موضوع: "زندگی"

یاد خوبان

یادِ خوبان

 نه حساب است ڪه فراموش شود

نه چراغ است ڪه خاموش شود

و نه سال است ڪه به آخر برسد 

جویباریست زمحبت ڪه همیشه جاری ست…

برای شادی روح درگذشتگان هدیه با ارزش

فاتحه وصلوات را بدرقه راهشان کنیم،

خدایا درگذشتگان مارا مورد رحمتت قرار ده

روحشان شاد

گذشته


یادت باشه…

گذشته رو اگه به دوش بکشی،

کمرت خم میشه…

ولی اگه بذاری زیر پات،قدت بلند میشه 

زندگی


نویسنده‌ای مشهور، در اتاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه  قلم در دست گرفت و چنین نوشت:

“سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند. 

مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت. 

در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقه‌م از دستم رفت.

سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم. 

در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد. 

مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد.” و در پایان نوشت، “خدایا، چه سال بدی بود پارسال!”

در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌زده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند. 

بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.

نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:

“سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.

 سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم. 

حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمین‌گیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.

 در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.

 اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند.

” و در پایان نوشته بود، “سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!”

نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد.

در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند بلکه  شاکر بودن است که ما را مسرور می‌سازد.

زندگی

زندگی 

هرگز کهنه نمی شود…

این ذهن است 

که قدیمی می شود

وچون از دریچه

ذهن نگاه می کنی

تازگی زندگی 

را حس نميکنی

باید در لحظه زندگی کنی

بدون قضاوت دیگران…

دنیا


امام هادی(علیه السلام) فرمودند :

 إنَّ اَللَّهَ جَعَلَ اَلدُّنْيَا دَارَ بَلْوَى وَ اَلْآخِرَةَ دَارَ عُقْبَى وَ جَعَلَ بَلْوَى اَلدُّنْيَا لِثَوَابِ اَلْآخِرَةِ سَبَباً وَ ثَوَابَ اَلْآخِرَةِ مِنْ بَلْوَى اَلدُّنْيَا عِوَضاً.

 خداوند ، دنیا را سرای بلا و آزمایش و آخرت را سرای ابدی قرار داده است و گرفتاری دنیا را سبب پاداش آخرت ساخته و ثواب آخرت را عوض بلای دنیا قرار داده است.

 تحف العقول ،  ج۱ ، ص۴۸۳.

هدف از خلقت

دوستی میگفت:

سمیناری دعوت شدم 

 هنگام ورود به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند

سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که ۵۰ نفر بودند

خواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته

و آنرا در اطاقی که سمت راست سالن بود بگذارند

و خود در سمت چپ جمع شوند

سپس از آنها خواست 

در ۵ دقیقه به اطاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورد

من به همراه سایرین دیوانه وار به جستجو پرداختیم 

همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود

مهلت ۵ دقیقه ای با ۵ دقیقه اضافه هم به پایان رسید

اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد

این بار سخنران

همه را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد 

هرکس بادکنکی را بردارد و آنرا به صاحبش بدهد

بدین ترتیب کمتر از ۵ دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند

سخنران ادامه داد

این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما میافتد

دیوانه وار در جستجوی سعادت خویش 

به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که

سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است

با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید

آیا هدف از خلقت انسان چیزی جز این بوده است؟

با آرزوی بهترینها

 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌

یکدیگر را دوست داشته باشیم


آیت الله حائری شیرازی

اگر همدیگر را دوست ندارید به جایی نمی رسید

اگر کسی، مومنی را به عنوان مومن در آغوش بگیرد یا با او دیدار کند، مثل این است که خدا را در عرش زیارت کرده است. 

چه حرف عجیبی است درباره ی انسان!!

 این معنای انسان شناسی است: «من زار أخاه المومن کمن زار الله فی عرشه»؛ این تعریف انسان است. یعنی انسان موجودی است که می تواند دیدن او به معنای دیدن خدا باشد. 

اگر همدیگر را دوست ندارید به جایی نمی رسید.

 وقتی که دوست نداری از او جدایی، 

وقتی از او جدایی شیطان تو را تنها گیر می آورد.

 وقتی تنها گیرت بیاورد می خوردتت، قورتت می دهد.

 شیطان گرگ است دنبال زمانی می گردد که تو از رفقایت جدا شده ای،

 توصیه می کنم که همدیگر را دوست بدارید و این را به عنوان یک اصل برای خودتان قرار دهید، جدی بگیرید.

سه شنبه مهدوی

و تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی

و آنچه را در دل من مي‏گذرد مي‏دانی

خدای خوبم

چقدر خوبه که می دونی، حرف دل های مارو،

به ما درک و معرفت ماه مهمانی خودتو نصیب کن..

سلام خدمت شما مهدی یاوران گرامی

ان شالله با اشتراک این فایل و همچنین تفکر و تٱمل در رابطه با محتوای این فایل بتونیم در راه یاری مولای غریبمون قدمی برداریم،

 ان شالله

سه شنبه مهدوی

«السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام»
سلام بر بــهار مردمان و خرمی روزگاران

سلام بر شمایی

که بهار حقیقی، زمان ظهور پر برکت شماست

سلام خدمت شما مهدی یاوران گرامی

سه شنبه ی مهدوی

ان شالله با اشتراک این فایل و همچنین تفکر و تٱمل در رابطه با محتوای این فایل بتونیم در راه یاری مولای غریبمون قدمی برداریم،

 ان شالله

قرار بر این هست از امروز تا نیمه شعبان هرروز، روزشماری برای شما ارسال شود جهت اشتراک

تشکر بابت همراهی شما عزیزان

نگاه مهربان مولا شامل حالتان.

درخت جادویی

مسافری خسته که از راهی دور می‌آمد به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری استراحت کند غافل از این که آن درخت جادویی بود؛ درختی که می‌توانست آن چه که بر دلش می‌گذرد برآورده سازد!

وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می‌شد اگـر تختخواب نرمی در آن جا بود و او می‌توانست قدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی که آرزویش را کرده بود در کنارش پدیدار شـد!

مسافر با خود گفت: «چقدر گرسنه هستم. کاش غذای لذیذی داشتم.»

ناگهان میزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد. مرد با خوشحالی غذاها را خورد و نوشید. بعد از سیر شدن، کمی سرش گیج رفت و پلک‌هایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی که به اتفـاق‌های شگفت‌انگیز آن روز عجیب فکر می‌کرد با خودش گفت: «قدری می‌خوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه؟»

ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید.

یک نکته :

هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش‌هایی از جانب ماست.

ولی باید حواسمان باشد. چون این درخت افکار منفی، ترس‌ها و نگرانی‌ها را نیز تحقق می‌بخشد. بنابر این مراقب آن چه که به آن می‌اندیشید باشید.

 
مداحی های محرم