موضوع: "نگاه خدا"

خدایا دوستت دارم


روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی می‌رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟

 حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می‌کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره‌ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. 

با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به‌سوی من، به خاطر سکه‌ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می‌رود. می‌دانی موسی (ع) از سکه‌ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی‌نیاز است.

دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمی‌بینی و نمی‌شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.

ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی‌رسد، بلکه با عبادت می‌خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.

💫و مَنْ یعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَیضْ لَهُ شَیطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ و هر کس از یاد خدا روی‌گردان شود شیطان را به سراغ او می‌فرستیم پس همواره قرین اوست.💫

✨سوره زخرف آیه 36✨

 الانوار النعمانیه

خطرناڪ تر از عقرب...

 

خطرناڪ تر از عقرب،

عقربه های ساعتی است ڪه بی یاد «خدا» بگذرد …


و هر کس از یاد خدای خود دوری کند

خداوند به عذابی بسیار سخت معذّبش می‌گرداند.

خدا...


(وقتی چترت خداست)
بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد.

 

(وقتی دلت با خداست)
بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند.

 

(وقتی توکلت با خداست)
بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند.

 

(وقتی امیدت با خداست)
بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند.

 

(وقتی یارت خداست)
بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند.

 

(همیشه با خدا بمان)
چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاست…

در همه حال خدا را فراموش نکنید

مرحوم آیت الله انصاری همدانی بسیار تأکید می کردند که در همه حال خدا را فراموش نکنید.

می گفتند : بدانید پدرومادر و قوم و خویش، اینها تا یک مدتی هستند ولی برای آن کسی باشید که از نظر زمان و مکان نامحدود است.

هرچه اخلاصتان به او بیشتر باشد، گره گشای کارتان می شود.

خیلی می گفتند که اتکا و اتصالتان به خدا باشد.


کتاب سوخته صفحه ۱۳۸

به خدا بسپار...

قرآن کریم:


لئن شکرتم لازیدنکم…اگرشکرگزاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود.

 

خدایا شکرت بخاطر همه چیز…

داستان


در زمانهاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام “برديا”
که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت…
بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود….
عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید….

 

بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند و او را از منزل بیرون کردند…

 

بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت….

 

بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد..

 

در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست….؟
شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود.
شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن…

بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی…؟!!!

شیخ گفت هرگز.
بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم.
به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن…

بردیا صورت در خاک مالید و گفت خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند…
اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم.
اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی.

 

خدایا تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده….

خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست


نجاری بود که زن زیبایی داشت که پادشاه را مجذوب خود کرده بود پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار را فردا اعدام کنید نجار آن شب نتوانست بخوابد .
همسر نجار گفت :
مانند هر شب بخواب ، پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار
کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد .

صبح صدای پای سربازان را شنيد، چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم ، با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند.

دو سرباز با تعجب گفتند :
پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی .
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی بههمسرش انداخت .

فکر زيادی انسان را خسته می کند،درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن
یا خواب می مانی
یا از زندگی عقب
در هر شرایطی امیدت را به خدا از دست نده و هر لحظه منتظررحمت بی کرانش باش.

...

 

 

 

پیشِ مردم کج مکن” گردن" که حیرانت کنند…



آبرویت برده و بدتر پریشانت کنند…

 

سفره دل باز کن درهنگام سجود،پیشِ ” الله”

 

کن گدایی،تا که “سلطانت” کند…

 

تمام حرف خدا!

 این تمام حرف خداست…


✅ به این جمله فکر و توجه کن:

⬅️ هر جا و برای هر کسی که کار می‌کنی، هر اندازه دستمزد می‌گیری، من ده برابر آن را پرداخت می‌کنم، به شرط آن که برای من کار کنی…


⬅️ واکنشت درباره این جمله چیست؟

 

⬅️ حالا دوباره این جمله را بخوان:

 

هر چه در این دنیا می‌توانی از لذات و خوشی‌ها به دست آوری، خداوند هزاران برابرش را به تو در آخرت و بهشت موعودش خواهد داد، به شرط آن که…

 

✅ این تمام حرف خداست، هر چه در دنیا هست، هزاران برابر بهتر از آن در آخرت هست.

 


? گزیده‌ای از کتاب “وقتی شیپور جنگ نواخته می شود” (استاد ماندگاری)

شرط خداوند برای توبه و آمرزش شیطان

 

✅گويند: در عصر حضرت موسي - عليه السلام - روزي ابليس نزد حضرت موسي - عليه السلام - آمد و گفت: «مي‌خواهم هزار و سه پند به تو بياموزم».

 

موسي - عليه السلام - او را شناخت و به او فرمود: «آن چه كه تو مي‌داني، بيشتر از آن را من مي‌دانم، نيازي به پندهاي تو ندارم».

 

جبرئيل - عليه السلام - بر موسي - عليه السلام - نازل شد و عرض كرد: «اي موسي! خداوند مي‌فرمايد: هزار پند او فريب است، اما سه پند او را بشنو».

 

موسي - عليه السلام - به ابليس فرمود: «سه پند از هزار و سه پندت را بگو!»

 

ابليس گفت:
?1⃣هر گاه تصميم بر انجام كار نيكي گرفتي، در انجام آن شتاب كن و گرنه تو را پشيمان مي‌كنم.


?2⃣اگر با زن نامحرمي خلوت كردي، از من غافل نباش كه تو را به عمل منافي عفت وادار مي‌نمايم.


?3⃣هرگاه خشمگين شدي، جاي خود را عوض كن، و گرنه موجب فتنه خواهم شد.

 

اكنون كه تو را سه پند دادم به تو حقّي پيدا كردم.

در عوض، از خداوند بخواه تا مرا بيامرزد.»

 

موسي - عليه السلام - خواسته ابليس را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود: «شرط آمرزش شيطان آن است كه به كنار قبر آدم - عليه السلام - برود و خاك قبر او را سجده كند.»

 

حضرت موسي - عليه السلام - فرمان خدا را به ابليس ابلاغ كرد.

 

ابليس كه هم چنان در خودخواهي و تكبر غوطه‌ور بود، گفت: «اي موسي! من در آن هنگام كه آدم - عليه السلام - زنده بود، بر او سجده نكردم، چگونه اكنون حاضر شوم كه بر خاك قبر او سجده كنم؟

? منبع : هماي سعادت ص ۲۰۶