مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
یکشنبه 95/05/31
مسجد، نه فقط در زمان ما و نه فقط در کشور عزیز اسلامی ما، بلکه در نقاط مختلف عالم و در طول تاریخ، منشأ آثار بزرگ و نهضتها و حرکتهای اسلامی بزرگی شده است.
یکشنبه 95/05/31
بعضی ها را هرچقدر بخوانی
خسته نمیشوی
بعضی ها را هر چقدر گوش دهی
عادت نمیشوند
بعضی ها هر چقدر تکرار شوند
باز هم بکر و دست نخورده اند
بعضی ها بی نهایتند!
مثل مادر….
یکشنبه 95/05/31
“زندگی “دوختن شادیهاست
و به تن کردن پیراهن گلدار امید
زندگانی هنر هم نفسی با غمهاست
آری ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
ور نکاری گل سرخ
علف هرز در آن میروید
یکشنبه 95/05/31
بياين و از كسي كه تراكت پخش ميكنه با لبخند، تراكت رو قبول كنيم!
یادمون باشه اون داره برای گذران زندگی، کار شرافتمندانه و سختی رو انجام میده.
باهاشون مهربون باشیم
شنبه 95/05/30
داستان_کوتاه
انشاء یک دانش آموز با موضوع آیا تلگرام خوب است؟
به نظر من تلگرام چیز خوبی است. در تلگرام همه آدم ها خوبند. همه چیزهای خوب و با مزه می نویسند. من فامیل های تلگرامی خود را بیشتر از فامیل های واقعی ام دوست دارم.
مثلا دایی عزت که به قول بابایم اخلاقش خیلی گند است و زورکی جواب سلام ما را می دهد، کلی جوک های خنده دار در تلگرام می گذارد و ما را می خنداند. یا عمه ناهید که چشم دیدن هیچکدام ما را ندارد یک پا شاعر شده است و مرتب از مهربانی و گذشت حرف می زند.
من نوشته های عمه ناهید را خیلی دوست دارم. بابایم می گوید مردم در تلگرام متفاوتند اما من معنی متفاوت را نمی دانم. به نظر من بهشت جایی مثل تلگرام است، همه با هم خوبند و حرف های خوب می زنند. وقتی بزرگ شدم می خواهم با یکی در تلگرام عروسی کنم و صبح تا شب با او در تلگرام زندگی کنم. ای کاش همه بتوانیم با هم در جایی مثل تلگرام زندگی کنیم.
این بود انشای من درباره ی تلگرام…
شنبه 95/05/30
~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~
خدای مهربان و عزیزم….
بیاموز به من…که لحظه ها در گذرند…
بیاموز به من…که هیچ حالتی پایدار نیست…
که می گذرد….
اگر در سختیام…
اگر دلتنگم…
و در تمام این لحظه ها تو در کنار منی…
نگرانیهایم را بدست تو می سپارم…
و قدم میگذارم در راهی که تو میخوانیام…
و هرچه در این مسیر برایم مهیا کردهای را
با آغوش باز می پذیرم…
هر لحظهام با یاد تو خواهد گذشت…
چه سخت و چه آسان…چه تلخ و چه شیرین…
که با حضور تو همه لحظه هایم به عشق
مبدل میشوند
ای مهربانترینم…
~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~
شنبه 95/05/30
۰۰> روزي بهلول، پيش خليفه ” هارون الرشيد ” نشسته بود . جمع زيادي از بزرگان خدمت خليفه بودند .
طبق معمول ، خليفه هوس كرد سر به سر بهلول بگذارد. در اين هنگام صداي شيهه اسبي از اصطبل خليفه بلند شد.
خليفه به مسخره به بهلول گفت:
برو ببين اين حيوان چه مي گويد ، گويا با تو كار دارد.
بهلول رفت و بر گشت و گفت:
اين حيوان مي گويد:
مرد حسابي حيف از تو نيست با اين” خر ها ” نشسته اي. زودتر از اين مجلس بيرون برو.
ممكن است كه : ” خريت ” آنها در تو اثر كند.