مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
دوشنبه 99/01/11
سلام ای چارمین نور الهی
کلیم وادی طور الهی
تو آن شاهى كه در بزم مناجات
خدا میکرد با نامت مباهات
تو را سجاده داران میشناسند
تو را سجده گزاران میشناسند
تو سجادى تو سجاده نشينى
تو در زهد و ورع تنهاترينى
قيامت میشود پيدا جبينت
به صوت «اين زين العابدينت»
شبيه تو خدا عابد ندارد
مدينه غير تو زاهد ندارد
یکشنبه 99/01/10
سرا پا حسين يا عباس
سير تو تا حسين يا عباس
همه جا با حسين يا عباس
سخنت يا حسين يا عباس
هم تو باب الحوائج همهاي
هم چراغ دل دو فاطمهاي
آفتاب رخ تو ماه علي است
راه تو از نخست راه علي است
به دو بازوي تو نگاه علي است
دست و چشم تو بوسه گاه علي است
چهارشنبه 98/11/02
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم
گر چنان است که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم
دوشنبه 98/10/30
یارب از عرفان مرا پیمانهای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده
هر سر موی حواس من به راهی میرود
این پریشان سیر را در بزم وحدت بار ده
در دل تنگم ز داغ عشق شمعی برفروز
خانهٔ تن را چراغی از دل بیدار ده
نشاهٔ پا در رکاب می ندارد اعتبار
مستی دنبالهداری همچو چشم یار ده
برنمیآید به حفظ جام، دست رعشه دار
قوت بازوی توفیقی مرا در کار ده
مدتی گفتار بیکردار کردی مرحمت
روزگاری هم به من کردار بیگفتار ده
چند چون مرکز گره باشد کسی در یک مقام؟
پایی از آهن به این سرگشته، چون پرگار ده
شیوهٔ ارباب همت نیست جود ناتمام
رخصت دیدار دادی، طاقت دیدار ده
بیش ازین مپسند صائب را به زندان خرد
از بیابان ملک و تخت از دامن کهسار ده
(صائب تبریزی)