مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
چند ماه پیش، دوست من که به تازگی از 50 سالگی گذشته بود. فقط حدود 8 روز بعد.. او به بیماری مبتلا شد … و به سرعت درگذشت.
در گروه پیام تسلیت دریافت کردیم که …"همه غمگین هستيم. او دیگر بین ما نیست"… برایش آرامش خواستیم
دو ماه بعد به شوهرش زنگ زدم. فکری به ذهنم خطور کرد که او باید ویران شده باشد چون خانمش علاوه بر کار معلمی و دردسراش… تا زمان مرگش بر همه چیز نظارت می کرد.. کارهای خانه.. تحصیل فرزندان… کمک به دختر و داماد و نوه..خواهر و برادران.. رسیدگی به والدین سالخورده.. مشکلات اقوام.. همه چیز، همه چیز، همه چیز…
او گاهی بیان می کرد…” خانه من به من نیاز دارد، .. شوهرم حتی متوجه کارهای ریز و درشت من نمیشود، خانواده ام برای همه چیز به من نیاز دارند، اما هیچ کس برای تلاش هایی که انجام می دهم اهمیتی نمی دهد یا حتی یک قدردانی ساده نمی کند.یک شاخه گل به نشانه تشکرو اینکه مرا و زحمات مرا میبینند.. احساس می کنم همه آنها تصور میکنند که این وظیفه من هست و امری است طبیعی.. “.
آره… با شوهرش تماس گرفتم تا ببینم آیا خانواده به حمایتی نیاز دارد یا نه، چون احساس میکردم حال که همسری به این زرنگی را از دست داده .. ناگهان باید تمام مسئولیتها را برای همه چیز خودش برعهده بگیرد.. پدر و مادر پیر همسرش، بچهها،، او چگونه باید مدیریت کند؟
تلفن همراه، مدتی زنگ خورد.. جواب نداد… بعد از یک ساعت تماس گرفت و عذرخواهی کرد که نتوانسته است به تماس من پاسخ دهد.. چون یک ساعتی است که در باشگاهش تنیس بازی کرده و با دوستانش ملاقات کرده است. برای اطمینان از اینکه او اوقات خوبی داشته است.
پرسیدم: “در خانه خوب هستید؟”
جواب داد، یک آشپز تعیین کردم. کمی بیشتر به او پول داده و او خواربار و آذوقه می خرد. یک سرپرست تمام وقت برای والدین سالخورده خود تعیین کردم .
او گفت: “به خوبی مدیریت مي كند و بچه ها خوب هستند. زندگی در حال بازگشت به حالت عادی است…
به سختی توانستم چند جمله بگویم و گوشی را قطع کردم
اشک از چشمانم سرازیر شد.
دوستم در فکر من ماند… او به دلیل یک بیماری مادرش جلسه مدرسه را از دست داده بود. او عروسی برادرش را بخاطر کار زیاد از دست داده بود او خیلی خیلی کم تفریح و مسافرت میرفت زیرا باید بر تعمیرات خانه، کارهای فرزندان و… نظارت می کرد… اگر او نبود کارهای خانه را چه کسی انجام میداد…
او بسیاری از مهمانیها و فیلمهای سرگرمکننده را از دست داده بود، زیرا فرزندانش امتحان داشتند که باید آشپزی میکرد و باید و کارهای مدرسه و تصحیح ورقه شاگردانش… انجام میداد..
او تنها همیشه به دنبال مقداری توجه، ذره ای قدردانی و شناخت بود… که هرگز به آن نرسید.
امروز دلم میخواد بهش بگم..
هیچ کس مهم تر از خودت نبود..
که ذره ای برایش وقت نذاشتی… .
تو به خودت یاد دادی که همیشه در رتبه دوم و سوم و… قرار داری… اول و دوم و… بقیه بعد خودت…
نیش های واقعیت : پس از مرگ او، دو خدمتکار دیگر استخدام شدند و خانه مرتب شد ..همه کارها انجام شد..
پس تا زنده ای برای خودت ارزش قائل شو.. از زندگی لذت ببر.. این چهارچوب ذهنی را از خود دور کن که من باید کارهای همه را یک تنه بدوش بکشم … بدون من خانه رنج خواهد برد..مگر چندبار در این سن خواهی بود.. چند بار زندگی خواهی کرد.. تو زیر بار کار و.. له میشوی.. و چه زود بعد رفتنت فراموش خواهی شد…
پیام من به تو خانوم خونه
از همه بیشتر برای خودت وقت بگذار.. زمانی متعلق به خودت..
همه خود را، سلامتی و عمر خود را فدای دیگران نکن… له میشوی.. کسی هم زحماتت را نمیبیند و قدردانت نیس..
با دوستان خود در تماس باشید… صحبت کنید، بخندید و لذت ببرید
اشتیاق خود را زندگی کنید، زندگی خود را زندگی کنید
هر از چند گاهی کارهایی را انجام دهید که دوست دارید انجام دهید…
خوشبختی خود را در دیگران جستجو نکن، تو نیز سزاوار خوشبختی هستی، زیرا اگر شاد نباشی نمی توانی دیگران را خوشحال کنی.
همه به شما نیاز دارند و شما نیز به مراقبت و محبت خود و دیگران نیاز دارید.چرا همیشه محبت یک طرفه باشد..
همه ما فقط یک زندگی برای زیستن داریم .آن را با غصه خوردن و درد و کار و زحمت به پایان نبریم… زندگی زیباست …. زیباییهاش را نصیب خود کنیم و از لحظه لحظه آن برای ابراز محبت و عشق ورزیدن بهره بگیریم…. ناگهان چه زود دیر میشود…
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مهنــــا در 1401/12/02 ساعت 03:10:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |