مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.
منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.
الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
سه شنبه 97/11/23
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی
خشن تر
عصبی تر
کلافه تر
و تلختر
با اطراف هم کاری نداری
همه اش را نگه میداری
دقیقاسرهمان کسی خالی میکنی که دلتنگش هستی
پ.ن: دلم گرفته ؛دیدی یه وقتایی احساس میکنی زمین وزمان دست به دست هم میدن تا حسابی حالتو بگیرن، الان من اونجوریم احساس میکنم تو خلاء هستم خلاء کامل بیصدای بیصدا انگاری وجود ندارم …
جمعه 97/05/05
ﮔﺎه گاهی که ﺩﻟﻢ می گیرد
به ﺧﻮﺩﻡ میگوﯾﻢ
بشکن قفلی که ﺩﺭﻭنت ﺩﺍﺭی
ﺗﻮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺍﺭی
ﺧـﺪﺍ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁخـر ﺑﺎ ماست
یکشنبه 97/04/31
امروز یه پیرمرد با چرخ دستی اش کنار چهار راه چپ کرده بود چند نفر اون طرف خیابان تماشامیکردن یکی هم عکس میگرفت یاد جمله فامیل دور افتادم :
مواظب باشین زمـــــین نخـــورین!!!
این روزها به جای اینکــــه
دستتونو بگیـرن
عکستون را میگیرن:(
بیایید همون مردم مهربون سالهای قبل باشیم همون های که به همه کمک میکردند درد دیگران درد همه بود
شنبه 97/04/30
من گـم شـده ام؛
از یابنده تقاضا می شود همچنان
به بی تفاوتی خود ادامه دهد
انگــار نــه انگــار…
شنبه 97/04/30
گاهی دلم می گیرد مثل یک مراسم کوچک ختم
حتی اگر تمام خیابان ها را آذین بسته باشند…
پنجشنبه 96/10/14
خدایا دلم تنگ است و آزرده زخمهای زمانه امان از کفم بریده است.خدایا چه بسیار گله دارم اما نه از تو ای خدای مهربانم٬ بلکه از هم کیشانم.
از اینان که در ظاهر حق بندگی ات را بجای آورند و معترف به حضورت هستند و در باطن مسلحند به خنجری جهت خراشیدن دل مجروح بندگان بی دفاعت.
خدایا چه بسیار گله دارم از آنان که هر روز به رنگی نو در میآیند روزی به رنگ تواند رنگ نور محبت صفا و عشق و روزی دیگر آنها را نمی شناسم.
خدایا چه حس غریبی است تنهایی و سردرگمی. کدامین رنگ را ثباتی است و به کدامین آنان می توان اعتماد کرد؟
خدایا پناهم ده و مرا بسوی خود بخوان که خسته ام از این نامردمیها
خدایا به ازا سنین عمرم زیستم و بسیار دیدم و جز نیکی چیزی را به ذهن نسپردم. بدیها را خوب انگاشتم و دل را فقط جایگاه محبت قرار دادم. خدایا خسته ام و توانم رو به افول می رود.
خدایا مرا بس است. مرا بسوی خود بخوان که حتی رنج آن جهان را به زیست دنیوی فعلی ترجیح می دهم.
خدایا من از عاقبت نیز بیمناکم. ولی گر رنج نیز فقط از سوی تو باشد باکی نیست چون تو محقی بر من.
خدایا به تو التماس می کنم. این روزها نفس کشیدنم نیز زمینی شده و در بند حصار تن. چندی است هر شب به امید نبودن صبحی دیگر می خوابم و با لبخندی سوی تو می آیم و باز روز بعد رنگی نو می بینم.خدایا به تو پناه می برم که تو بر درد دلشدگان آگاهی.
خدایا سکوتم از بی سخنی نیست مرا لبریز نکن٬ بگذار گله هایم فقط برای تو باشد.