زندگی چیزی جز عشق نیست.

چه عادت بدی است وقتمان را صرف تنفر و نفرت ورزیدن به کسانی میکنیم که به ما اهمیت نمیدهند شاید هم کلا فراموش کردند که از ما متنفرهستند ولی ما ولی کن قضیه نیستیم تند تند تکرار میکنیم در صورتی که میشود همین زمان را با عشق ورزیدن به کسانی که به ما اهمیت میدهند و برایشان عزیزیم صرف کنیم و چقدر زندگی لذت بخش خواهد بود آسایش بیشتری هم خواهیم داشت قدر بدانیم زندگی کوتاه است یاد این متن افتادم:

«ﭼﻨﺎﻥﺯﻧــﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ که ﮔـﻮیی ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﮐـﺎﺵ ﯾــﺎﺩ ﺑﮕﯿـﺮﯾـــﻢ، ﺭﻫـﺎ ﮐﻨﯿــﻢ و ﺑـﮕــﺬﺭﯾــﻢ

ﮔـﺎﻫﯽ ﺑـﺎﯾـــﺪ ﺭﻓﺖ

ﺩﻝ ﺑــﻪ ﺳﺎﺣـﻞ ﻧﺒﻨﺪﯾـﻢ

ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺁﺏ ﺯﺩ

ﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫـﺎﯾﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﺭﺳﯿــﺪﻥ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭیم

ﺯﻧــــﺪﮔﯽ ﮐــﻮﺗــﺎﻩ ﺍﺳﺖ

ﺷﺎﯾﺪ، فرصتی نباشد تا ﻋﮑﺴﯽ ﺷﻮیم ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻃﺎﻗﭽﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮔﺮﺩﮔﯿﺮﯼ ماﻥ ﮐﻨﻨﺪ

اصلا گاهی باید نرسید

اصلا قرار نیست به همه آرزوها رسید

گاهی نرسیدن، نداشتن، تو را عاشق تر میکند و مفهوم زندگی چیزی جز “عشق” نیست !»

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

فضیلت علم

وقتی اسکندر جهت فتح ممالک قطع مسالک می کرد در اقصای مغرب به شهری رسید که در آب و هوا و نعمت و صفا نظیر آن را ندیده بود فرمان داد تا در آن حوالی سراپرده بر پا نمایند . ناگاه به قبرستانی رسیدند دید بر قبر یکی نوشته شده او یکسال عمر کرده و بر دیگری نوشته سه سال و بر دیگری پنج سال و خلاصه هیچ یک را عمر از پانزده سال و بیست سال بیش نبود در حیرتشد که چگونه در چنین آب و هوای خوب عمر اندک باشد.

 فرستاد جمعی از اعیان شهر را حاضر کردند و همه را معمّر و کهن سال یافت.

از معمای عمر کم قبرها پرسید.

 گفتند: اموات ما نیز مانندما عمر زیاد کرده اند ولی روش ما این است که از ایام زندگی خود آن چه برای تحصیل علم و دانش و تکمیل نفس گذراندیم از عمر خود شماریم و بقیه را باطل و بیهوده دانیم پس هر که از مادرگذرد آن مقدار زمان را حساب کنند و بر روی قبر او نویسند که با علم و دانش بوده است .

 منبع: داستان هایی از فضیلت علم، ص۱۶

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

حس ناب



زمستان داردتمام می شود؛
اولین برف زمستان را ڪه نبوده ای،

خودت را به اولین شکوفه بهار برسان

ایهاالعزیز

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

نمک و آب



روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.

استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟»

شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.»

پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.»

پیر هندو گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.» 

  • 5 stars
    نظر از: نردبانی تا بهشت
    1397/12/03 @ 06:24:58 ب.ظ

    نردبانی تا بهشت [عضو] 

    عالی بود آجی
    روح بزرگ در برابر تلخی‌ها و سختی‌ها از پا در نمیاید

  • پاسخ از: مهنــــا
    1397/12/03 @ 07:42:40 ب.ظ

    مهنــــا [عضو] 

    ممنون زهرا جان عالی حضور پر مهر شماست.

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

اراده خیر خدا




و اگر خداوند اراده خیر درباره تو داشته باشد،
هیچ‌کس قادر نیست مانع فضل او گردد!

سوره یونس /آیه۱۰۷

  • 5 stars
    نظر از: نردبانی تا بهشت
    1397/12/04 @ 12:53:19 ب.ظ

    نردبانی تا بهشت [عضو] 

    واقعا به عینه برا خودم اتفاق افتاده آجی
    بعضی وقتا که خدا خیری میده حتی اگه زمین و آسمان بسیج بشن مانع بشن نمیتونن جلوش رو بگیرن و شرم همینطور

  • پاسخ از: مهنــــا
    1397/12/04 @ 09:46:17 ب.ظ

    مهنــــا [عضو] 

    ممنون از حضورت آجی گلم

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

نیکی به والدین


 روزی پدری همراه پسرش به حمام عمومی رفت. چون به حمام رسیدند، پدر از پسر خود طلب آب نمود.

پسر با بی حوصلگی رفت و از گوشه ای کاسه سفالین ترک خورده و رسوب گرفته ای که مخصوص آب ریختن روی تن و بدن مردم و نه برای نوشیدن آب بود، پیدا کرد و آبی نه چندان خنک یافت و برای پدر برد.

پدر به مجرد دیدن کاسه و آب، اندکی مکث کرد، لبخند زد و رو به پسر گفت:

“با دیدن این کاسه یاد خاطره ای افتادم. چندین سال پیش وقتی خود من نوجوانی کم سن و سال بودم، همراه پدر به حمام عمومی رفتم. 

درست مثل امروز که من از تو آب خواستم، آن روز هم پدرم از من آب خواست. من، برای اینکه برای او آب بیاورم گشتم و لیوان بلوری و تمیزی یافتم و آبی گوارا و خنک در آن ریختم و با احترام به حضور پدر بردم.

امروز، من که چنان فرزندی برای پدر بودم، پسری چون تو نصیبم شده که با بیحوصلگی در چنین کاسه کثیف و ترک خورده برایم آب آورده، حالا در آینده چه اولادی قرار است نصیب تو شود، خدا می داند و بس!

پ.ن: تو این فصل هوای پدرا خصوصا مادرها رو زیاد داشته باشید وضعیت جامعه سخت شده کمک حال باشیم.

  • 5 stars
    نظر از: نردبانی تا بهشت
    1397/12/03 @ 06:26:47 ب.ظ

    نردبانی تا بهشت [عضو] 

    اینم قشنگ بود واقعا آجی

  • پاسخ از: مهنــــا
    1397/12/03 @ 07:43:41 ب.ظ

    مهنــــا [عضو] 

    قربانت آبجی جونم

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

منتظر


اسمم را گذاشته ام منتظر
اما زمانی که دفتر انتظارم را ورق می زنی می بینیفیس بوک را بیشتر از امامم می شناسم

 صبح ها پیام ها را چک می کنماما عهدم را نه!

ببین چه کرده اند با منخیر سرمان می گوییم بیا که منتظریم!

فدای غربتت مفرد مذکر غایب…

ببخش آقا…

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

نگاه به مشکلات

حضرت امام علی (علیه السلام) یکی از دندانهایشان درد گرفت…حضرت فرمودند:خدایا ! یک دندانم درد گرفته، یک ذره از استخوان درد گرفته است، حالا اگر همه استخوانهایم درد می گرفت چه می کردم ؟ 

یعنی گاهی سختیها را کنار سختی بدتری بگذاریم شیرین می شود؛ نگاه ما به مشکلات خیلی اثر دارد.

شما گاهی ماشینت به نرده می خورد، ناراحت و عصبانی می شوی حالت گرفته می شود، پایین میآیی دره را میبینی می گویی :

اه ،خدا پدرش را بیامرزد نرده را اینجا گذاشته است اول به نرده فحشی میدهیم اما وقتی دره را میبینیم به نردہ دعا می کنیم. 

استاد قرائتی

  • 5 stars
    نظر از: نردبانی تا بهشت
    1397/11/30 @ 05:44:01 ب.ظ

    نردبانی تا بهشت [عضو] 

    آره واقعا سختی‌ها نعمت خداوند هستند اما چون عجول هستیم و حکمت کارها رو نمیدونیم زبان به گلایه باز میکتیم

  • پاسخ از: مهنــــا
    1397/12/01 @ 07:51:11 ق.ظ

    مهنــــا [عضو] 

    ممنون از حضورت آجی گلم

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

به روایت آه

راوی این داستان لبابه همسر حضرت عباس علیه السلام است.

وقتی همسرم عباس با لبخند از سخت گیری های مادرش در تربیت فرزندان می گفت و می گفت که مادرش نخستین مربی شمشیر زنی و تیراندازی او و برادرانش بوده نمی توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی نقض لطافت و زنانگی نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد . همواره صحبت های از این دست را روشی از جانب همسرم می دانستم که شاید می خواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد .

امروز دربازار مدینه با دو زن مسافر از قبیله بنی کلاب ملاقات کردم . وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیه(حضرت ام البنین) هستم با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل اولین سؤالشان مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد : 

هنوز هم شمشیر می بنده؟!

شمشیر ؟؟؟! نه!

پس برادرش درست می گفت که بعد از ازدواج تغییر کرده.

یعنی می گوئید مادر همسرم جنگیدن می داند ؟!

از حیرت ؛ سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذر خواهی از خنده بی اختیار و بی مقدمه شان ؛ روی مرا بوسید و گفت : شما دختران شهر چه قدر ساده اید ؟! قبیله ما ( بنی کلاب ) به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است و تقریبا تمام زنان قبیله نیز کما بیش با شمشیر زنی و تیراندازی و نیزه داری آشنایند اما فاطمه از نسل ملاعب الاسنه (به بازی گیرنده نیزه ها) است و خانواده اش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند.

فاطمه(حضرت ام البنین) در شمشیر زنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند . بعد در حالی که می خندید ادامه داد : هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت.

به خواستگاران جسور و نام آور سایر قبایل هم جواب رد می داد . وقتی ما و خانواده اش از او می پرسیدیم که چرا ازدواج نمی کنی ؟!

می گفت : مردی نمی بینم. اگر مردی به خواستگاری ام بیاید ازدواج می کنم . 

من که انگار افسانه ای شیرین می شنیدم گویی یکباره از یاد بردم که این بخش ناشنیده ای از زندگی مادر همسرم است لذا با بی تابی پرسیدم خب ؛ بگویید آخر چه شد ؟!

خب معلوم است آخرش چه شد . وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمومنین علی علیه السلام به خواستگاری فاطمه آمد ؛ او از فرط شادمانی و رضایت ؛ گریست و گفت : خدا را سپاس من به مرد راضی بودم ولی او مرد_مردان را نصیب من کرد.

بر گرفته از کتاب (ماه به روایت آه) به قلم ابوالفضل زرویی نصر آبادی

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

مادر







 جانم ام البنین …


نیستی زهرا ولی مانند زهرا مادری

خانه شیر خدا را خانه داره دیگری 




بعد زهرا بعد زینب از همه زنها سری

ای تمام مادران قربان تو نامادری




سالروز رحلت حضرت ام البنین ،زوجه الولی بر محبین حضرتش تسلیت باد.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.