مرا به کودکی ام برگردانید...


ای کاش کودک بودم …

دلم به شانه هایِ بابا

و آغوشِ مادر گرم بود …

غمِ بزرگم ، اسباب بازیِ محبوبم بود ،

که در چاهِ فاضلاب افتاد …

و داغِ بی پایانم ؛

ماهیِ مرده ای بود ، که توی باغچه به خاکش سپردم …

کاش کودک بودم … و از فریب و بدی ها سر در نمی آوردم ،

درست شبیهِ زمانی که بزرگترها به هوایِ آمپول و دکتر ، مرا با خودشان به مهمانی و خرید نمی بردند …

من هیچ نمی فهمیدم …

و گاهی نفهمیدن ، بزرگترین نعمت است …

کاش دوباره کودک می شدم !

در روزگاری ؛

که شانه های مردانه هم زیرِ بارِ اندوه ، کم می آورد …

خسته ام …

خیلی خسته …

مرا به کودکی ام برگردانید …

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.