مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
شنبه 97/06/03
خـدایانمی دانم چرا آنقدر بزرگ نشده ام،
که تو را تنها در مواقع سختی نخوانم؟
چرا وقتی همه چیز خوب هست،
کمتر تورا صدا می کنم؟
چرا وقتی سالم و شاداب هستم،
کمتر تو را شکر می گویم؟
پـروردگــــارا!
تــنها درخواستم از تو روحی وسیع است
آنقدر که فراموش نکنم، در خوشی ها
باید بیشتر تو را صدا کرد!
خدایا شکرت
شنبه 97/05/27
خـــداوندا…
تــو ميدانی که مـن دلواپـس فـردای خـود هستـم
مبـادا گـم کنـم راه قشنگ آرزوها را
مبـادا گـم کنـم اهـداف زيـبا را
مبـادا جـا بـمانم از قـطار مـوهبت هايت
مـرا تـــنها تـــو نگذاری
که من تـــنهاترين تـنهام؛ انـــسانـم
خــــدا گويـد:
تــو ای زيـباتـر از خــورشيد زيبـايم
تــو ای والاتــرين مهمـان دنــيايم
تــو ای انـسان!
بـدان همـواره آغـوش من بـاز است
شـروع کن…
يک قــدم با تــــو
تــمام گـامهای مانــده اش با مــن!
دوشنبه 97/05/15
ايوب نبى آخراى داستانش ميگه:
“أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ"
“من رنج ميكشم ! درحاليكه تو، مهربانترينِ مهربانانى”
ای خدا ،جز تو ؛ من کِ را دارم تا ازاو درخواست کنم ک غم و رنجم را برطرف سازد؟
(خدایا گشایشی ایجاد کن برای دل هایی ک با بُغض صدایت میکنن)
جمعه 97/05/05
ﮔﺎه گاهی که ﺩﻟﻢ می گیرد
به ﺧﻮﺩﻡ میگوﯾﻢ
بشکن قفلی که ﺩﺭﻭنت ﺩﺍﺭی
ﺗﻮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺍﺭی
ﺧـﺪﺍ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁخـر ﺑﺎ ماست
جمعه 97/04/22
تو مطب پزشک نشسته بودم و منتظر نوبت برای مادرم. خانمی کنارم بود به من گفت: چه پولی درميارن اين دکترا،
فکر کن روزی پنجاه نفر رو که ويزيت کنه ميشه. مشغول محاسبه درآمد تقريبی پزشک بود
که پيرمردی از روبرو گفت:
چرا به اين فکر نمیکنين که امشب پنجاه نفر راحتتر ميخوابن،
پنجاه خانواده خيالشون آسوده تره.
حالم با اين حرف پيرمرد جان گرفت.
پيرمرد همچنان حرف ميزد:
هر اتومبيل گرون قيمتی که از کنارتون رد شد نگيد دزده، کلاهبرداره، الهی کوفتش بشه از کجا آورده که ما نميتونيم.
بگيد الحمدلله که يک نفر از هموطنام ثروتمنده، فقير نيست، سر چهارراه گدایی نميکنه، نوش جونش” حال خيلی ها شايد عوض شد با اين حرف و نگاه قشنگ پيرمرد.
وقتی خدا بخواد بزرگی آدمی رو اندازه بگیره،
متر رو به جای قدش ، دور “قلبش” میگیره،
خدا نگاه زيبای ما را دوست دارد
به نقل داستانهای آموزنده
پنجشنبه 97/04/21
بزرگی گفت : وابسته به خدا شوید
پرسیدم : چگونه؟
گفت : چگونه وابسته به یک نفر میشوید ؟
گفتم : وقتی زیاد با او حرف می زنم و زیاد ارتباط دارم
گفت : آفرین . زیاد با خدا حرف بزنید زیاد با خدا رفت و آمد کنید
وقتی دلت با خداست، بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند…
وقتی توکلت با خداست، بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند…
وقتی امیدت با خداست، بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند…
جمعه 97/04/08
امام علی علیه السلام :
خدایا قلبی به من عنایت که اشتیاقش او را به تو نزدیک کند.
ترجمه ای از فراز مناجات شعبانیه
دوشنبه 97/03/28
یه آه بکش سرنوشتت و تغییر بده
این کلیپ و هفته ای یه بار ببینید.
شنبه 97/03/26
حکایت جالب آیةالله بافقی قدسسره از کاربرد توکل
عالم ربانی، مرحوم آیةالله شیخ محمدتقی بافقی قدسسره بعد از شهریور 1320 تصمیم گرفت دوباره به قم بیاید و عدهای نیز ایشان را دعوت کرده و قول دادند امکانات زندگی در اختیار این عالم مجاهد بگذارند, مرحوم آیةالله سیدحسین بدلا قدسسره که از دوستان ایشان بود، در اینباره روایت شنیدنی و جالبی نقل کرده است:
آقای بافقی به قم بازگشتند و پس از تحمل برخی از سختیها، در خیابان حضرتی در خانهی محقر اجارهای سکونت گزیدند. من وقتی به دیدارشان رفتم زمستان بود، دیدم زندگی بسیار محقری دارند، ولی صبور و رضایتمندند. هنگام مراجعت به شهر قم با اینکه عدهای قول داده بودند، اما هیچکس پیش او نیامد، لذا به همان محلی که از آنجا دستگیر شده بود؛ یعنی حرم و مسجد بالاسر حضرت معصومه سلاماللهعلیها وارد شده و چند شبانهروز در همان جا بودند، خودش میگفت: خداوند میخواست بدین وسیله مرا تنبیه کند؛ زیرا به غیر او اعتماد نموده و توکل کردهام، چون فقط به اطمینان آنان به قم آمدم، خداوند چنین پیشآمدی را آورد تا من متنبه گردم.
وقتی از نجف به قم میآمدم، هیچ شهرتی هم نداشتم و کسی مرا نمیشناخت. توکلم فقط به خدا بود لذا خداوند مقدمات و اسباب زندگیام را در قم به سادگی فراهم آورد؛ به اینصورت که در کرمانشاه به یک نفر از اهالی قم که قبلاً با او آشنائی داشتم، برخوردم که به زیارت عتبات میرفت، او کلید منزل خود در قم را به من داد و گفت: برو آنجا سکونت کن و من آمدم در منزل او نشستم؛ ولی اکنون که توکل کامل به خدا نداشتم، او مرا بیدار و متنبه کرد.
آن که بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سببهای جهان
یکشنبه 97/03/20
روزی مردی خواب عجیبی دید
او دید که پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط پیکها از زمین میرسند، باز میکنند، و آنها را داخل جعبه میگذارند.
مرد از فرشتهای پرسید، شما چکار میکنید؟
فرشته در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت:
این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم.
مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت میگذارند و آنها را توسط پیکهایی به زمین میفرستند.
مرد پرسید: شماها چکار میکنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوندی را برای بندگان میفرستیم.
مرد کمیجلوتر رفت و دید یک فرشتهای بی کار نشسته است مرد با تعجب از
فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است.
مردمیکه دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمیجواب میدهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند “خدایا شکر”