزو کردن براى اينکه جاى شخص ديگرى باشيد، يعنى ناديده گرفتن خودتان.
٦.ارزش شما با رفتار ديگران با شما ، تعيين نمى شود.
٧.اگر کسی کار اشتباهی انجام داد ، همه خوبی هايش را فراموش نکنيم.
٨.قهرمان بودن يعنى ايمان به خود، وقتى ديگران به شما اعتقادى ندارند.
٩.کسانى که در گذشته زندگى مى کنند ، آينده خود را محدود مى کنند.
١٠.هيچ يک از ما برنده يا بازنده به دنيا نيامده ايم، انتخاب کننده به دنيا آمده ايم.
چهارشنبه 97/09/28
شش ﮐﻠﯿﺪ ﻃﻼﯾﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ
۱- ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﺎﺛﯿﺮﯼ ﺑﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
۲- ﻣﺮﺩﻡ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﻨﺪ.
۳- ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻟﻄﻔﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺗﻮﻗﻌﯽﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻄﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﻖ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ.
۴- ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﺎﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺍﺩﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪﺗﻮﺳﻂ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ ﻫﺮﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﺮﮔﺰﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺸﻮﻡ.
۵- ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﮐﺴﯽ، ﺭﺍﻩ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻨﮓ ﮐﻨﺪ.
۶- ﻣﻼﮎ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺷﺮﺍﻓﺘﻤﺪﺍﻧﻪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﻪ ﻣﺜﻞ.
چهارشنبه 97/09/28
می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود .
آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ )) یکی از گداها جواب داد : (( چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است . ))
آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت : (( گدا به گدا ، رحمت به خدا )) یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد ، پس رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند
سه شنبه 97/09/27
زنگوله ای برگردن
میگویند آقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه میتاخته، بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، زنگولهای آویزان میکرده و آخر رهایش میکرده.!
تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست، البته که روباه بسیار دَویده، وحشت کرده، اما زنده است؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش. میماند آن زنگوله!
از این به بعد روباه هر جا که برود زنگوله توی گردنش صدا میکند!
دیگر نمیتواند شکار کند، چون صدای زنگوله، شکار را فراری میدهد، بنابراین «گرسنه» میماند.
صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند، از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را «آشفته» میکند، «آرامش» را از او میگیرد.
این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد. فکر و خیال رهایش نمیکند!
زنگولهای از افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند، بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد، آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله!
راستی هر یک از ما چقدر اسیر این زنگوله هستیم؟
وقتی کار میکنیم، در فکر این هستیم که اگر چنین و چنان شود، اگر دلار بالا یا پائین رود، اگر فلان مصوبه تصویب بشود یا نشود، و … چه میشود یا نمیشود.
فکر میکنیم اگر بتوانم فلان برنامه را بنویسم، یا فلان استارتاپ را به کار اندازم یا فلان کنم یا نکنم، چه میشود یا نمیشود.
به جای اینکه این اگر و اماها را در ذهنمان دائماً تکرار (یا ببخشید نشخوار) کنیم، نمیرویم همان کار را انجام دهیم. باید فکر کنیم، باید تحلیل کنیم، باید محیط را بسنجیم، اما باید کاری هم بکنیم. واقعیت این است که آن قدر این زنگوله هایمان صدا میدهند که هیچ کاری نمتوانیم بکنیم و روزی میرسد که اسیر افسردگی و بی عملی میشویم و اما عمر است که میگذرد.
زنگوله های خود را بشناسیم.
دوشنبه 97/09/26
اگر هر شب به جای تماشای تلویزیون، پانزده دقیقه مطالعه کنید، سالی حدود پانزده کتاب را میخوانید.
اگر روزی پانزده دقیقه ادبیات کلاسیک بخوانید، در مدت هفت سال، صد کتاب بزرگ ادبیات کلاسیک را خواندهاید.همه این ها با پانزده دقیقه مطالعه حاصل میشود.
برایان_تریسی