مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
چهارشنبه 96/01/16
آب، گوارا است و صدای آب هم آرامبخش است، اما آبی که زلال باشد، وگرنه آب گل آلود نه گوارایی دارد و نه آرامش میبخشد.
من و تو مثل آبیم؛ اگر صاف و صادق باشیم، دیگران در کنار ما به آرامش خیال میرسند و در کنار ما راحت و آسودهاند و گرنه مایهی رنج آنها خواهیم بود.
و چیزی که آدم را زلال و تصفیه میکند تقواست.
تقوا یعنی، نامردی نکن! بی انصاف نباش! حرف کسی را پیش کسی نبر! قرآن از ما همین را میخواهد:
«اتَّقُوا اللهَ»
باتقوا باشید
? منبع : مثل شاخه های گیلاس:محمد رضا رنجبر
دوشنبه 96/01/07
برف را ببین! اگر تند و شلاقی ببارد، نمینشیند.
برف وقتی مینشیند که آرام و نرم ببارد.
حرف هم مثل برف است؛ اگر به قول قرآن کریم نرم و لَیِّن باشد بر دل مینشیند و دلنشین خواهد شد.
به همین خاطر خداوند به موسی و هارون فرمود: حال که پیش فرعون میروید با او نرم سخن بگویید.
یعنی اگر تند و خشن بگویید او بر نمیتابد، و بر دل سنگ او نخواهد نشست.
کلام و سخن حافظ چرا بر دلها مینشیند، چون نرم است، مثل مخمل و حریر.
ببین وقتی که میخواهد بگوید با هر کس ننشین چه لطیف و چه نرم میگوید:
«نازنینی چو تو پاکیزهدل و پاکنهاد
بهتر آن است که با مردم بد ننشینی»
? مثل شاخه های گیلاس - محمد رضا رنجبر
یکشنبه 96/01/06
کیفها را در مغازههای کیففروشی ببین که چقدر زیبا و خوشفرم و خوشقواره ایستادهاند. اگر داخلشان بازکنی میبینی پر از روزنامه باطلهاند!
و وقتی که روزنامهها را بیرون میریزی از شکل میافتند.
خشم و عصبانیت مثل همان روزنامه باطلهاند؛ وقتی آنها را فرو ببریم شکل پیدا میکنیم، شخصیت پیدا میکنیم.
برای همین، قرآن کریم یکی از ویژگیهای اهل ایمان را فروخوردن خشم میداند:
√یعنی خشم و عصبانیت خود را فرومیبرند√
شنبه 96/01/05
مادامى که سيب با چوب باريکش به درخت متصل است
همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند…
باد باعث طراوتش میشود
آب باعث رشدش میشود
و آفتاب پختگی و کمال ميبخشد
اما …
به محض منقطع شدن از درخت
و جدايى از “اصل",
همان آب باعث گندیدگی
همان باد باعث پلاسیدگی
همان آفتاب باعث پوسیدگی
و ازبين رفتن طراوتش میشود
قصه انسان و خدا قصه سیب و درخت است.
آدمی تا با خداست همه چیز در خدمت اوست .
خواه قدرت ، خواه شهرت ، خواه ثروت
و اگر از خدا برید همه به زیان اوست.
جمعه 96/01/04
ميمون بن مهران گفت نزد امام حسن عليه السلام نشسته بودم كه مردي آمد و گفت : اي فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله فلان شخص از من طلبي دارد ولي من پولي ندارم ، براي همين او مي خواهد مرا زنداني كند .
امام فرمود : در حال حاضر مالي ندارم كه بدهي تو را بدهم ؛ او عرض كرد : پس شما كاري كنيد كه او مرا زنداني نكند .
امام در حالي كه در مسجد مشغول عبادت (اعتكاف ) بود ، كفشهاي خود را به پا كرد . من گفتم اي فرزند رسول خدا مگر فراموش كرديد كه در حال اعتكاف هستيد (و نبايد از مسجد خارج شد) ؟ فرمود :
فراموش نكرده ام اما از پدرم شنيده ام كه رسول الله مي فرمود : كسي كه در بر آوردن حاجت برادر مسلمان خود بكوشد ، مانند كسي است كه نه هزار سال ، روز را به روز و شب را به عبادت مشغول بوده است.
?روایت ها و حکایت ها ۱۲۲
پنجشنبه 96/01/03
کلمه آفتاب را که می شنوی به یاد چه می افتی؟
به یاد آسمان ، مگه نه؟
به یاد خورشید؛ مگه نه؟
به یاد یک چشمه نور ، مگه نه؟
حالا اگر کسی به آخر همین کلمه آفتاب حرف “ه” اضاف کند، چه می شنوی ؟ چه می شود؟
آفتابه ، مگه نه؟
ببین ! گاهی یک حرف ، یک کلمه را از آسمان به کجا می کشد؟!
دوست من! تو مثال همین آفتاب را داری؛ گاهی یک حرف که نباید بگویی تو را از آسمان به زمین می کشد.
این کلام رسول خدا “ص"است که می فرمود: گاه فاصله یکی از شما تا بهشت به اندازه یک نیزه است ؛ یعنی دو قدم مانده تا بهشت ؛ اما حرفی را بر زبان می رانید که به اندازه صنعای یمن شما را دور می کند!
پس حرف ها را نخست مزمزه کنیم.
اول اندیشه وآنگهی گفتار…
چهارشنبه 96/01/02
كاسبها هرگز دل به مشتريهاي عبوري و گذري نمي بندند بلكه هواي مشتريهاي ثابت را دارند و در ميان جنسها هر چه خوب تر باشد براي مشتريهاي ثابت خود ميگذارند.
و خدا مشتري ثابت و دائم است.
و دنيا همان بازار است.
الدُنيا سُوقٌ…
و ما هم قرار است در اين بازار به كسب فضيلتها پرداخته و طهارت و پاكي بخريم؛ پس چه بهتر كه هواي مشتري ثابت خود را كه خداست داشته باشيم و فضيلتها را براي او انجام دهيم و نه خوش آمد ديگران.
درست همان كاري كه حافظ ميكرد و تنها هواي همان مشتري دائم خود را داشت.
«بنده ي پير مغانم كه لطفش دائم است
ورنه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست»
و بالاتر از حافظ، يوسف بود.
يوسف چرا يوسف شد؟ چون هواي مشتري ثابت خود را داشت، نه زليخا را، چون او مشتري موقت بود.
? منبع : مثل شاخه های گیلاس محمد رضا رنجبر
سه شنبه 96/01/01
مثل مس
در بازار مسگرها مغازهها را ببين، و ببين كه با مسها چگونه رفتار ميكنند!
مغازه هاشان مثل دخمه تيره و تار است و مثل بازار شام آشفته و پر سروصدا ست. و پتكهاي سنگين است كه بر مسها فرود ميآيند، بيچاره مس ها!
تازه بعد از اين همه تازيانه و تحمل شلاقهاي آهنين و سهمگين خيلي هم كه رشد كنند، ميشوند يك ديگ و ديگ شدن همان و در دل آتش نشستن نيز همان. نتيجه اش هم كه معلوم است: خود را روسياه و سفره را روسفيد ميكنند.
اما از طرف ديگر، بازار طلافروشها هم ديدن دارد و رفتار طلافروش با طلاجات هم تماشايي است.
طلا را ببين كه چگونه بر جعبههاي مخملين تكيه زده و در پشت شيشههاي شيك و شكيل چشمها را نوازش ميدهند. و ببين چه آرام برداشته و چه آرام گذاشته ميشوند. و سرانجام مايه زينت اند و دست مايه زيبايي.
و چه شبيه است ماجراي ما آدمها و سرگذشت مسها و طلاها.
بعضي مثل مس ميمانيم، از اين رو همواره مبتلا به بلا بوده و گرفتاريم و در آخر هم جهنمي در پيش كه مگو و مپرس!
و بعضي هم مثل طلا ميمانيم يعني گرانمايه، گرانبها و ماندگار.
و البته اگر خداي ناكرده از دسته ي اول باشيم، باز هم جاي اميد هست، چرا كه ميتوانيم در صف انسانهاي طلايي و سعادتمند قرار گيريم. درست مثل مس كه طلا ميشود، به شرط آن كه رو به كيميا آورد.
و كيميايي كه انسانهاي مس صفت را طلاگونه ميكند بندگي و اطاعت حق است.
«كيميايي است عجب بندگي پير مغان»
? مثل شاخه های گیلاس - محمد رضا رنجبر
جمعه 95/12/27
?مثل چای و صابون
چای اگر یک شب تا صبح کنار صابون باشد طعم و بوی صابون میگیرد و دیگر به درد نمیخورد و جایش سطل زباله است. چرا؟ چون همنشین صابون بوده است.
پس همنشینی اثر دارد. ما هم با هر کسی بنشینیم و نشست و برخاست داشته باشیم، رنگ و بوی او را میگیریم. خیلیها که جهنمی میشوند از همین راه است.
ندیدی در قرآن یکی از نالههای اهل جهنم این است که ای کاش همنشینی با رفیقهای ناباب را نداشتند.
ای کاش با فلانی همنشین و رفیق نبودم.
? منبع
مثل شاخه های گیلاس محمد رضا رنجبر