موضوع: "در محضر عارفان"

نودسال زندگی با فلاکت

 آیت‌الله مجتهدی تهرانی (ره): «کسی که به پدر و مادرش بی‌احترامی کند، خیر از دنیا و آخرت نمی‌بیند 

پیرمردی بود که حدود نود سال عمر کرد، اما نه بچه‌ای داشت و نه خانه و زندگی، خیلی با فلاکت زندگی کرد.

 من شنیدم که پدر این آدم، او را در جوانی نفرین کرده و گفته: «امیدوارم صاحب زن و بچه و خانه و زندگی نشوی»

 نود سال هم عمر کرد، اما در اثر نفرین پدر، که از او ناراضی بود، با فلاکت زندگی کرد.»

 طریق دوست/ص ۱۸

صدای پتک و مطالعه!

این خاطره را آقای رسول مسعودی از علامه محمدتقی جعفری (ره) این چنین بیان می‌دارد:

 ما افتخار داشتیم چند سال در همسایگی استاد جعفری واقع در فلکه دوم صادقیه، بلوار آیت‌الله کاشانی سکونت داشته باشیم. در همسایگی ما و ایشان، پیرمردی آهنگر بود که در منزل خود کار می‌کرد.

 من در یک روز گرم تابستانی حدود ساعت ۵ بعدازظهر با هماهنگی قبلی برای طرح موضوعی به خدمت او (استاد) رسیدم. ایشان طبق معمول در کتابخانه خود، مشغول مطالعه و نوشتن بودند.

 در حین طرح سؤالم، صدای پتک همسایه که به آهنگری مشغول بود، به گوش می‌رسید. به ایشان عرض کردم: اگر صدای پتک و چکش این شخص مزاحم کار شماست، من می‌توانم بروم و به ایشان تذکر بدهم تا حال شما را مراعات کند.

 در جواب این سخن من گفت: نه، مبادا به او چیزی بگویید. چون من وقتی در کتابخانه‌ام از مطالعه و نوشتن احساس خستگی می‌کنم، صدای پُتک و چکش این پیرمرد، نهیب می‌زند و به من قدرت می‌دهد، و با خود می‌گویم: آن پیرمرد در مقابل کوره گرم آهنگری چکش می‌زند و خسته نمی‌شود، اما تو که نشسته‌ای و مطالعه می‌کنی و می‌نویسی، خسته شده‌ای؟ 

 بنابراین، صدای کار این پیرمرد نه تنها مایه اذیت نیست، بلکه با شنیدن صدای چکش او، قدرت مجدّد می‌گیرم و دوباره مشغول مطالعه یا نوشتن می‌شوم!

صدای پُتک،مطالعه؟!

 

 این خاطره را آقای رسول مسعودی از علامه محمدتقی جعفری (ره) این چنین بیان می‌دارد:

 ما افتخار داشتیم چند سال در همسایگی استاد جعفری واقع در فلکه دوم صادقیه، بلوار آیت‌الله کاشانی سکونت داشته باشیم. در همسایگی ما و ایشان، پیرمردی آهنگر بود که در منزل خود کار می‌کرد.

 من در یک روز گرم تابستانی حدود ساعت ۵ بعدازظهر با هماهنگی قبلی برای طرح موضوعی به خدمت او (استاد) رسیدم. ایشان طبق معمول در کتابخانه خود، مشغول مطالعه و نوشتن بودند.

 در حین طرح سؤالم، صدای پتک همسایه که به آهنگری مشغول بود، به گوش می‌رسید. به ایشان عرض کردم: اگر صدای پتک و چکش این شخص مزاحم کار شماست، من می‌توانم بروم و به ایشان تذکر بدهم تا حال شما را مراعات کند.

در جواب این سخن من گفت: نه، مبادا به او چیزی بگویید. چون من وقتی در کتابخانه‌ام از مطالعه و نوشتن احساس خستگی می‌کنم، صدای پُتک و چکش این پیرمرد، نهیب می‌زند و به من قدرت می‌دهد، و با خود می‌گویم: آن پیرمرد در مقابل کوره گرم آهنگری چکش می‌زند و خسته نمی‌شود، اما تو که نشسته‌ای و مطالعه می‌کنی و می‌نویسی، خسته شده‌ای؟ 

بنابراین، صدای کار این پیرمرد نه تنها مایه اذیت نیست، بلکه با شنیدن صدای چکش او، قدرت مجدّد می‌گیرم و دوباره مشغول مطالعه یا نوشتن می‌شوم!

امام زمان (ع) پدر رئوف و مهربانِ امت


نباید امام زمان علیه‌السلام را در ذهن افراد یک انسان خشنی معرفی کرد که شمشیر به دست گرفته و می‌خواهد همه را گردن بزند!

این نحوه جلوه دادن مقام امام بسیار خلاف واقع است!

امام پدر واقعی امت است، دریای رأفت و رحمت است؛ حضرت مظهر اسم رحمن و رحیم خداست و برای هدایت افراد آمده است نه کشتن آن‌ها!
البته چون حکومت حضرت مهدی (ع)، حکومت جهانی است، اگر کافر و معاندی مزاحم بسط عدل و رحمت شود، آن مزاحم را برمی‌دارند. میکروب باید از بین برود چون برای سلامتی دیگران ضرر دارد.

باید مشتاق ظهور حضرت بود و با تهذیب نفس و تقوا و دعا، خود را برای آن مهیا و آماده کنیم تا با ظهور خود عالم را پر از نور و سرور و برکت و رحمت و معارف و توحید بگرداند.

استاد فاطمی نیا

فرزند مستجاب الدعوه

 

 فرزند آیت‌الله سید یونس عرفانی می‌گوید: حقیر شخصاً خاطره‌ای از عالم واصل حضرت آیت‌الله بهاءالدینی دارم شاید اگر نگویم در محضر خداوند سبحان سرافکنده باشم.

 سال ۱۳۶۳ بود وارد حوزه علمیه قم شدم البته قبل از آن در سن یازده سالگی تا وفات مرحوم ابوی مرحوم شهید آیت‌الله عرفانی یعنی ۶۱ لمعه را خوانده بودم

وارد حوزه که شدم خیلی اشتیاق داشتم محضر مبارک آقای بها الدینی برسم.

 در حیاط مدرسه فیضیه بودم آن موقع شورای مدیریت حوزه طبقه بالای مدرسه بود دیدم مرحوم آیت‌الله دکتر ضیایی رئیس وقت حوزه از پله پایین میایند به‌سوی ایشان رفتم خدا رحمت کند ایشان را؛ با اینکه خسته از کار بودن با لبخند و چهره گشاده فرمودند کاری با من داری جوان

 خود را معرفی نمودم و قصدم را بیان داشتم. آدرس دادند فرمودند شما فقط وارد بر محضرشان شوید ایشان بر افراد احاطه غیبی دارند

فردایش به محضرشان رسیدم جا نبود یک جایی در عقب مجلس که چند نفر هم ایستاده بودند قرار گرفتم به خاطر دیر رسیدن اواخر بحث بود با خودم گفتم از نزدیک برای دست‌بوسی شرفیاب شوم

 دستم می‌لرزید بالاخره دستم در دست مبارکشان قرار گرفت قلبم آرام شد توفیق بوسیدن دستان مبارکش نصیبم شد خواستم بروم فرمودند سید بشین مطلبی بگویم مقداری عقب آمدم نشستم

 اندازه چند لحظه به خود آمدم از کجا آقا فهمید؛ نه ملبس بودم نه ابهت ایشان اجازه داد که بتوانم صحبتی بکنم از کجا فهمید من سیدم

 تقریباً یک ساعت طول کشید دورشان خلوت شد یک آقا شیخ محترمی اشاره کردند بیا جلو. درست مقابلشان نشستم. نگاهی با لبخند کردند بدون مقدمه فرمودند

خداوند به شما فرزندی می‌دهد اگر بتوانی با آن به قرب می‌رسی فقط عرض کردم هنوز ازدواج نکردم دو بار فرمودند آن فرزند پسر است و مریض‌احوال قدرش را بدان به خاطر آن بیماری شما به زحمت فراوان میافتید بدان که دعایش مستجاب است 

الآن بعد از گذشت چندین سال حقیر یک فرزند پسر دارم و عقب‌مانده ذهنی است و مرتب بیمار است. وقتی کمی بابت فرزندم محزون می‌شوم یاد حرف آقا میافتم و خداوند را برای این نعمت امتحانش شاکرم.

ساده‌زیستی و سیره عملی علماء

 

نقل می‌کنند که مرحوم ملأ احمد نراقی کاشانی، نویسنده کتاب اخلاقی «معراج السعادة»، ساکن در کاشان بود. درویشی که کتاب معراج السعادة و بخش زهد و پارسایی آن کتاب را خوانده بود، نزد ملأ احمد نراقی آمد و دید ملأ احمد زندگی و دستگاه مرتبی دارد (چون ایشان مرجع بود و مردم به خانه ایشان رفت و آمد می‌کردند).

درویش، وقتی آن همه بیا و برو و شهرت و دستگاه محقق نراقی را دید، تعجب کرد که این استاد اخلاق، چرا خودش زاهد و پارسا نیست! (با اینکه در کتاب معراج السعادة آن همه راجع به زهد سخن گفته است) بعد از دو-سه روز که می‌خواست مرخص شود، مرحوم نراقی فهمیده بود که برای آن درویش، معمایی پیش آمده است.

به او گفت: کجا می‌خواهی بروی؟ او عرض کرد: می‌خواهم به کربلا بروم. محقق نراقی فرمود: من هم می‌آیم. او گفت: من باید چند روز صبر کنم تا مهیا شوی.

مرحوم نراقی فرمود: همین الآن حاضرم. به راه افتادند تا به قم رسیدند. در قم، محقق نراقی دید رنگ صورت درویش تغییر کرد. از علت پرسید. او گفت: کشکولم را در کاشان جا گذاشته‌ام. محقق نراقی فرمود: کشکول در جای خودش هست. فعلاً برویم و بعد برمی‌گردیم و کشکول شما را می‌دهم.

درویش گفت: من بدون کشکول نمی‌توانم زندگی کنم و علاقه به آن دارم. باید برگردیم و آن را بردارم. مرحوم نراقی همان‌جا فرصت را به دست آورد؛ به او فهماند که زهد اسلام یعنی چه؟ زاهد آن نیست که در جامعه نباشد؛ شهرت نداشته باشد؛ یا ریاست نداشته باشد. زاهد کسی است که دلبستگی به چیزی یا به کسی جز خدا نداشته باشد و دلبستگی ولو به کشکول باشد، زاهد نیست.

 

کتاب سجاده پرواز - یحیی نوری ص ۹۶- ۹۵

نیش به همسر!!

نقل است که : مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط رضوان الله علیه با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنان زن و شوهری بودند. 

 

یک روز که از حرم پس از انجام زیارت بیرون آمده و بر می گشتند، این زن و شوهر با فاصله قابل ملاحظه ای از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند. در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، خانم نیشی به شوهرش زده و سخنی آزار دهنده به وی می گوید.

 

هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد (به اصطلاح) زیارت قبولی می گوید؛ به آن خانم که می رسد، می فرماید : تو که هیچ، همه را ریختی زمین!


آن خانم می گوید : ای آقا ! چطور!؟ من این همه راه آمده ام کربلا؛ مگر من چکار کرده ام!؟ فرمود : از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت! یعنی همه نور معنوی و فیوضاتی که از زیارت کسب کرده بودی، با این عملت از بین بردی!

 

سبک زندگی 

 

کتاب زرین

چند برش کوتاه از کتاب زرین زندگی علامه طباطبایی

گفتند سلسله اعصابش ضعیف شده، باید یک دکتر خوب او را ببیند. دکتر خوب در لندن او را دید. داروهایی برای سلسله اعصابش نوشت و وقتی چشم‌هایش را معاینه کرد، گفت: پرده‌ای روی آن‌هاست که باید جراحی کرد و برداشت وگرنه دید از بین می‌رود.

 

قرار شد همان روزها و همان‌جا عملش کنند. مثل هر جراحی‌ای در هر جای دنیا، دکتر گفت او را بی‌هوش کنند اما اجازه نمی‌داد بی‌هوشش کنند و کسی نمی‌دانست چرا.

 

می‌گفت: من خودم هر چند دقیقه که لازم باشد، چشمم را باز نگه می‌دارم، بدون پلک زدن.

 

موضوع را به دکتر گفتند ولی راضی نمی‌شد. بعد سعی کردند برایش توضیح بدهند که این پیرمرد با آدم‌های دیگر فرق دارد. گفتند او حکیم است، philosopher است. دکتر این را که شنید، لبخند زد و گفت: اگر فیلسوف است، بی‌هوشی لازم نیست.

 

می‌گفت: ” لباس را هیچ وقت پرت نکنید بیفتد یک گوشه، حتما آویزان کنید یا تا کنید. ” کلی از این کارهای ریز ریز هست که مقید بود آن‌ها را انجام دهد

دست‌هایش را قبل از کار و قبل و بعد از غذا بشوید.

قبل از غذا کمی نمک بخورد، بعدش هم همین‌طور.

وقتی سرش را شانه می‌کند، بنشیند و چیزی پهن کند.

ایستاده چیز نخورد.

توی در ننشیند.

سبزه و گیاه _ اگر شده کم _ دور و برش باشدو ….

به بچه‌ها می‌گوید: ” کسی که مقید باشد به چیزهای کوچک، کم کم آماده چیزهای بزرگ هم می‌شود. این‌ها خودش آدم را می‌کشد به سمت حقیقت. “

فقط روز عاشورا دست از کار می‌کشید. حتی هر صفحه از تفسیر را که می‌نوشت بدون نقطه بود. نقطه‌ها را بعدا می‌گذاشت چون این‌طوری هر صفحه یکی‌، دو دقیقه جلو می‌افتاد اما وقتی خان جون(همسرش) مریض شد کارها را رها کرد و نشسته بود بالاسرش.

 

اینها همه ی محمد حسین طباطبایی نبود، علامه ای واقعی و بدون ادعا، آرام بود و خداپرست. تا جایی که میتوانست با قلم نی مینوشت. میگفت: “قلم آهنی از تاثیر مطلب کم میکند، چون بنای آهن بر جنگ و خونریزی است. و انزلنا الحدید فیه باس شدید.

 

موانع دیدار امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف

 

علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سال‌های زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه‌الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می‌رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کند اما موفق نمی‌شد.

سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت، از ملاقات حضرت ناامید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی‌آیم؛ اما در خواب به او بشارت دادند که امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد…

در طول ایام حج به‌شدت انتظار می‌کشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجدالحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد…

علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند، با آن جوان به‌سوی کوه‌های طائف راه افتاد.

علی ابن مهزیار به همراه آن جوان قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد…

آن حضرت در بدو ورود فرمودند:
«علی ابن مهزیار! من شب و روز منتظرت بودم تا بیایی اما نمی‌آمدی!!»

علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می‌کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است.

 

اما امام در ادامه فرمودند:
«سه مانع در تو وجود داشت که نمی‌گذاشت نزد ما بیایی؛
به دنبال جمع‌آوری مال بودی،
به فقرا رسیدگی نمی‌کردی،
و صله‌رحم نیز نمی‌کردی…»

 

? کتاب رزق، ص 96، آیت‌الله مهدوی



اهمیت آموزش از منظر امام حسن مجتبی علیه السلام

اهمیت آموزش از منظر امام حسن مجتبی علیه السلام | راه گرامیداشت اهل البیت چیست؟!

 

آیت الله العظمی جوادی آملی با اشاره به روایت سالروز شهادت امام مجتبی(سلام الله علیه) طبق برخی از اقوال، بیان داشتند: طبق نقل مرحوم صدوق و برخی از محدّثان، شهادت امام مجتبی(سلام الله علیه) هفتم صفر می‌باشد، باید توجه داشته باشید که گرامیداشت ائمه(ع)به تذكره معارف آنهاست.

 

ایشان به حدیثی از وجود مبارك امام مجتبی علیه السلام اشاره کردند و اظهار داشتند: امام مجتبی علیه السلام به ما فرمود: «كونوا اوعیة العلم بمصابیح الهدی»؛ مهم‌ترین وظیفه حوزوی و دانشگاهی خصوصاً و توده مردم عموماً، عمل به وصیت امام مجتبی(ع) است. ایشان فرمود «ظرف دانش باشید و چراغ هدایت»؛ وقتی ظرف علم شدید از بنان و بیان شما علم نشأت می‌گیرد، آنگاه وقتی حرف می‌زنید عالمانه است، چیزی می‌نویسد عالمانه است، قیام و قعودتان عالمانه است. یك ظرف عطر وقتی درش باز می‌شود جز بوی خوب چیز دیگر ندارد، وقتی یك فرد دانشگاهی و حوزوی حرف می‌زند یا كاری انجام می‌دهد یا چیزی می‌نویسد، نباید جز علم، اثر دیگری داشته باشد.

 

معظم له خاطرنشان کردند: امام مجتبی(ع) می‌فرماید تا نفس می‌كِشی یا درس بده یا درس بخوان، یا بحث كن، یا مطالعه كن، یا كتاب بنویس، تا بشوی چراغ هدایت، آن درسی كه راه را به دیگران نشان بدهد! وجود مبارك امام صادق(ع) به مفضّل فرمود: تو شاگرد مایی، تو شیعه مایی، تو وقتی مُردی باید بچه‌هایت از تو كتاب های تو را ارث ببرند نه نوشته های دیگران را بگیری در كتابخانه‌ات بگذاری. همین تفکر است که باعث شده امثال ابوریحان ها بعد از هزار سال همچنان با عظمت بمانند. اینها گذشته از اینكه حرف‌های تازه آوردند عمر را در راه علم صرف كردند، اینها را اهل بیت علیهم السلام تربیت كردند.

 

آیت الله العظمی جوادی آملی در ادامه، به روال جلسات گذشته به شرح نامه های نهج البللاغه پرداختند و در خصوص نامه 67 نهج البلاغه ابراز داشتند: … دستور حضرت این است كه به انسان متمكّن می‌گوید: «المسكین رسول الله» یعنی شما كه از نظر مسائل مالی قدرت دارید آن نیازمندی كه به تو مراجعه كرده است می‌دانی چه كسی او را فرستاده؟ این را خدا فرستاده. اگر كسی قدرتی داشت و مشكل این آقا را حل نكرد فرستاده خدا را رد كرده است، بعد هم طولی نمی‌كشد كه قدرت از او گرفته می‌شود. اگر ما این را باور كردیم تا آنجا كه ممكن است مشكل مردم را حل می‌كنیم.

 

به نقل از سایت هدانا

www.hadana.ir