موضوع: "مناسبت"

معرفت پشه ها



​برای دیدن یکی از دوست های جانبازم، 

رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است.

فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد، که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود. دوستم نبود، فرصتی شد به اتاق های دیگر سری بزنم.

اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از هر دو دست. 

و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها…

جانبازی که 35 سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ “کاندیدا شده ای! آمده ای با ما عکس بگیری؟” گفتم نه! 

ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.

می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات!

همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!

نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.

وقتی فهمید در همان عملیاتی که او ترکش خورده من هم بوده ام، خیلی زود با من رفیق شد.

پرسیدم خانه هم می روی؟ گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد!

توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع خودشان بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند. پرسیدم اینجا چطور است؟

شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.

گفتم: بی حرکتی دست و پا خیلی سخت است، نه؟

با خنده می گفت نه! نکته تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است… 

می گفت “نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!” می گفت خودشان رعایت می کنند و بلند می شوند، نگاهم را که می بینند، می روند. شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند.

نوجوان بوده، 16 ساله که ترکش به پشت سرش خورده و الان نزدیک 50 سالش شده بود.

و سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید. آخر من چه می دانستم جانبازی چیست! صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم تختش را تا بیرون سالن بیاوریم، تا باران نرمی که باریدن گرفته بود را ببیند.

چقدر پله داشت مسیر! پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده است.

خیلی خجالت کشیدم. دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و خفگی داخل اتاق ها… هر دقیقه اش مثل چند ساعت برایم می گذشت.

به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی که انگار اروپایی بودند. می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، بسیاری از این ساختمان ها بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.

نمی دانستم چه جوابش را بدهم. تنها سکوت کردم.

می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟ یکه خوردم. چه سئوالی بود! گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند.

خودم هم می دانستم دروغ می گویم. کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور… چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی سابقش را نداشت. بعد از اینکه حرف مرگ را زد.

انگار یاد دوستانش افتاده باشد. نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.

کاش حرف تندی می زد! 

کاش شکایتی می کرد!

کاش فریادی می کشید و سبک می شد!

و مرا هم سبک می کرد!

یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف قدم می زدم. دیگر از خودم بدم می آمد. از تظاهر بدم می آمد. از فراموش کاری ها بدم می آمد. از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر هم. از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم

همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند. و این روزها هم، نه جانبازها را می بینند

نه پدران و مادران پیر شهدا را…

بدم می آمد از کسانی که نمی دانند ستون های خانه های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!

از کسانی که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می خواهند!

کاش بعضی به اندازه پشه ها معرفت داشتند

وقتی که می خوردند، می گفتند کافیست!

و بس می کردند،

و می رفتند،

ما چه می دانیم جانبازی چیست…

« هفته دفاع مقدس گرامی باد. »

ایستادگی کلید واژه زرین دفاع مقدس

سی و یکم شهریور ماه شنیده شدن صدای طبل جنگی تمام عیار علیه ایران و ایرانی نبود بلکه طنین پر ابهت حقانیت ملتی بود در برابر ظلم و فشار صدام زمان. دفاع مقدس برگ زرین حماسه آفرینی ها و سلحشوری های بهترین، دلاورترین و مصمم ‌ترین مردان و زنان این امت است که در جای جای خاکش با خون خود، به دفاع از حریم کشور پرداختند. 

هفته دفاع مقدس فصلی از تاریخی است که در آن بهای مردانگی و عیار زنانگی اش به ایستادگی بود و استقامتی از جنس دلدادگی به میهن… 

روزهایی که مرگ در آن به سایه خزید، شهادت افتخار یافته و قامت راست کرده بود. 

حماسه ای بزرگ که در آن خط مقدم ‌ها از پرچین نگاه ملتش ترسیم می ‌شد و شهادت، شاه راهی به وسعت افق قلب رزمندگانش بود. 

دفاع مقدس خاکریز منیت ‌ها بود و محل اوج گرفتن انسانیت و از خود گذشتگی و سنگر هایش  بوی بهشتِ مردانی را گرفته بود که سر به سر، شهادت را به آغوش می‌کشیدند تا مبادا وجبی از کیان دین و وطن، به دست کفتاران حریص و متجاوز بیفتد. 

نباید از نظر دور داشت که دفاع مقدس، به تنهایی کتابی بود از سرفصل های بی‌ مانند غیور مردان و شیر زنانی که جان بر کف، نه روزها و نه ماه‌ ها، که سال ها حماسه‌ ساختند و افسانه ‌ها را به حقیقت پیوند دادند. 

حال که جای جای این خاک نشانی است از پلاک‌ هایی که برات بهشت را با قطره های خون خود گرفتند و لحظه‌ای از دفاع از حریم کشور و ناموس غفلت نکردند؛ برماست که یاد و خاطره شهیدانش را همواره زنده نگه داریم.  

یاد و خاطره همه شهدا،جانبازان و اسرای هشت سال جنگ تحمیلی گرامی باد. 

به قلم زهرا مرادوند 

تسلیت

اَلسَّلاَمُ عَلَي الْحُسَيْنِ

وَ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ

وَ عَلَي أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ

وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ

سلام بر حسين

و بر علي بن الحسين 

و فرزندان حسين، 

و ياران حسين.

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا

روز عاشورا شهادت سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین علیه السلام  بر محضر امام زمان ارواحنا فداه و مسلمانان جهان تسلیت باد

عکس‌العمل شیطان از شهادت سیدالشهدا (ع)


متوسل می‌نویسد: در روایت‌های خاندان وحی، برای گریستن در مصایب آمده است، هیچ چیز شیطان را مانند ندبه کردن و گریه کردن بر حضرت سیدالشهداء(ع) به خشم نمی‌اندازد.

 در آخرین وصیت حضرت اباعبدالله(ع) به فرزند بزرگوارشان امام زین‌العابدین(ع) این گونه آمده است: 

ای فرزندم؛ سلام مرا به شیعیانم برسان و به آن‌ها بگو، پدرم غریبانه از دنیا رفت، پس بر او نوحه‌سرایی کنید و به شهادت رسید، پس به او گریه کنید.

همچنین در این زمینه به نقل از قدس آنلاین؛ در تذکرة الشهدا نقل شده است که پس از شهادت امام حسین(ع) ابلیس لعین از خوشحالی پرواز کرد و تمام زمین را گشت و شیاطین و عفاریت را به دور خود جمع کرد و گفت:

 ای شیاطین؛ ما امروز به آرزوی خود رسیدیم، و مردم را اهل جهنم کردیم، مگر کسی که در این مصیبت گریه کند و به دوستی و محبت آل محمد(ص) مصمم گردد.

پس تا می توانید مردم را از این واقعه در شک اندازید و از آگاهی از این مصیبت باز دارید تا زحمت من به هدر نرود.

بخاطر همه انسانها


همین طوری که پیغمبر فرمود: «حُسَینٌ مِنّی وَ انَا مِنْ حُسَینٍ»  

ما اینطور می‌گوییم:«حُسَینٌ مِنّا وَ نَحْنُ مِنْ حُسَینٍ» 

چرا؟می‌گوییم برای اینکه حسین در 1328 سال پیش برای ما و به خاطر ما و به خاطر همه انسانهای عالم قیام کرد.

- استاد مطهری از کتابِ حماسه حسینی

تاسوعا

مقام عباس، تجلی بصیرت در عمل است همه‌ی اصحاب عاشورا، اهل بصیرت بودند، اما عباس را، مقام بصیرت این قیام خوانده‌اند

بصیرت، شجاعت می‌آورد؛ مثل وقتی که دشمن برایش امان‌نامه آورد… و او پشیمانشان کرد 

 بصیرت، قدرت می‌آورد؛ مثل وقتی که اول برادرهایش را به میدان می‌فرستد…. می‌خواهد با سهم قربانی بیشتری، در کنار امامش باشد

 بصیرت، وفاداری می‌آورد؛ مثل وقتی که پنجه در فرات دارد، و آب نمی‌نوشد

راز پایداری در میدان … نه راز عباس شدن … بصیرت است

خیلی ها در میدان می‌مانند، اما عباس نمی‌شوند

عباس؛ یعنی قیمت هر چیزی را، به اندازه‌ای که هست بدانی …

و امامت را ، پای ارزش‌هایِ اشتباهیِ دنیا، ذبح نکنی

تاسوعای حسینی، یادبود استوارترین برادر تاریخ، خداوند ادب، پاسبان خیمه خورشید، سردار سربلند کربلا و مدافع راستین ولایت، حضرت ابالفضل العباس ‹علیه السلام› را محضر مبارک حضرت مهدی ارواحنا فداه ،میراث دار عاشورا و سوگواران و ارادتمندان آن حضرت تسلیت عرض میکنم.

وقایع روز هشتم محرم

 

در روز هشتم محرم امام حسین علیه‌السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند
بنابراین امام علیه‌السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه‌ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله زمین را کَند

آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشک‌ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد

هنگامی که خبر این ماجرا به عبیدالله بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که به من خبر رسیده است که حسین چاه می‌‏کَند و آب بدست می‌‏آورد!

به محض اینکه این نامه به تو رسید بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین و یارانش سخت بگیر
عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود

در این روز یزید بن حصین همدانی از امام علیه‌السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند

حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد
عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟
مگر من مسلمان نیستم؟

گفت: اگر تو خود را مسلمان می‌پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‌ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‌نوشند از آنان مضایقه می‌‏کنی؟

عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت:
ای همدانی من می‌دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است من در لحظات حساسی قرار گرفته‌ام و نمی‌دانم باید چه کنم!
آیا حکومت ری را رها کنم
حکومتی که در اشتیاقش می‌سوزم؟
و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد
در حالیکه می‌‏دانم کیفر این کار آتش است!

ای مرد همدانی حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‌بینم که بتوانم از آن گذشت کنم

یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‌السلام رساند و گفت:
عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند

امام علیه‌السلام مردی از یاران خود را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند

شب هنگام امام حسین علیه‌السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند

امام حسین علیه‌السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس و فرزندش علی‌اکبر را نزد خود نگاه داشت

عمر بن سعد نیز فرزندش حفص و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد

در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‌السلام که فرمود:
آیا می‌خواهی با من مقاتله کنی؟
عذری آورد

یک بار گفت:
می‌ترسم خانه‌ام را خراب کنند
امام علیه‌السلام فرمود:
من خانه‌ات را می‌‏سازم

ابن سعد گفت:
می‌ترسم اموال و املاکم را بگیرند
امام فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم

عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‌ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‌‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند

حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‌گردد
از جای برخاست در حالی که می‌فرمود:
تو را چه می‌شود؟
خداوند جانت را در بسترت بگیرد
و تو را در قیامت نیامرزد
به خدا سوگند من می‌دانم که از گندم عراق نخواهی خورد

ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است

پس از این ماجرا عمر بن سعد نامه‌ای به عبیدالله نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه‌السلام را رها کنند
چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی‌گردم یا به مملکت دیگری می‌روم

عبیدالله در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، شمر بن ذی الجوشن سخت برآشفت و نگذاشت عبیدالله با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند.



 منابع:
کشف الغمه، جلد2، صفحه47
 بحارالانوار، جلد44، صفحه388
 ارشاد،شیخ مفید، جلد2، صفحه82

بهای شما چیزی جز بهشت نیست


امام حسین (علیه السلام ) :

بهاي شما چيزي جز بهشت نيست ، پس خود را به غيرآن مفروشيد، زيرا هر كس به دنيا راضي گردد ( هدفش فقط رسيدن به دنيا باشد ) به چيزي پست راضي شده است .

بلاغه الحسین ، ص۳۰۸

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام

اَلسَّلاَمُ عَلَي الْحُسَيْنِ وَ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ


سلام بر حسين و بر علي بن الحسين و فرزندان حسين، و ياران حسين.

مباهله


مباهله پیامبر اسلام (ص) با مسیحیان نجران 

درباره زمان مباهله شیخ مفید می‌نویسد: این واقعه پس از فتح مکه (سال هشتم هجری) و قبل از حجة الوداع (سال دهم هجری) در ذی‌الحجه به وقوع پیوست.  

 روزی که محمد (ص) با تمام خلق حسنه‌اش به مباهله آمد و با خود گنجینه پنج‌گانه طه را گواه برده بود. 
 «مُباهَلَه»درخواست لعن و نفرین الهی برای اثبات حقانیت است و بین دو طرفی رخ می‌دهد که هر کدام ادعای حقانیت دارند. 

 این واژه در تاریخ اسلام به ماجرایی اشاره دارد که طی آن، پیامبر اسلام (ص) پس از مناظره با مسیحیانِ نجران و ایمان نیاوردن آنان، پیشنهاد مباهله داد و آنان پذیرفتند. 

 با این حال مسیحیان نجران، در روز موعود از این کار خودداری کردند چرا که حقیقت نور را دریافته بودند. 
بنابر اعتقادات شیعی، جریان مباهله پیامبر (ص)، نه تنها نشانگر حقانیت اصل دعوت پیامبر (ص) است، بلکه بر فضیلت ویژه همراهان او (فاطمه و حسنین) در این ماجرا دلالت می‌کند.  

 شیعیان معتقدند امام علی (ع) بر اساس آیه مباهله، به منزلۀ نَفْس و جان پیامبر است.  

واقعه مباهله در ۲۴ ذی الحجه سال نهم هجری روی داد و آیه ۶۱ سوره آل عمران به آن اشاره دارد. 
آیه مباهله آیه ۶۱ سوره آل عمران: (بنابراین، پس از فرارسیدن علم ( وحی ) به تو، هر کس درباره او (حضرت عیسی(ع) )، با تو به چالش برخیزد، به او بگو: 

 بیایید تا فرزندانمان و فرزندانتان، و زنانمان و زنانتان، و جان‌هایمان و جان‌هایتان را فراخوانیم، آنگاه (به درگاه خداوند ) زاری [تضرّع] کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم.) 

 خداوند در آیه مباهله، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) را فرزند پیامبر (ص) خطاب کرده است، و این صریح‌ ترین دلیل است بر اینکه اهل بیت، نسل و ذریه پیامبر (ص) هستند. 
واقعه مباهله با نامه پیامبر (ص) به مسیحیان نجران و دعوت آنان به اسلام شروع شد و در نهایت با عقب نشستن نجرانیان و ایمان‌آوردن عده‌ای از آنان پایان یافت. 
زهرا مرادوند