مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.
منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.
الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
پنجشنبه 97/11/04
چقدر این داستان آشناست…
قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید …
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد …
مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد …
اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت …
در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد …
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود …
این است حکایت دنیا…
پنجشنبه 97/11/04
ای انسان…
چـرا غم میخوری از بهر مُردن
مـگـر آنـهـا کـه غـم خـوردنـد نَـمُـردنـد
بـرو از کـنج قـبرستان گـذر کُن
ببین آنان که مُردن با خود چه بُردند
اللّه متعال میفرماید:كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ
«هرکس مزه مرگ را میچشد» (آل عمران/185)
رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) مــی فرمایـند:
«سه چیز، مُرده را همراهی می کند: خانواده،مال و عمل او.دوتا از این ها باز می گردند و یکی با او می ماند؛خانواده و مالش بر می گردند و عملش با او می ماند.»
خوشا به حال آن مسلمانی که با پرونده ای پُر از اعمال صالح پروردگارش را ملاقات میکند.
سه شنبه 97/11/02
حوریان آسمان گرداگرد مدینه بال گشوده اند و کودکی نورانی در دامان “شهربانو” چشم به جهان میگشاید، فرزند حسین(ع)، وارث سرمایه آسمانی پدر و میراث نامیرای کربلاتو آمده ای تا امام ماندگارترین دعاهای جاودانگی باشی، آمده ای تا همیشه با دعاهای تو به خداوند نزدیک شویم، امروز آمده ای تا راز شگفت کلمات را به کائنات بیاموزی، کلماتی که واژه به واژه، بوی صبر و عشق و مهربانی میدهند، کلماتی از جنس رستگاری، کلماتی زیباتر از پرواز، خدا را سپاس که تو را به دنیا هدیه داد تا زبان عاشقانه ترین شکرها را در کام تو بگذارد و بی بدیل ترین نیایش ها را از زبان تو به گوش عالمیان برساند.
ای همه عمر و روز و شبت عرفانی
وی که از بیم خدا سجده تو طولانی
عرب از دوده تو فخر به عالم دارد
عجم از تیره تو شد نسبش رحمانی
خاک امروز لبریز خوشبختی است، چرا که قدمهای تو بی دریغ بر پیشانی خاک فرود خواهد آمد، همچون بارانی که مهربانی اش را از هیچکس دریغ نمی کند، تو آمدی تا بوسه های ما، پیشانی گرامی تو را برای آرام گرفتن داشته باشد.
سه شنبه 97/11/02
من این داستان رو زیاد خواندم ولی نمی دانم چرا هربار اشکم در میاد
وقتی بچه بودم کنار مادرم میخوابیدم و هر شب یه آرزو میکردم.
مثلاً آرزو میکردم برایم اسباب بازی بخرد؛ میگفت میخرم به شرط اینکه بخوابی. یا آرزو میکردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ میگفت میبرمت به شرط اینکه بخوابی. یک شب پرسیدم اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم میرسم؟ گفت میرسی به شرط اینکه بخوابی. هر شب با خوشحالی میخوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.
دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید هنوز هم شبها قبل از خواب به آرزوهایت فکر میکنی؟ گفتم شبها نمیخوابم. گفت مگر چه آرزویی داری؟گفتم تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم. گفت سعی خودم را میکنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی …
چارلی_چاپلین
سه شنبه 97/11/02
“کاسپارف” شطرنج باز معروف در بازی شطرنج به یک آماتور باخت!
همه تعجب کردند و علت را جویا شدند؛ او گفت اصلاً در بازی با او نمیدانستم که آماتور است، برای این با هر حرکت او دنبال نقشه ای که در سر داشت بودم؛ گاهی بخیال خود نقشه اش را خوانده و حرکت بعدی را پیش بینی میکردم. اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری میدیدم، تمرکز میکردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم …
آنقدر در پی حرکتهای او بودم که مهره های خودم را گم کردم؛ بعد که مات شدم فهمیدم حرکت های او از سر بی مهارتی بود!!
بازی را باختم اما درس بزرگی گرفتم. «تمام حرکتها از سر حیله نیست آنقدر فریب دیده ایم و نقشه کشیده ایم که حرکت صادقانه را باور نداریم و مسیر را گم میکنیم….. و می بازیم!»
بزرگ ترین اشتباهی که ما آدما در رابطههامون میکنیم این است که: «نیمه میشنویم، یک چهارم میفهمیم، هیچی فکر نمیکنیم، و دوبرابر واکنش نشان می دهیم»
دوشنبه 97/11/01
به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکانهای شهر سر زد و ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید :
چه جور ماستی میخواهی ؟
ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه !
وی شگفتزده از این دو گونه ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر میگیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه میفروشیم.
ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان میبینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته میفروشیم.
تو از کدام میخواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند.
سپس تغار دوغ را از بالا در لنگههای تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آبهایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!
چون دیگر فروشندهها از این داستان آگاه شدند، همگی ماستها را کیسه کردند!
وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين.
حیف که دیگر مختارالسلطنه ای نیست!