مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
پنجشنبه 97/09/15
به اندازه کافی صندلی یا خوشبختی وجود ندارد که به همه برسد، همینطور غذا، همین طور شادی، همین طور تخت و شغل و خنده و دوست و لبخند و پول و هوای تمیز برای نفس کشیدن … و موسیقی همچنان ادامه دارد. من یکی از اولین بازنده ها بودم و داشتم فکر می کردم آدم باید در زندگی صندلی خودش را همراه داشته باشد تا محتاج منابع عمومی رو به کاهش نباشد.
جزء از کل
استیو_تولتز
چهارشنبه 97/09/14
دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. اولی گفت:
به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام، حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر، چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم.
دومی گفت: من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم.
قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن.
پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم، سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت:
به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.!
قاضي به طلبكار گفت: اكنون چه ميگويي؟
او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.
قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت.
در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد.
قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است، به طلبکار گفت:
بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک تر بودم.
چهارشنبه 97/09/14
حرفِ دل راباید با تو گفت …این روزهاهمـــه را جُز تومحرم راز میدانند …
ای تویی کهبا نگاهت گره گشایی میکنی…
السلامعلیکیااباصالحالمهدی
سه شنبه 97/09/13
امیرالمومنین امام علی عليه السلام:
روزها، دفتر مهلت شماست، آن را از بهترین کارهایتان پر کنید.
عیون الحکم و المواعظ، ص ۲۰۸
دوشنبه 97/09/12
دلا فرزانگی کردن مهم است
خدا را بندگی کردن مهم است
چه مدت زندگی کردن مهم نیست
چگونه زندگی کردن مهم است
دلا این زندگی جز یک سفر نیست
گذرگاه است و راهش بی خطر نیست
چو خواهی با صفا باشی و صادق
به جز راه خدا راهی دگر نیست
غم بیچارگان خوردن مهم است
دلی از خود نیازردن مهم است
چه مدت زندگی کردن مهم نیست
چگونه زندگی کردن مهم است
دلا با نفس جنگیدن مهم است
عیوب خویش را دیدن مهم است
خطا باشد ز مردم عیب جویی
خطای خلق بخشیدن مهم است
دلا درد آشنا بودن مهم است
به مردم عشق ورزیدن مهم است
چه مدت زندگی کردن مهم نیست
چگونه زندگی کردن مهم است.
دوشنبه 97/09/12
بین اخبار سلحشوری این متن برام جالب بود:
“همین که من گردنم را عمل کردم و دستم سالهاست درد میکند ثمره ی سال ها چادر پوشیدن من است” :(
خانم سلحشور شما اگه حس و حالتون درست کار میکرد زیر بار سنگین مسئولیت مجلس گردن درد میگرفتید!
نه ۳۰۰ گرم چادر…
کسی شمارو مجبور کرده بود چادر بپوشین؟!
یا منفعت خودتون رو چادر میدیدین؟
حالا که به منافع خودتون رسیدین اون چادر رو از سرتون بردارین لطفا…
چادر قداست داره…
حرمت داره …
نباید سرِ شما و امثال شما باشه…
(دارالمنافقین)
یکشنبه 97/09/11
اگردر درونت صلح وآرامش برقرار باشد آنرا دردیگران نیز می یابی
اگرذهنت آشفته باشد آشفتگی در اطرافت موج خواهد زد
آرامش را درون خودبیاب آنگاه می بینی چگونه به بیرون منعکس میگردد.
یکشنبه 97/09/11
یک دقیقه مطالعه
عمر عقاب ۷۰ سال است ولی به ۴۰ که رسید چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد..
نوک تیزش کند و بلند و خمیده می شود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه می چسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است.
آنگاه عقاب است و دوراهی:
—> بمیرد یا دوباره متولد شود<—
ولی چگونه؟
عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تک تک چنگال هایش را از جای میکَند تا چنگال نو درآید. و بعد شروع به کندن پَرهای کهنه میکند.
این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند.
برای زیستن باید تغییر کرد.
درد کشید…
از آنچه دوست داشت گذشت.
عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد.
یا بايد مُرد…
—> انتخاب با خودِ توست… <—
سه شنبه 97/09/06
این نامه گاندی به همسرش چکیده روانشناسی در حوزه خانواده و روابط زوجین است.
خوبِ من، هنر در فاصله هاست؛
زیاد نزدیک به هم می سوزیم،
و زیاد دور از هم، یخ می زنیم.
تو نباید آنکسی باشی که من میخواهم،
و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی.
کسی که تو از من می خواهی بسازی،یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت.
من باید بهترین خودم باشم برای تو.و تو باید بهترین خودت باشی برای من.
خوبِ من، هنرِِ عشق در پیوند تفاوت هاست،و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها.
زندگی ست دیگر…
همیشه که همه رنگهایش جور نیست؛
همه سازهایش کوک نیست.
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید؛
حتی با ناکوک ترین ناکوکش.
اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن؛
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد؛
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
به این سالها که به سرعت برق گذشتند؛به جوانی که رفت؛میانسالی که میرود.
حواست باشد به کوتاهی زندگی،به زمستانی که رفت؛
بهاری که داردتمام می شود کم کم،آرام آرام.
زندگی به همین آسانی می گذرد.
ابرهای آسمان زندگیگاهی می بارد و گاهی هم صاف است.
میگذرد، هر جور که باشی…
سه شنبه 97/09/06
ای مردم، از خدا بترسید و بیندیشید از آن روزی که نه هیچ پدری ذرهای به کار فرزند آید و نه هیچ فرزندی ذرهای به کارپدر آید، البتّه وعده خدا حق و حتمی است، پس شما را زندگانی دنیا فریب ندهد و شیطان فریبنده شما را از (عقاب) خدا (به عفو و کرمش) سخت مغرور نگرداند.
سوره_لقمان_آیه۳۳
بهترين زاد و توشه براى روزى كه حتّى پدر و فرزند به داد يكديگرنمىرسند، هر كس گرفتار عمل خويش است و عهدهدار كار ديگرى نيست،“تقوا"ست؛ مبادا دنیای زودگذر ما را بفریبد.