موضوع: "حکایت"

فرق بين عقل و ادب

 

فرق بين عقل و ادب


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


ابوهاشم (كه يكي از فقهاي اسلام در عصر امام رضا (ع) و امام جواد (ع) … بود) مي گويد: در محضر حضرت رضا (ع) بويدم و افرادي نيز در آنجا بودند، سخن از عقل و ادب (نيروي انديشه و اخلاق اسلامي) به ميان آمد، هر كسي چيزي مي گفت، امام رضا (ع) فرمود:
(عقل از عطاياي الهي است، ولي ادب، (مربوط به انسان است كه آن) را با رنج و زحمت، تحصيل مي كند، بنابراين كسي كه در تحصيل ادب، زحمت، تحصيل مي كند، بنابراين كسي كه در تحصيل ادب، زحمت و رنج كشيد، آن را بدست مي آورد، ولي كسي كه در كسب عقل رنج و زحمت بكشد، جز بر ناداني خود نمي افزايد). (يعني اصل عقل، از موهبتهاي خدادادي است و قابل كسب نيست، ولي امور اخلاقي و ارزشهاي انساني، قابل تحصيل است و مي توان با زحمت و رنج در تحصيل آن امور، به درجه عالي ادب رسيد)


?اصول کافی

سرگذشت تلخ

امیرالمومنین علیه السلام شبی از مسجد کوفه به سوی خانه خویش حرکت کرد
در حالیکه کمیل بن زیاد که از دوستان خاص آن حضرت بود او را همراهی میکرد در اثناء راه از کنار خانه مردی گذشتند که صدای تلاوت قرآنش بلند بود ? امن هو قانت اناء الیل ?
را با صدای دلنشین و حزین میخواند .
? کمیل در دل از حالت این مرد بسیار لذت برد و از روحانیت او خوشحال شد ، بدون اینکه چیزی بر زبان براند.
? امام علی علیه السلام در این حال رو به سوی او کرد و فرمود :
سرو و صدای این، مایه مجاب تو نشود ، زیرا او اهل دوزخ است و به زودی خبر آن را به تو خواهم داد!
? کمیل از این مسئله در تعجب فرو رفت ، نخست اینکه امام علیه السلام به زودی از فکر و نیت او آگاه گشت و دیگر اینکه شهادت به دوزخی بودن این مرد ظاهرالصلاح داد
مدتی گذشت تا سرانجام کار خوارج به آنجا رسید که مقابل امیرالمومنین علیه السلام ایستادند و حضرت با آنها جنگ نمود، در حالیکه قرآن را آنگونه که نازل شده بود حفظ داشتند . امیرالمومنین علی علیه السلام رو به کمیل کرد و در حالیکه شمشیر در دست حضرت بود و سرهای آن کافران طغیان گر بر زمین افتاده بود ، با نوک شمشیر به یکی از آن سرها اشاره کرد و فرمود:
? ای کمیل ! این همان شخصی است که در آن شب تلاوت قرآن نمود و حال او تعجب تو را برانگیخت.
? کمیل دست حضرت را بوسید و استغفار کرد.

تفسیر نمونه ج ۱۹ ص ۳۹۷
سرگذشتهای تلخ و شیرین قرآن ج ۲ ص ۲۲۰

گناه ديدار با شخص ظالم

 

دو نفر مسافر به مشهد آمدند،در آنجا به حضور حضرت رضا علیه السلام رفته و پرسيدند:
ما از فلان جا آمده ايم،آيا نماز ما شكسته است يا تمام؟

 

حضرت رضا علیه السلام به يكي از آنها فرمود:
نماز تو شكسته است
و به ديگري فرمود: اما نماز تو تمام است!

چون آنها از يكجا آمده بودند و هيچگونه فرقي در حد سفر آن ها نبود، لذا تعجب كردند كه چرا جواب مسأله دو گونه شد؟؟

 

امام هشتم علیه السلام براي آن كس كه فرموده بود نماز تو تمام است و شکسته نیست،چنين توضيح داد:

زيرا تو به قصد ديدار سلطان ظالم آمده اي،
 بنابراين سفر تو سفر گناه است و سفر گناه موجب شکسته شدن نماز نمي شود.

 

به اين ترتيب امام رضا علیه السلام حتي در مسأله گفتن هم، مردم را از طاغوت و دیدار با ظالم برحذر مي داشت…

? منبع : وسائل الشيعه ج ۵ ص ۵۱۰

وقتی پای رفاقت با خدا در میان باشد...

 

وقتی ﻛﻪ ﻋﻠﻰ (علیه السلام) ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﻳﻚ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﻳﻤﻦ ﺑﺮﻣﻰ ﮔﺸﺖ ﻭ ﺣﻠّﻪ ﻫﺎﻯ ﻳﻤﻨﻰ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺑﻮﺩ، ﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺣﻠّﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺳﭙﺎﻫﻴﺎﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺼﺮﻑ ﻛﻨﺪ.

 

ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ پیامبر ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻧﺶ ﺑﺎﻫﻢ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻜﻪ ﺷﻮﻧﺪ .

 

ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺭﺳﻴﺪ، ﺩﻳﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻥ ﺣﻠّﻪ‌ﻫﺎ را در ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﺍﻧﺪ!

 

ﻋﻠﻰ علیه السلام ﺑﺪﻭﻥ ﻫﻴﭻ ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﻭ ﺭﻭﺩﺭﺑﺎﻳﺴﺘﻰ ﻭ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺍﻧﺪﻳﺸﻰ ﺳﻴﺎﺳﻰ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺁﻧﻬﺎ در آورد ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺍﻭﻝ ﮔﺬﺍﺷﺖ.


ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻧﺪ و ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ…

 

 ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺗﺎﻥ ﺭﺍﺿﻰ ﻫﺴﺘﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻴﺪ: ﺑﻠﻰ، ﺍﻣﺎ…
ﻭ ﻗﺼﻪ ﺣﻠّﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺽ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ.

 

ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ (صلی الله علیه و آله ) ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻯ ﺗﺎﺭﻳﺨﻰ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻋﻠﻰ علیه السلام ﻓﺮﻣﻮﺩ:

ﺍﻧﻪ ﻟﺎﺧﻴﺶ ﻓﻰ ﺫﺍﺕ ﺍﻟﻠّﻪ:
ﺍﻭ ﺧﺸﻦ ﺗﺮﻳﻦ ﻓﺮﺩﻯ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺫﺍﺕ ﺧﺪﺍ

 

ﻳﻌﻨﻰ ﻋﻠﻰ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﭘﺎﻯ ﺍﻣﺮ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺮﺳﺪ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻭ ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﻛﺎﺭﻯ و رفیق بازی ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺳﺖ…

 

ﻧﻬﻀﺘﻬﺎﻯ ﺍﺳﻠﺎﻣﻰ ﺩﺭ ﻳﻜﺼﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﺧﻴﺮ، ﺻﻔﺤﻪ ۹۹ - ۸۹
ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻱ ﺍﺳﺘﺎﺩ / ﻣﺮﺗﻀﻲ ﻣﻄﻬﺮﻱ

قدر عافیت یکی داند که به مصیبتی گرفتار آید.

پادشاهی با غلامی در کشتی نشست. غلام تا به حال سوار کشتی نشده بود و دریا را از نزدیک ندیده بود و از ترس شروع کرد به گریه و زاری و لرزه بر اندامش افتاد.

هر کاری می کردند آرام نمی شد و سفر پادشاه را به کامش تلخ کرده بود.

حکیمی در آن کشتی بود، به پادشاه گفت اگر اجازه دهی او را به روشی آرام کنم.

پادشاه اجازه داد. حکیم غلام را گرفت و به دریا انداخت و پس از چند لحظه او را گرفت و بالا آورد. غلام آرام گرفت.


حکیم گفت: غلام چون از اول نگرانی غرق شدن را نچشیده بود، امنیت و سلامت کشتی را نمی دانست؛ زیرا قدر عافیت کسی می داند که به مصیبتی گرفتار آید.

 

ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را، دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف* بهشتست

فرقست میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در


*اعراف مکانی میان بهشت و جهنم است. در این بیت سعدی به این موضوع اشاره می کند که برای بهشتی ها اعراف مانند بهشت است و برای جهنمیان اعراف مانند بهشت است!

داستان

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★


روزی مردی نصرانی وارد مسجد النبی شد. مسلمانان به او گفتند بیرون برو که تو مردی نصرانی هستی، ولی او گفت: دیشب در عالم خواب پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) را دیدم و به دست ایشان مسلمان شدم. اکنون آمده‌ام اسلام خود را بر یکی از نزدیکان پیامبر عرضه دارم و بیعت خود را تجدید کنم.

 

مردم او را به امام حسین(علیه السلام) راهنمایی کردند. وقتی خدمت امام رسید، خود را به پای ایشان اندخت تا قدم‌های مبارکش را ببوسد.

 

سپس جلسه‌ای در محضر امام حسین تشکیل شد و آن مرد خواب خود را برای ایشان بازگفت.

آن‌گاه حضرت، فرزند خود علی‌اکبر را که نقابی بر صورت مبارک داشت، فراخواند و سپس نقاب را از روی فرزند برداشت. وقتی چشم آن مرد به جمال علی‌اکبر افتاد، بی‌هوش گردید.

 

امام حسین(علیه السلام) دستور داد آب به صورتش پاشیدند تا به هوش آمد. آن‌گاه امام رو به او کرد و فرمود:


آیا پسرم علی‌اکبر شبیه به جدم رسول الله است؟


آن مرد گفت: آری، به خدا قسم شبیه به پیامبر است.


سپس امام فرمود: اگر تو نیز فرزندی مانند فرزند من داشته باشی و خاری به بدن او اصابت کند و خراشی بردارد، چه می‌کنی؟


آن مرد گفت: ‌ای آقا و مولایم! فوراً می‌میرم.

 

در این زمان امام حسین(علیه السلام) فرمود: به تو خبر می‌دهم که این فرزندم را می‌بینم که در برابر چشمم، با شمشیرها قطعه قطعه می‌شود و پاره پاره می‌گردد.

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

? منبع : جوانان بنی‌هاشم به نقل از شفاء الصدور، ج ۲، ص ۳۵۰

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

حكايتي از آراستگی جوانی

 

حضرت علی علیه السلام با غلامش (قنبر) برای خرید پیراهن وارد بازار کوفه شدند و به مرد پیراهن فروش فرمودند: دو پیراهن لازم دارم. مرد عرض کرد: یا امیر المؤمنین علیه السلام! هر نوعی پیراهنی بخواهید من دارم.


همین که حضرت علیه السلام فهمید این شخص او را می شناسد از او گذشت و به جوان لباس فروش دیگری رسیدند که سرگرم خرید و فروش بود و از او دو پیراهن یکی به سه درهم و دیگری را به دو درهم خریدند.


سپس به قنبر فرمودند: پیراهن سه درهمی را تو بپوش!
قنبر عرض کرد: سرورم! پیراهن سه درهمی بر اندام شما سزاوارتر است؛ زیرا شما به منبر می روید و مردم را موعظه می کنید. لباس وزین بر اندام خطیب، زیباتر است.


حضرت فرمودند: قنبر! تو جوانی و جوانی، شکوه و آراستگی می طلبد؛ از طرفی، من از پروردگارم حیا می کنم که خود را بر تو در لباس ، برتری دهم؛ زیرا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله شنیدم که فرمودند: از آنچه می پوشید به آن ها (غلامان و خدمتگذاران) بپوشانید و از آنچه می خورید به آنان بخورانید.


حضرت علی علیه السلام پیراهن دو درهمی را پوشیدند، آستین آن از دست ایشان بلندتر بود، پس مقدار زیادی از آن را بريدند و دستور دادند برای نیازمندان کلاه درست کنند.


جوان عرض کرد: اجازه فرمایید سر آستین پاره را بدوزم.
امام علیه السلام فرمود: بگذار همچنان بماند، گذشت عمر سریع تر از آراستن لباس است.

 

? منبع : گفتار فلسفی جوان از دیدگاه عقل و احساسات، ص ۴۳

شیطان چگونه ذوب می شود؟

 

امام باقر (ع) مي‌خواستند يكي از شيعيان را عيادت كنند، به جابر جُعفی فرمودند:اي جابر! تو نیز دنبال من بیا.


وقتي كه امام به در آن خانه رسيد، كودكی آمد. امام به آن کودک فرمودند:نام تو چيست؟

 

او پاسخ داد : محمّد


امام سؤال كردند : كُنيه ات چيست؟


گفت : على


امام فرمودند: تو به شدت از شيطان دور شده اى زيرا شيطان هنگامى كه بشنود كسى صدا مى‌زند اى محمد اى على آب می‌شود همان گونه كه مس آب مى‌شود.

 

? منبع : کلینی كافي، ج ۶ ص ۲۰

وسایل هدایت

=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=

داود نبى(ع) و كسب روزى

=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=

حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان درباره وسایل هدایت می‌گوید به داود(ع) خطاب رسید: خیلى دوستت دارم، ولى در زندگى تو یك نقطه هست كه آن را دوست ندارم. عرض كرد: مولاى من! آن نقطه چیست؟

خطاب رسید: زندگى‌‏ات از پول بیت‌المال اداره مى‏‌شود، بر تو كه پیغمبرم هستى نمى‌‏پسندم. دولت و حكومت و ارتش باید باشد، اما تو یك كلاس دیگرى دارى. گریه كرد، گفت: محبوب من! من از فردا دیگر از بیت‌المال مصرف نمى‏‌كنم، اما به این مردم خدمت مى‏‌كنم.

قرآن مجید مى‏‌گوید: از همان وقت به آهن گفتم وقتى در دست داود مى‏‌روى، نرم شو.

آهن در دست او عین خمیر نرم بود، هر شكلى كه مى‏‌خواست به آن مى‏‌داد.

 

=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=

زنبیل‏‌بافى سلیمان(ع) براى امرار معاش

=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=

حضرت سلیمان(ع) هم همین طور، این مسأله را از پدرش دیده بود. خدا یك سلطنتى به او داد كه به هیچ كس آن سلطنت را به آن شكل و كیفیت نداده است، جن و پرنده‌‏ها و انسان‏ها و باد برایش كار مى‏‌كردند.

خودش چطورى زندگى‌‏اش را اداره مى‌‏كرد؟ خودش براى خرج خود و زن و بچه‏‌اش ساعتى را گذاشته بود، زنبیل بافى مى‌‏كرد، مى‌‏فروخت و با همان زندگى خودش را اداره مى‏‌كرد. براى نمازش هم در مسجدهاى بیت‌المقدس مى‌‏رفت و جاهایى كه مردم او را نشناسند، در آن صف‏هایى مى‌‏نشست كه آستین پاره‏‌ها مى‌‏نشستند. آن وقت وقتى حالش را مى‏‌دیدند، در دل مى‏‌گفتند: این عجب موجودى است، بپرسیم كیست؟ خانه‌‏اش كجا است؟ با او ارتباطى برقرار كنیم؟ چراغ هم كه در مسجدها نبود. آقا جان! اسم خود را ممكن است بفرمایید؟ اشك سلیمان مى‌‏ریخت و مى‏‌گفت: « مسكینٌ مع المساكین » یعنی كسى نیستم، من هم افتاده‌اى از طایفه افتادگان هستم.

=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=

هر چه گرفتارى قلب ما در این دنیا بیشتر باشد، مرگ و دل كندن ما از این دنیا سخت‏‌تر خواهد بود. راحت زندگى كنیم كه بتوانیم راحت به خدا برسیم، و با ملكوت پیوند بخوریم.

=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=

امام علی علیه السلام وبرخورد با فقیران درزمان حکومتشان


امام علي عليه السلام و برخورد با فقيران در زمان حکومت ايشان:

✅دو زن، نزد امام علی آمدند و اظهار فقر و طلب کمک نمودند.


امیرالمومنین فرمودند:
((بر ما واجب است تا در صورت درستي سخنتان،به شما کمک کنيم.))
امام علی ، مردي را به بازار فرستادند تا براي آنها پوشاک و غذا خريداري نمايد و به هر يک از آنها نيز صد درهم دادند.

 

اما يکي از زنان،لب به اعتراض گشود:
((من عرب هستم!در حالي که اين زن عجم است! چرا با ما يکسان رفتار ميکنيد؟سهم عرب بايد بيشتر باشد!))

 

امام علي عليه السلام فرمودند:
((قرآن را خوب خوانده ام و در آن تأمل نموده ام. در هيچ يک از آيات قرآن نديده ام که به اندازه بال پشه اي بين عرب و عجم، فرقي باشد.))

 

?انساب الاشراف،جلد ۲،صفحه ۱۴۱
?الغارات،صفحه ۷۰
?تاريخ اليعقوبي،جلد ۲،صفحه ۱۸۳
.