موضوع: "حکایت"

داستان

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★


روزی مردی نصرانی وارد مسجد النبی شد. مسلمانان به او گفتند بیرون برو که تو مردی نصرانی هستی، ولی او گفت: دیشب در عالم خواب پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) را دیدم و به دست ایشان مسلمان شدم. اکنون آمده‌ام اسلام خود را بر یکی از نزدیکان پیامبر عرضه دارم و بیعت خود را تجدید کنم.

 

مردم او را به امام حسین(علیه السلام) راهنمایی کردند. وقتی خدمت امام رسید، خود را به پای ایشان اندخت تا قدم‌های مبارکش را ببوسد.

 

سپس جلسه‌ای در محضر امام حسین تشکیل شد و آن مرد خواب خود را برای ایشان بازگفت.

آن‌گاه حضرت، فرزند خود علی‌اکبر را که نقابی بر صورت مبارک داشت، فراخواند و سپس نقاب را از روی فرزند برداشت. وقتی چشم آن مرد به جمال علی‌اکبر افتاد، بی‌هوش گردید.

 

امام حسین(علیه السلام) دستور داد آب به صورتش پاشیدند تا به هوش آمد. آن‌گاه امام رو به او کرد و فرمود:


آیا پسرم علی‌اکبر شبیه به جدم رسول الله است؟


آن مرد گفت: آری، به خدا قسم شبیه به پیامبر است.


سپس امام فرمود: اگر تو نیز فرزندی مانند فرزند من داشته باشی و خاری به بدن او اصابت کند و خراشی بردارد، چه می‌کنی؟


آن مرد گفت: ‌ای آقا و مولایم! فوراً می‌میرم.

 

در این زمان امام حسین(علیه السلام) فرمود: به تو خبر می‌دهم که این فرزندم را می‌بینم که در برابر چشمم، با شمشیرها قطعه قطعه می‌شود و پاره پاره می‌گردد.

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

? منبع : جوانان بنی‌هاشم به نقل از شفاء الصدور، ج ۲، ص ۳۵۰

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

حكايتي از آراستگی جوانی

 

حضرت علی علیه السلام با غلامش (قنبر) برای خرید پیراهن وارد بازار کوفه شدند و به مرد پیراهن فروش فرمودند: دو پیراهن لازم دارم. مرد عرض کرد: یا امیر المؤمنین علیه السلام! هر نوعی پیراهنی بخواهید من دارم.


همین که حضرت علیه السلام فهمید این شخص او را می شناسد از او گذشت و به جوان لباس فروش دیگری رسیدند که سرگرم خرید و فروش بود و از او دو پیراهن یکی به سه درهم و دیگری را به دو درهم خریدند.


سپس به قنبر فرمودند: پیراهن سه درهمی را تو بپوش!
قنبر عرض کرد: سرورم! پیراهن سه درهمی بر اندام شما سزاوارتر است؛ زیرا شما به منبر می روید و مردم را موعظه می کنید. لباس وزین بر اندام خطیب، زیباتر است.


حضرت فرمودند: قنبر! تو جوانی و جوانی، شکوه و آراستگی می طلبد؛ از طرفی، من از پروردگارم حیا می کنم که خود را بر تو در لباس ، برتری دهم؛ زیرا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله شنیدم که فرمودند: از آنچه می پوشید به آن ها (غلامان و خدمتگذاران) بپوشانید و از آنچه می خورید به آنان بخورانید.


حضرت علی علیه السلام پیراهن دو درهمی را پوشیدند، آستین آن از دست ایشان بلندتر بود، پس مقدار زیادی از آن را بريدند و دستور دادند برای نیازمندان کلاه درست کنند.


جوان عرض کرد: اجازه فرمایید سر آستین پاره را بدوزم.
امام علیه السلام فرمود: بگذار همچنان بماند، گذشت عمر سریع تر از آراستن لباس است.

 

? منبع : گفتار فلسفی جوان از دیدگاه عقل و احساسات، ص ۴۳

شیطان چگونه ذوب می شود؟

 

امام باقر (ع) مي‌خواستند يكي از شيعيان را عيادت كنند، به جابر جُعفی فرمودند:اي جابر! تو نیز دنبال من بیا.


وقتي كه امام به در آن خانه رسيد، كودكی آمد. امام به آن کودک فرمودند:نام تو چيست؟

 

او پاسخ داد : محمّد


امام سؤال كردند : كُنيه ات چيست؟


گفت : على


امام فرمودند: تو به شدت از شيطان دور شده اى زيرا شيطان هنگامى كه بشنود كسى صدا مى‌زند اى محمد اى على آب می‌شود همان گونه كه مس آب مى‌شود.

 

? منبع : کلینی كافي، ج ۶ ص ۲۰

وسایل هدایت

=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=

داود نبى(ع) و كسب روزى

=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=

حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان درباره وسایل هدایت می‌گوید به داود(ع) خطاب رسید: خیلى دوستت دارم، ولى در زندگى تو یك نقطه هست كه آن را دوست ندارم. عرض كرد: مولاى من! آن نقطه چیست؟

خطاب رسید: زندگى‌‏ات از پول بیت‌المال اداره مى‏‌شود، بر تو كه پیغمبرم هستى نمى‌‏پسندم. دولت و حكومت و ارتش باید باشد، اما تو یك كلاس دیگرى دارى. گریه كرد، گفت: محبوب من! من از فردا دیگر از بیت‌المال مصرف نمى‏‌كنم، اما به این مردم خدمت مى‏‌كنم.

قرآن مجید مى‏‌گوید: از همان وقت به آهن گفتم وقتى در دست داود مى‏‌روى، نرم شو.

آهن در دست او عین خمیر نرم بود، هر شكلى كه مى‏‌خواست به آن مى‏‌داد.

 

=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=

زنبیل‏‌بافى سلیمان(ع) براى امرار معاش

=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=

حضرت سلیمان(ع) هم همین طور، این مسأله را از پدرش دیده بود. خدا یك سلطنتى به او داد كه به هیچ كس آن سلطنت را به آن شكل و كیفیت نداده است، جن و پرنده‌‏ها و انسان‏ها و باد برایش كار مى‏‌كردند.

خودش چطورى زندگى‌‏اش را اداره مى‌‏كرد؟ خودش براى خرج خود و زن و بچه‏‌اش ساعتى را گذاشته بود، زنبیل بافى مى‌‏كرد، مى‌‏فروخت و با همان زندگى خودش را اداره مى‏‌كرد. براى نمازش هم در مسجدهاى بیت‌المقدس مى‌‏رفت و جاهایى كه مردم او را نشناسند، در آن صف‏هایى مى‌‏نشست كه آستین پاره‏‌ها مى‌‏نشستند. آن وقت وقتى حالش را مى‏‌دیدند، در دل مى‏‌گفتند: این عجب موجودى است، بپرسیم كیست؟ خانه‌‏اش كجا است؟ با او ارتباطى برقرار كنیم؟ چراغ هم كه در مسجدها نبود. آقا جان! اسم خود را ممكن است بفرمایید؟ اشك سلیمان مى‌‏ریخت و مى‏‌گفت: « مسكینٌ مع المساكین » یعنی كسى نیستم، من هم افتاده‌اى از طایفه افتادگان هستم.

=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=

هر چه گرفتارى قلب ما در این دنیا بیشتر باشد، مرگ و دل كندن ما از این دنیا سخت‏‌تر خواهد بود. راحت زندگى كنیم كه بتوانیم راحت به خدا برسیم، و با ملكوت پیوند بخوریم.

=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=•=

امام علی علیه السلام وبرخورد با فقیران درزمان حکومتشان


امام علي عليه السلام و برخورد با فقيران در زمان حکومت ايشان:

✅دو زن، نزد امام علی آمدند و اظهار فقر و طلب کمک نمودند.


امیرالمومنین فرمودند:
((بر ما واجب است تا در صورت درستي سخنتان،به شما کمک کنيم.))
امام علی ، مردي را به بازار فرستادند تا براي آنها پوشاک و غذا خريداري نمايد و به هر يک از آنها نيز صد درهم دادند.

 

اما يکي از زنان،لب به اعتراض گشود:
((من عرب هستم!در حالي که اين زن عجم است! چرا با ما يکسان رفتار ميکنيد؟سهم عرب بايد بيشتر باشد!))

 

امام علي عليه السلام فرمودند:
((قرآن را خوب خوانده ام و در آن تأمل نموده ام. در هيچ يک از آيات قرآن نديده ام که به اندازه بال پشه اي بين عرب و عجم، فرقي باشد.))

 

?انساب الاشراف،جلد ۲،صفحه ۱۴۱
?الغارات،صفحه ۷۰
?تاريخ اليعقوبي،جلد ۲،صفحه ۱۸۳
.

خدمت رسانی به مردم

در شبی از شبها که همه به خواب رفته بودند، طلبه ای حلقه در منزل آخوند خراسانی را چندین بار کوبید.

طولی نکشید که کسی در را باز کرد، وقتی در باز شد آن طلبه دید آقای آخوند خودش هست که شالی سفید بر سر بسته و قلمی بالای گوش راست خود گذارده است، آن شخص از تعجب فراوان نتوانست چیزی بگوید.

آخوند خراسانی فرمود: سلام علیکم چه فرمایشی دارید؟ چه کمکی می توانم بکنم؟

طلبه جوان بعد از عذرخواهی از ایجاد این مزاحمت گفت: همسرم می خواسته وضع حمل کند و چون در نجف تنها هستم و منزل قابله را نمی دانم به منزل شما آمده ام تا کمک بگیرم و با کمال فروتنی خواهش کرد که مستخدم ایشان، او را به خانه قابله راهنمائی نماید.


آخوند فرمود: نه مستخدم نمی تواند بیاید او الآن خواب است من خودم می آیم.

طلبه جوان اصرار کرد که مستخدم را بیدار کند اما آقای آخوند به او فرمود وقت کار مستخدم به پایان رسیده و او تا ساعت معینی از شب باید کار کند و الان وقت استراحت اوست، یک دقیقه تأمل کنید من خودم می آیم.

اندکی بعد آخوند در حالی که عبائی به دوش انداخته و فانوسی به دست گرفته بود از منزل بیرون آمد و همراه آن طلبه راهی دراز را طی کرد و از چندین کوچه و پس کوچه گذشت تا به منزل رسید.

قابله را دم درخواست و مشکل را برای او بازگو کرد و سپس بعنوان راهنما در حالی که فانوس را در دست داشت جلو افتاد و قابله را به منزل بیمار رسانید و آنگاه خود به منزل بازگشت و اندکی بعد مقداری پول و شکر و قند و پارچه برای او فرستاد.

محصل جوان می گوید بعد از آن شب من هر وقت چشمم به آن عالم متواضع می افتاد از شدت خجالت سرم را پائین می انداختم اما این مرد بزرگ بیش از پیش بمن محبت می کرد و مثل این بود که اصلا برای من کاری نکرده است.

? منبع : داستانهایی از اخلاق اسلامی

حکایت


وقتی امام باقر علیه السلام پدرش علی بن الحسین علیه السلام را غسل می داد چشم همراهان او به بدن امام سجاد علیه السلام افتاد و دیدند که زانوها و سرانگشت پاهای او از زیادی سجده پینه بسته است و کتف او نیز پینه بسته است.


به امام باقر علیه السلام عرض کردند پینه بستن پای او از ادامه سجده های مکرر و طولانی است اماشانه های او چرا پینه بسته است؟

 

 امام علیه السلام فرمود: اگر پدرم زنده بود چیزی به شما نمی گفتم. روزی نبود مگر اینکه او مسکین یا مساکینی را در حد امکان سیر می کرد و وقتی شب می شد آنچه از خوردنی در منزل اضافه داشت در کیسه ای می گذارد و در هنگامی که مردم می خوابیدند آنها را بر دوش می گذارد و بسوی منازل افرادی می رفت که از روی حیا از مردم در خواستی نداشتند و آنها را بین آنها تقسیم می کرد به گونه ای که آنها متوجه نشوند تنها من می دانستم و البته هدف او این بود که بطور پنهانی و بدست خود صدقه بدهد و می فرمود:

 

صَدَقَةُ السِّرِّ تُطْفِيء غضب الرب کما تطفی الماء النار فاذاتصدق احدکم فاعطی بیمینه فلیحفها عن شماله.

 

 صدقه پنهانی شعله های غضب پروردگار را خاموش می کند همان گونه که آب وآتش را خاموش می کند، وقتی کسی از شما بادست راست خود صدقه می دهد آن را از دست چپ مخفی بدارد.

 

? منبع : سفینه البحار ج ۲ ص ۲۴

حکایت

 

عالمي مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکي پرسيد: چه مي نويسي؟
عالم لبخندي زد و گفت: مهم تر از نوشته هايم، مدادي است که با آن مي نويسم، مي خواهم وقتي بزرگ شدي مثل اين مداد بشوي!
پسرک تعجب کرد! چون چيز خاصي در مداد نديد!
عالم گفت پنج خصلت در اين مداد هست. سعي کن آن ها را بدست آوري

 

✏️ اول:
مي تواني کارهاي بزرگي انجام دهی، اما فراموش نکني دستي وجود دارد که حرکت تو را هدايت مي کند و آن دست خداست!

 

✏️ دوم:
گاهي بايد از مداد تراش استفاده کني، اين باعث رنج مداد مي شود، ولي نوک آن را تيز مي کند. پس بدان رنجي که مي بري از تو انسان بهتري مي سازد!

 

✏️سوم:
مداد هميشه اجازه مي‌دهد براي پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کني ، پس بدان تصحيح يک کار خطا، اشتباه نيست!

 

✏️چهارم:
چوب مداد در نوشتن مهم نيست ،مهم مغز مداد است که درون چوب است،پس هميشه مراقب درونت باش که چه از آن بيرون مي آيد!

 

✏️پنجم:
مداد هميشه از خود اثري باقي مي گذارد،پس بدان هر کاري در زندگي ات ميکني ،ردي از آن به جا ميماند،پس در انتخاب اعمالت دقت کن!

خواهش و خواسته ی خود رابه یکی از این سه شخص بگو


در یکی از روزها شخصی از انصار به حضور مبارک امام حسین علیه السّلام رسید و خواسته و نیاز خود را بدین مضمون روی کاغذی نوشت:


 ای سرورم ! ای ابا عبداللّه من به فلان شخص مبلغ پانصد دینار بدهکار هستم و توان پرداخت آن را ندارم ، چون تنگ دست بوده از لحاظ مالی ، سخت در مضیقه می باشم.


پس از آن که امام حسین علیه السّلام نامه او را قرائت نمود ، یک هزار دینار تحویل وی داد و او را موعظه نمود و اظهار داشت.


 در تمام حالات سعی کن ، خواهش و خواسته خود را فقط به یکی از سه شخص بگو و از او تقاضا کن:

۱- این که سعی کن خواسته ات را از کسی تقاضا نمایی که مؤمن و مورد اطمینان باشد .


۲- با مروّت و جوانمرد باشد ، که حتّی الامکان ناامیدت نکند .


۳- دارای حسب و نسب شریفی باشد ، که تو را سبک نشمارد ، بلکه برایت اهمیّت و ارزش قایل شود .

 

امّا دین دار مؤمن ، ایمانش سبب می شود که خواسته و خواهش تو را برآورده نماید .


و امّا کسی که حسب و نسب درستی داشته و جوانمرد باشد ، هرگز روی تو را زمین نمی اندازد و به هر شکلی که باشد آبروی تو را حفظ و خواسته ات را برآورده می کند.

 

  • ? منابع : تحف العقول ص ۱۷۸ ، بحارالانوار ج ۷۸ ص ۱۱۹

شرط خداوند برای توبه و آمرزش شیطان

 

✅گويند: در عصر حضرت موسي - عليه السلام - روزي ابليس نزد حضرت موسي - عليه السلام - آمد و گفت: «مي‌خواهم هزار و سه پند به تو بياموزم».

 

موسي - عليه السلام - او را شناخت و به او فرمود: «آن چه كه تو مي‌داني، بيشتر از آن را من مي‌دانم، نيازي به پندهاي تو ندارم».

 

جبرئيل - عليه السلام - بر موسي - عليه السلام - نازل شد و عرض كرد: «اي موسي! خداوند مي‌فرمايد: هزار پند او فريب است، اما سه پند او را بشنو».

 

موسي - عليه السلام - به ابليس فرمود: «سه پند از هزار و سه پندت را بگو!»

 

ابليس گفت:
?1⃣هر گاه تصميم بر انجام كار نيكي گرفتي، در انجام آن شتاب كن و گرنه تو را پشيمان مي‌كنم.


?2⃣اگر با زن نامحرمي خلوت كردي، از من غافل نباش كه تو را به عمل منافي عفت وادار مي‌نمايم.


?3⃣هرگاه خشمگين شدي، جاي خود را عوض كن، و گرنه موجب فتنه خواهم شد.

 

اكنون كه تو را سه پند دادم به تو حقّي پيدا كردم.

در عوض، از خداوند بخواه تا مرا بيامرزد.»

 

موسي - عليه السلام - خواسته ابليس را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود: «شرط آمرزش شيطان آن است كه به كنار قبر آدم - عليه السلام - برود و خاك قبر او را سجده كند.»

 

حضرت موسي - عليه السلام - فرمان خدا را به ابليس ابلاغ كرد.

 

ابليس كه هم چنان در خودخواهي و تكبر غوطه‌ور بود، گفت: «اي موسي! من در آن هنگام كه آدم - عليه السلام - زنده بود، بر او سجده نكردم، چگونه اكنون حاضر شوم كه بر خاك قبر او سجده كنم؟

? منبع : هماي سعادت ص ۲۰۶