موضوع: "حکایت"

خانه مؤمنين در بهشت


خانه مؤمنين در بهشت

هشام بن حكم نقل ميكند كه مردى از كوهستان خدمت امام صادق عليه السلام آمده و ده هزار درهم به ايشان داد و گفت تقاضاى من اينست كه خانه اى خريدارى فرمائيد تا از حج كه برگشتم با عيال و اطفال خود در آنجا مسكن كنم و بعزم مكه معظمه خارج شد.

چون مراجعت نمود حضرت او را در منزل خود جاى داد و طومارى به او لطف كرد.
فرمود خانه اى برايت در بهشت خريدم كه حد اول آن متصل است به خانه محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و حد دوم به منزل على مرتضى عليه السلام و حد سوم به خانه حسن مجتبى و حد چهارم به خانه حسين بن على عليه السلام.

مرد كوهستانى كه اين سخن را شنيد گفت قبول كردم و راضى شدم حضرت مبلغ را ميان تنگدستان از فرزندان امام حسن و امام حسين عليهماالسلام تقسيم كردند و كوهستانى بمحل خود بازگشت.

چون مدتى گذشت آن مرد مريض شد و بستگان خود را احضار نموده گفت من ميدانم آنچه حضرت صادق عليه السلام فرموده راست است و حقيقت دارد خواهش ميكنم اين طومار را با من دفن كنيد. پس از زمان كوتاهى از دنيا رفت، بنا به وصيتش طومار را با او دفن كردند،

روز ديگر كه آمدند ديدند همان طومار بر روى قبر اوست و به خط سبز روى آن نوشته شده خداوند بآنچه ولى او حضرت صادق عليه السلام وعده داده بود وفا كرد.

? بحار الانوار ج ۱۱، احوال حضرت صادق (ع)

خدمت به خلق

 

عبادت در دین اسلام هم جنبه فردی دارد و هم جنبه اجتماعی، شاید مهم‌ترین عبادت اجتماعی، خدمت‌رسانی به مسلمین و باز کردن گره از زندگی آنان باشد بر همین اساس است که ائمه (ع) همواره به دنبال خدمت به جامعه و تزریق آسایش به مؤمنین بودند.

 

 آیه:تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى مائده/2
در هر كار خير و تقوا يكديگر را يارى دهيد

 

حکایت؛ پسر مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی می‌گوید: پدرم در کلیه ساعات روز و شب برای رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان آماده بودند، روزی عرضه داشتم خوب است برای مراجعه مردم وقتی مقرر شود تا بی‌وقت مزاحمتان نشوند، فرمود پسرم: «لیس عند ربنا صباح و لا مساء» (آن کس که برای رضای خدا به خلق خدمت می‌کند، نباید که وقتی معین کند)

 

مرحوم پدرم در ابتدای شب‌ها پس از اتمام فریضه به نگارش پاسخ‌نامه‌ها و انجام خواسته‌های مراجعان مشغول و سپس مدتی به مطالعه می‌پرداختند. از نیمه‌های شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند، پس از طلوع خورشید اندکی استراحت می‌کردند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیه و ساخت دارو برای بیماران می‌نشستند و عصرها برای تدریس به مدرسه می‌رفتند و پس از آن نیز به پاسخ گوئی و رفع نیازمندی‌های محتاجان و گرفتاران مشغول بودند و در تمام سال پس از طلوع آفتاب و یا ساعتی در بعدازظهر استراحتی کوتاه می‌فرمودند.

روزی یکی از سادات محترم مشهد برای ایشان سجاده و رختخوابی هدیه فرستاد، در جواب فرموده بودند: سجاده را به خاطر سیادت شما که رعایت حرمتش را بر خود واجب می‌دانم، می‌پذیرم ولی به رختخواب نیازم نیست، زیرا که بیست و پنج سال است که پشت و پهلو بر بستر استراحت ننهاده‌ام (۱)

چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گِره گشا می باش (۲)

?پی نوشت

۱-با اقتباس و ویراست از کتاب نشان از بی نشانها
۲-حافظ

امان ازبی حجابی و بی عفتی

امان ازبی حجابی و بی عفتی

حضرت موسى (عليه السلام) با تلاشهاى پى گير خود به تدريج بر ستمگران پيروز شد و پرچم توحيد و عدالت را در نقاط زمين به اهتزار آورد، او براى توسعه خدا پرستى و عدالت همواره مى كوشيد، در آن عصر شهر انطاكيه (كه فعلاً در تركيه واقع شده ) شهر با سابقه و پر جمعيتى بود ولى ساكنان آن همراه در تحت حكومت خود كامگى ستمگران به سر مى بردند و از نظرات گوناگون در فشار قرار داشتند.
موسى براى نجات ملّت انطاكيه راهى جز سر كوبى ستمگران و فتح آن شهر و حومه نمى ديد، براى اجراى اين امر سپاهى به فرماندهى يوشع و كالب تشكيل داد و آن سپاه را به سوى انطاكيه رهسپار كرد.

عده اى از مردم نادان و از همه جا بى خبر و اغفال شده انطاكيه گرد عابد خود بلعم با عور كه اسم اعظم را مى دانست جمع شده از او خواستند تا درباره حضرت موسى (عليه السلام) و سپاهش نفرين كند، بعلم در ابتدا اين پيشنهاد را رد كرد، ولى بعد بر اثر هواپرستى و جاه طلبى جواب مثبت به آنها داد، سوار بر الاغ خود شد تا به سر كوهى كه سپاه حضرت موسى (عليه السلام) از بالاى آن پيدا بودند برود و در آنجا در مورد حضرت موسى (عليه السلام) و سپاهش نفرين كند، در راه الاغش از حركت ايستاد، هر چه كرد الاغ به پيش نرفت حتى آنقدر با ضربات تازيانه اش آن را زد كه كشته شد، سپس آنرا رها كرد و پياده به بالاى كوه رفت ، ولى در آنجا هر چه فكر كرد تا اسم اعظم را به زبان آورد و نفرين كند به يادش نيامد و خلاصه چون به نفع دشمن و به زيان حق و عدالت گام برمى داشت شايستگى استجابت دعا در موردش از او گرفته شد و با كمال سرافكندگى برگشت .

او كه تيرش به هدف نرسيده بود و به طور كلّى از دين و ايمان سرخورده شده بود، ديگر همه چيز را ناديده گرفت و سخت مغلوب هوسهاى نفسانى خود گشت از آنجا كه دانشمند بود، براى سركوبى سپاه حضرت موسى (عليه السلام) راه عجيبى را به مردم انطاكيه پيشنهاد كرد، كه همواره براى شكست هر ملتى ، استعمار گران از همين راه استفاده مى كنند، آن راه و پيشنهاد، اين بود.
مرد انطاكيه از راه اشاعه فحشاء و انحراف جنسى و برداشتن پوشش و حجاب از زنان و دختران وارد عمل گردند، دختران و زنان زيبا چهره و خوش اندام را با وسايل آرايش بيارايند و آنها را همراه اجناس مورد نياز به عنوان خريد و فروش وارد سپاه حضرت موسى (عليه السلام) مى كنند و سفارش كرد كه هر گاه كسى از سربازان سپاه حضرت موسى (عليه السلام) خواست قصد سوء با آن دختران و زنها كند مانع او نشوند.

آنها همين كار را انجام دادند طولى نكشيد كه سپاه حضرت موسى (عليه السلام) با نگاههاى هوس آلود خود كه به پيكر سفير عريان زنان آرايش كردند و كم كم در پرتگاه انحراف جنسى قرار گرفتند، سپس كار رسوايى به اينجا كشيد كه : رئيس يك قسمت از سپاه حضرت موسى (عليه السلام) زنى را به حضور حضرت موسى (عليه السلام) آورد و گفت : خيال مى كنم نظر شما اين است كه هم بستر شدن با اين زن حرام است ، به خدا سوگند هرگز دستور تو را اجرا نخواهم ساخت ، آن زن را به خيمه برد و با او آميزش نمود.
كم كم بر اثر شهوت پرستى ، اراده ها سست شد، بيماريهاى مقاربتى و طاعون زياد گرديد، لشكر حضرت موسى (عليه السلام) از هم پاشيد تا آنجا كه نوشته اند بيست هزار نفر از سپاه حضرت موسى (عليه السلام) به خاك سياه افتادند و با وضع ننگينى سقوط كردند، روشن است كه با رخ دادن چنين وضعى ، شكست و بيچارگى حتمى است . اين داستان يك واقعيت تاريخى است ، به خوبى بيانگر يكى از فلسفه هاى پوشش ، براى زنان است .

?منبع : داستانهايى از پوشش و حجاب تاءليف على ميرخلف زاده

خدا را برایم ثابت کن.‌‌..

 

?روزی مردی خدمت امام جعفر صادق علیه السلام رفت و عرض کرد: ای پسر رسول خدا، خدا را برایم ثابت کن.

 

امام به او فرمود: آیا تا به حال به مسافرت رفته ای؟

 

? مرد عرض کرد: بلی،

 

امام فرمود: سوار کشتی شده ای؟

 

مرد گفت: بلی

 

امام فرمود: آیا تا به حال اتفاق افتاده که کشتی شما غرق شود و کشتی دیگری برای نجات شما موجود نباشد و تو نیز شنا بلد نباشی که بتوانی خودت را نجات دهی؟

 

? مرد گفت: بلی.

 

امام فرمود: آن موقع به چه چیز امید داری؟


مرد عرض کرد: وقتی از همه جا مایوس و نا امید می شدم و می فهمیدم که دیگر کسی نیست که مرا نجات دهد ته قلبم نوری می تابید و امیدوار می شدم که دستی از غیب بیرون آید و مرا نجات دهد.

 

? امام لبخندی زد و فرمود: همان نیرویی که امیدوار بودی تو را نجات دهد در حالی که هیچ وسیله ای برای نجات تو باقی نمانده بود، همان خداست که در نا امیدی ها و بلاها به داد انسان می رسد و او را نجات می دهد.

? منبع : زبدة القصص علی میرخلف زاده

حکایت


 جواب زیبای امام حسن مجتبی علیه السلام به مرد یهودی

 

روزي امام حسن مجتبي عليه السلام پس از شستشو، لباسهاي نو و پاكيزه اي پوشيد و عطر زد.

 

از كوچه هاي مدينه مي گذشت، ناگاه با پيرمرد يهودي كه فقر او را از پاي در آورده وپوست به استخوانش چسبيده، تابش خورشيد چهره اش را سوزانده بود،روبه رو شد.

 

حضرت را در آن جلال و جمال كه ديد گفت:
خواهش مي كنم لحظه اي بايست و سخنم را بشنو!


امام عليه السلام ايستاد.

يهودي: يابن رسول الله! انصاف بده!


امام: در چه چيز؟


يهود: جدت رسول خدا مي فرمايد:

دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است!
اكنون مي بينم كه دنيا براي شما كه در ناز و نعمت به سر مي بري، بهشت است و براي من كه در عذاب و شكنجه زندگي مي كنم، جهنم است.
و حال آن كه تو مؤمن و من كافر هستم.

 

امام فرمود:
اي پيرمرد! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود و ببيني خداوند در بهشت چه نعمتهايي براي من و براي همه مؤمنان آفريده، مي فهمي كه دنيا با اين همه خوشي و آسايش براي من زندان است.

 

★و نيز اگر ببيني خداوند چه عذاب و شكنجه هايي براي تو و براي تمام كافران مهيّا كرده، تصديق مي كني كه دنيا با اين همه فقر و پريشاني برايت بهشت وسيع است.

 

★پس اين است معناي سخن پيامبر صلي الله عليه و آله كه فرمود:
دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است

? اصول کافی،باب في ابطال الرويه، حديث 1، ص 95، 96- ج 1.

حکایت اخلاقی


روزی پیامبر خدا(ص) در حالی که مشغول طواف خانه کعبه بود ناگهان مردی را دید که پرده آن را گرفته و میگوید

خدایا به احترام این خانه (کعبه) گناه مرا ببخش.

پیامبر پرسید: گناهت چیست؟

مرد گفت: گناه من بزرگتر از آن است که برای شما بگویم.

پیامبر فرمود: وای برتو! گناه تو بزرگتر است یا زمین؟

 مرد گفت: گناه من بزرگتر است یا رسول الله.

پیامبر فرمود: وای بر تو! گناه تو بزرگتر است یا کوه ها!

 مرد گفت: گناه من بزرگتر است یا رسول الله.

ـ پیامبر فرمود: گناه تو بزرگتر است یا آسمان ها!

مرد گفت: گناه من بزرگتر است یا رسول الله.

ـ پیامبر فرمود: گناه تو بزرگتر است یا خداوند؟

مرد گفت: خداوند بزرگتر و والاتر و برتر است.

ـ آنگاه پیامبر فرمود؛ وای بر تو بگو ببینم گناهت چیست؟

مرد گفت: یا رسول الله! من مردی ثروتمند هستم اما هرگاه کسی از من چیزی می خواهد از شدت خست و بخل انگار با شعله ای از آتش به نزدم می آید. درخواست او چون آتش برای من است.

رسول خدا پس از شنیدن این سخن فرمود: از من دور شو و مرا به آتش خودت مسوزان.سوگند به آنکه مرا با هدایت و کرامت برانگیخت، اگر تو در میان کعبه و مقام ابراهیم که مکان مقدسی است بایستی و سالها در آن به نماز مشغول شوی و آنقدر گریه کنی که از اشک چشمانت همچون رودها جاری شود و درختان از آن سیراب شوند، اما در حال مردن، خسیس و بخیل از دنیا بروی، خداوند قطعاً تو را در آتش خواهد انداخت.

 وای بر تو! آیا نمی دانی که خداوند می فرماید:


«و من یبخل، فانما یبخل عن نفسه (محمد-۳۸)
هر کس بخل کند تنها با خود بخل می کند.

 

? منبع
جامع السعادات نراقی ج ۲ ص ۱۱۰

خرید نان به نرخ روز

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

? امام صادق عليه السلام به معتب مسؤول خرج خانه خود فرمود: معتب اجناس در حال گران شدن است ما امسال در خانه چه مقدار خوراكى داريم؟

? عرض كردم: به قدرى كه چندين ماه را كفايت كند گندم ذخيره داريم.
- آنها را به بازار ببر و در اختيار مردم بگذار و بفروش!

? گفتم: يابن رسول الله! گندم در مدينه ناياب است، اگر اينها را بفروشيم ديگر خريدن گندم براى ما ميسر نخواهد شد.

- سخن همين است كه گفتم، همه گندم ها را در اختيار مردم بگذار و بفروش!

? معتب مى گويد: پس از آنكه گندم ها را فروختم و نتيجه را به امام اطلاع دادم حضرت فرمود: بعد از اين، نان خانه مرا روز به روز از بازار بخر؛ نان خانه من از اين پس، بايد نيمى از گندم و نيمى از جو باشد و نبايد با نانى كه در حال حاضر توده مردم مصرف مى كنند، تفاوت داشته باشد.

✨ من بحمدالله توانايى دارم كه تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترين وجه اداره كنم، ولى اين كار را نمى كنم تا در پيشگاه الهى اقتصاد و محاسبه در زندگى را رعايت كرده باشم✨

 

? بحار، ج 47، 59

 

حکایت اخلاقی


?حضرت رسول اكرم صلى ‏الله عليه و آله مردى به نام ابن اللبيه را از طايفه (ازد) براى جمع آورى زكات فرستاد و چون آن مرد از ماموريت خود بازگشت مبلغى از اموال را كه همراه آورده بود تسليم پيغمبر اكرم صلى ‏الله عليه و آله كرد و مبلغى را براى خود برداشت و گفت: آن قسمت مال شما و اين قسمت هديه‏ اى است كه مردم به من اهداء كرده ‏اند رسول اكرم صلی الله عليه و آله فرمود: چرا در خانه پدر و مادر ننشستى تا ببينى هديه برايت مى‏ آورند يا نه بعد به سخن برخاست و در طى بيان موثرى فرمود: چگونه است كه ما مردمان را مامور جمع آورى زكات مى‏ سازيم پس مى‏ گويند اين قسمت مال شما و اين قسمت هديه است كه بما اهداء شده چرا چنين مامور در خانه پدر و مادرش نمى ‏نشيند تا ببينند هديه برايش مى‏ برند يا نه‏ ؟ 1

روى عن رسول الله صلى ‏الله عليه و آله قال: خصله من لزمها اطاعته الدنيا و الاخره و ربح الفوز بالجنه، قيل و ما هى يا رسول الله صلى‏الله عليه و آله؟ قال:التقوى‏2

فرمود: هركس داراى يك خصلت باشد و مدام ملازم او باشد دنيا و آخرت از او اطاعت مى‏ كند، گفته شد كدام آن خصلت؟ فرمودند: تقوى است.

يعنى: اگر كسى داراى زهد باشد همه چيز در اختيار او است اما اگر تقوى نباشد زندگى كردن براى انسان مشكل مى‏ شود.

عدم تقواى يا براى رسيدن به مقام است يا رسيدن به دنيا والا سزاوار نيست آدم در خانه خداوند تبارك و تعالى را رها كند متوسل بشود بغير كه مورد سرزنش او قرار بگيرد يا خداى نكرده امام زمان (عليه السلام) را فراموش كند دامن ديگرى را بگيرد.

و هرچه بطرف دنيا برويم بقول حضرت على (عليه السلام) او از ما فرار مى‏ كند اگر نرفتيم به طرف دنيا او خود بخود بطرف ما يقينا خواهد آمد.

? منابع
عرفان اسلامى ج ۱۰ ص ۴۱
بحار الانوار ج ۷۰ ص ۲۸۵

مراقب قضاوتها و نوشته هاوگفته های خود باشیم

 

ﻗﻠﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺪﺍﻥ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ :
ﺟﻨﺎﺏ ﻗﺎﺿﯽ ﮐﻠﻨﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ
ﻗﺎﺿﯽ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :
ﻣﺮﺩﮎ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﮐﻠﻨﮓ
ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻠﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ؟!
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﺮﺍ
ﺑﺎ ﺁﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﯼ ..

  • (مراقب قضاوتها،نوشته ها وگفته هاي خود باشيم )

“عبيد زاكاني”

حکایت (یک شب برای خدا)


✨یک شب برای خدا….

دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد.

?خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت ای جوان، سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید به تو بدهم، مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی.دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.

?روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.

?احمد رو به دزد کرد و گفت دینارها را بردار و برو، این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی.

?حال دزد دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت تاکنون به راه خطا می رفتم، یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت، مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم.

?کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.

?منبع : عطار نیشابوری، تذکرة الاولیاء، ص ۳۵۱