موضوع: "شهدا"

با شهدا

کلام شهدا :

آنان که در راه خداجان باختند - یعنی شهدا -آنان را که پای بر خون آنها نهند و از طریق وحدت وخدمت ،خارج شوند نخواهند بخشید .هشدار میدهم شمارا از شکایت شهیدان در نزد پروردگار خویش؛ هشدار می دهم همه را بالاخص مسئولین را از اینکه مباد محرومین ومستضعفین جامعه را فراموش کنند. شهيد ايرج فيروزي

 


خاطره شهدا :

با این که سن و سال کمی داشت، کمک حال پدر و مادر بود و بیشتر خرید های خونه رو خودش انجام می داد. اون روز مادر منتظر علی اصغر نشد و خودش رفت خرید. وقتی علی اصغر برگشت، دید مادر تازه از خرید اومده! مادر رو نشوند، یه پتویی روش انداخت، بعدش هم رفت آب میوه براش آورد و داد دستش و گفت: مادر جون بخور. همون ایام، پدرش داشت خونه رو تعمیر می کرد. علی اصغر، پدر رو قانع کرده بود که کارها رو بسپاره دستش. به پدر گفته بود: من خودم هستم، شما استراحت کن.

شهید علی اصغر ابراهیمی

منبع : کتاب کوله پشتی به نقل از تبسم آسمانی
منبع کلام شهدا:اسك دين

شهیدی که بدنش با اسید هم از بین نرفت!

شهیدی که بدنش با اسید هم از بین نرفت

✨مجروح که شد، به اسارت دشمن در آمد و همانجا به شهادت رسید. بعثی ها او را دفن کردند و شانزده سال بعد، هنگام تبادل جنازه ‌ی شهدا با اجساد عراقی، جنازه محمدرضا شفیعی و دیگر شهدای دفن شده رو بیرون می ‌آورند تا به گروه تفحص شهدا تحویل دهند. اما جنازه محمد رضا سالم مانده، سالمِ سالم…

صدام گفته بود این جنازه این طور نباید تحویل ایرانی‌ ها داده بشه. اونو سه ماه زیر آفتاب سوزان گذاشتند، اما تفاوتی نکرد، رو پیکرش آهک و اسید پاشیدند ولی باز هم بی‌ تأثیر بود..

✨مادرش و یکی از همرزم هاش که همیشه باهاش بود و کامل می شناختش می گفت می دونین برا چی جنازه ش سالم موند؟

✨گفت راز سالم موندن جنازه ش چند چیزه:

√ اهتمام جدی به نماز شب داشت
√ دائماً با وضو بود و مداومت بر غسل جمعه داشت
√ هیچوقت زیارت عاشورایش هم ترک نمی‌ شد
√ هر وقت برای امام حسین (ع) گریه می ‌کرد، اشک ‌هایش رو به بدنش می ‌مالید

✨مادرش هم میگفت: به امام زمان (عج) ارادت خاصّی داشت و هر وقت به قم می ‌اومد، رفتن به جمکران را ترک نمی ‌کرد

__________________________________________________

چه غریبانه رفتند!

چه غریبانه رفتند!

کلام شهدا :خطاب به كارمندان دولت: در کارها سعی کنید کم‌کاری نشود و در محلّ کار، نماز جماعت داشته باشید. با انجمن‌های اسلامی هماهنگ شوید. “شهید سیّد عبدالکریم قدسی”

خاطره شهدا : آقای مفتح برخوردش بیشتر با آخوندها بود. در آنجا نشوونمای آقای مفتح سبب کمرنگ شدن آدمهایی چون آقای مصلح می شد. به عنوان مثال آقای مصلح در مراسمی که در دانشگاه برای تجلیل از شاه می گرفتند، حضور پیدا می کرد وآقای مفتح حتی یک بار هم نرفتند. یک روز به عنوان روز شکرگزاری همه کلاسها را تعطیل کرده بودند، اما دانشگاه باز بود، ایشان کلاس را تعطیل هم نکرد… در دانشکده چند بار گفته شد که آقای مصلح و دیگران کلاسهایشان را تعطیل کرده اند، شما چرا تعطیل نمی کنی؟ ایشان با یک ریشخند می گفتند، چرا باید کلاسم را تعطیل کنم؟ چه اتفاقی افتاده است؟ آن روزها می گفتند روز رفع خطر از ذات مبارک ملوکانه. ایشان می فرمود، کی این اتفاق افتاده؟ چه خبر شده؟ … در همان جلسه عده ای گفتند استاد! چرا تعطیل نمی کنید؟ ایشان گفتند وخصمنا قد قال بالتعطیلی و ساواک را خیلی ظریف به عنوان خصمنا به دانشجویان شناساندند و دانشجویان کف زدند و ایشان به شوخی گفتند، می توانید سر ما را به باد بدهید؟ ما داریم بحث فلسفی می کنیم. چرا حرفهای دیگری می زنید؟ که دانشجویان دوباره کف زدند. دانشجویان خیلی مواظب بودند که آقای مفتح چه می گوید. “شهيد دكتر مفتح”

منبع : برگرفته ازماهنامه شاهد ياران
منبع کلام شهدا:سايت وصيت

ما مسئولیم

ما مسئولیم

ما به ادای تکلیف موظفیم

ما به ادای تکلیف موظفیم

مهندس مهدی امینی در سال 1332 هـ.ش در ارومیه چشم به جهان گشود دوران دبستان و متوسطه را در ارومیه و تهران گذراند . پس از اتمام تحصیلات متوسطه در سال 1350 هـ.ش وارد دانشگاه علم و صنعت تهران شد و در سال 1356 هـ.ش در رشته مهندسی راه و ساختمان مراحل عالی تحصیل را به پایان رساند . پس از پایان تحصیلات وارد خدمت سربازی شد . فعالیت های انقلابی او از زمان تحصیل در دبیرستان شروع شد و او در کنار درس و تحصیل به مطالعه کتب مختلف مذهبی و آثار امام خمینی (ره) پرداخت . در این دوره بود که به جریان مبارزه با رژیم طاغوت پیوست و در جریان این فعالیت های سیاسی ، مدتی زندانی شد . با ارشاد روحانیت راستین مسیر عشق و خون را از قم آغاز نمود ایام پر حادثه انقلاب اسلامی را با تلاش و تکاپو سپری کرد و در پیشبرد اهداف امام خمینی (ره) با جان و دل کوشید او که تشنه معارف اسلامی بود قصد هجرت دوباره به قم را داشت اما ارومیه نیازش به ایشان بیشتر بود با رشد و اوج گیری انقلاب اسلامی و با توجه به این که مهندس راه و ساختمان بود ، می توانست موقعیت شغلی و پست مهمی بدست آورد ، و در مأموریت های مختلف شرکت نماید لاجرم در نقش مدیریت یک شرکت بزرگ راه سازی در راستای عمران و آبادی به تلاش پرداخت و همزمان تلاش خود را در جهت دفاع از خط امام و انقلاب در قبال گروهکها ، منحرفین و محاربین آغاز نمود او هرچند مدیر شرکت بود ولی مسئولیتها هرگز نتوانست او را تسلیم خود نماید بلکه او شیرمردی بود از تبار حسین (ع) بطوریکه با شروع جنگ تحمیلی در اولین روز جنگ مسئولیت ها را رها کرده و به دلیل علاقه به انقلاب و حفظ و حراست از آن سبب گردید تا برای انجام خدمات بیشتر به سپاه پاسداران ملحق شود و دوشاوش سردارانی چون باکری عازم جبهه جنوب شد و در سال 1359 با دعوت سپاه به ارومیه بازگشته و فرماندهی عملیات سپاه را عهده دار می گردد و فصلی دیگر از دلاوری ها به نام این سردار بزرگ رقم می خورد . وی به عنوان سربازی جان برکف برای انجام هر مأموریتی در راه انقلاب پیشقدم بود و شهادت طلبان را در سایه بیرق سرخ سپاه اسلام مهیا نموده و خود نیز پیشاپیش همه پای در میدان نبرد با منحرفین و محاربین (احزاب منحله دمکرات کردستان و کوموله)نهاد ومنطقه عمومی دارلک – گوگ تپه و مهاباد را از لوث وجود ضدانقلاب پلید و حزب منحله دمکرات ، پاک و سرانجام بعد از خدمات ارزنده در راه انقلاب در تاریخ سی ام خرداد 1360 در این نبرد به همراه یاران با وفایش به فیض شهادت نائل آمد . فرازهایی از سخنان سردار شهید مهدی امینی· ما یک تکلیف داریم و آن عمل کردن به احکام است و گوش دادن به فرمان امام و ولایت فقیه ، ما مجبور نیستیم که ببینیم نتیجه چه خواهد شد ، ما به ادای تکلیف موظفیم .· آن چیزی که ماندگار است افکار اسلامی است . ما باید از کسانی خط بگیریم که از افکار ناب اسلام و ائمه خط گرفته باشند این احزاب از روی هوی و هوس برنامه هایی در جهت نفی اسلام و اثبات مبانی ضد خدایی دارند و در نهایت نابود شدنی اند . · اگر ما روحانیت را از دست بدهیم انقلاب از دست می رود . · اگر تنها خودم در سپاه (ارومیه) بمانم باز هم از سپاه دفاع و حمایت خواهم کرد . · اگر این جنگ به ما تحمیل نمی شد من روزانه حداقل 500 متر شاهراه میزدم . الآن (منافقان و دشمنان) ما را مجبور کرده اند که کارهای عمرانی را کنار گذاشته و تفنگ بر دوش بگیریم . خاطره مادر شهید : همسر مهدی می گفت : به مهدی گفتم چرا اسمت را عوض کردی ؟ (نام قبلی مهدی شهرام بود) مهدی جواب داد : بعد از شهادت من می فهمی و مهدی در شب تولد حضرت مهدی (عج) به شهادت رسید . فرمانده سپاه به خانه ما آمد و گفت : امروز میلاد حضرت مهدی (عج) است و آمده ایم به شما تبریک بگوییم . گفتم مثل اینکه می خواهید دو تا تبریک بگویید . دیگر چیزی نگفتند و من فهمیدم مهدی شهید شده .

اطاعت محض

اطاعت محض

خدا چ خوش سلیقه است گلچین میکنه روحشون شاد

خنده حلال

خنده حلال

یاران سفرکرده

کلام شهدا : اگر انسان شناخت که خود در جبهه حق است پس دشمن او باطل است ، حالا بايد شناخت که باطل در چه چهره اي و چه قيافه اي ظاهر مي گردد. “شهيد عليمردان موحد”

خاطره شهدا :نمی‌خواست زیر بار آن مسئولیت برود؛ می‌گفت: دل شیر می‌خواهد قبول این جور مسئولیتها… .
مسئولیت كمی نبود؛ می‌خواستند او را فرماندة تیپ كنند. نشسته بود گوشة اتاق و گریه می‌كرد.
چند روزی محمد این طوری بود. پدرش هم متوجه این شد كه محمد تو حال خودش نیست. یك دفعه سرزده وارد اتاق شد و دید محمد گریه می‌كند.
گفت: آخر پسر!‌ آدمی به سن و سال تو كه گریه نمی‌كند، بگو مشكلت چیست؟ منتظر بود محمد مثلاً‌ بگوید: در فلان عملیات شكست خورده‌اند یا در كارش گره كوری افتاده است.
اصرار پدر زبانش را باز كرد: راستش نمی‌دانم اینها برای چه می‌خواستند مرا فرماندة تیپ كنند.
پدرش ‌‌گفت: ‌اینكه ناراحتی ندارد محمد! گریه‌ات برای این بود؟!
محمد گفت: آخر، گاهی می‌شود كه نیروهای زیادی زیر دست می‌باشند. چه طور می‌شود سرنوشت این همه آدم پاك و معصوم را به دست گرفت و با خیال راحت زندگی كرد؟ نگرانم از این مسئولیت سنگین. انگار آتش كف دست آدم می‌گذارند.
بالاخره از پدر خواست استخاره كند. خوب آمد. و محمد شروع كرد؛ شروعی سبز كه پایانی سرخ داشت.
«محمد بنیادی كهن» در تاریخ 13/8/62 نزدیك غروب به شهادت لبخند زد. “شهید محمد بنيادي كهن”

منبع : ر.ک: پلاک 17، ص 4 و 5
منبع کلام شهدا:اسك دين

شهدا

شهدا

شهادت هنر مردان خداست

کلام شهدا : در زندگی دنبال کسانی حرکت کنید که هر چه به جنبه های خصوصی تر زندگی ایشان نزدیک شوید تجلی ایمان را بیشتر می بینید. شهيد بهشتي

خاطره شهدا : هنگام دیدن آموزش در بندرعباس، در یكی از ساختمانهای نیروی هوایی ارتش به سر می‌بریم. حدود 170 نفر آنجا استقرار داشتند. برای همین به سرعت سرویسهای بهداشتی كثیف می‌شد؛ اما صبح كه از خواب برمی‌خاستیم، سرویسها تمیز بود؛ از تمیزی برق می‌زد. هیچ كس نمی‌دانست آنها را چه كسی نظافت می‌كند. اواسط دوره، «قباد شمس‌الدینی» ـ پیرمردی 67 ساله ـ كه در آن سن و سال همراه ما شنا یاد گرفته بود، نزد من آمد و با چشمانی گریان گفت: حاج احمد دارد من را می‌كشد.
با تعجب پرسیدم: چرا؟ اشك ‌ریزان گفت: همیشه می‌خواستم بدانم چه كسی دستشوییها را می‌شوید. یك شب بیدار ماندم و كشیك دادم. وقتی صدای آب از دستشویی شنیدم، آهسته به طرف صدا رفتم. چشمم به حاج احمد افتاد. جارو و شیلنگ به دست داشت و در حال نظافت بود. سعی كردم جارو و شیلنگ را از او بگیرم؛ ولی به من گفت كه چرا بیدار مانده‌ام و بعد قول گرفت كه آن موضوع را به كسی بازگو نكنم. گفتم: پس چرا به من گفتی؟ گفت: این راز داشت مرا می‌كشت
شهید احمد شول

منبع : راوي: محمود حاجي زاده، ر.ك: شميم عشق ص 28
منبع کلام شهدا:اسك دين

1 2 ...3 4 6 7