مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.
منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.
الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
جمعه 95/06/12
±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±
پذیرش توبه حضرت آدم، با عنایت پیامبر و اهل بیت علیهم السلام
فتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلِماتٍ فَتابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ
پس آدم از سوی پروردگارش کلماتی دریافت کرد،(وبا آن کلمات توبه کرد) پس خداوند لطف خود را بر او بازگرداند. همانا او توبه پذیر مهربان است.
توضیح و پیام ها
• چون آدم از غذایی که نباید بخورد، چشید و از آن همه نعمت و رفاه محروم شد، متوجّه اشتباه خود گردید. او در اثر پشیمانی و ندامت، کلماتی را از خداوند دریافت کرد و به وسیله آن کلمات، توبه نمود.
طبق آنچه از روایات شیعه و سنّی استفاده می شود، مراد از کلماتی که آدم به وسیله آن توبه نمود، توسّل به بهترین خلق خدا یعنی حضرت محمّد و اهل بیت علیهم السلام است. چنانکه در تفسیر درّالمنثور از ابن عباس نقل شده است که آدم برای پذیرش توبه اش، خداوند را به این نام ها قسم داد: «بحّق محمّد وعلی و فاطمة و الحسن و الحسین»
• بنابراین اولین توبه در روی زمین، با توسّل به محمّد و آل محمّد پذیرفته شد.
• همچنان که توفیق توبه از خداست، باید چگونگی و راه توبه را نیز از خداوند دریافت کنیم.
• قبول توبه و ارائه راه آن، از شئون تربیت و ربوبیت خداست.
• این همه لطف و قبول توبه، تنها کار خداست.
• اگر توبه واقعی باشد، خداوند آن را می پذیرد.
• اگر توبه را شکستیم، باز هم خداوند توبه را می پذیرد.
• عذر پذیری خدا همراه با رحمت است، نه عتاب وسرزنش.
سوره بقره، آیه 37
منبع:تفسیر نور، ج 1، ص 99
جمعه 95/06/12
~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~
شهادت امام جواد(ع)
✔️اغلب منابع کهن به صراحت سخنی از شهادت امام جواد علیهالسلام به میان نیاوردهاند.
✔️اما در کتاب اثبات الوصیه ، منسوب به مسعودی، درباره مسموم شدن امام به دست همسرش، ام فضل، گزارش مفصّلی آمده است.
✔️بنابراین گزارش، امفضل به تحریک معتصم عباسی و جعفر، برادر تنی امفضل، و از روی حسادت به همسر دیگر امام، امام را مسموم کرد، اما بعد پشیمان شد.
~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~۰~
پنجشنبه 95/06/11
±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±
“تذکر غیرمستقیم”
پشت پنجره اتاق بودم و حیاط رو نگاه می کردم.
یه دفعه اتفاقی دیدم یکی از بچه ها، آشغالِ تغذیه اش رو انداخت رو زمین و بلافاصله پاش رو گذاشت روی اون آشغال.
یکی از بچه هایی که تو اتاق کنارم بود رو صداش کردم و گفتم: برو تو حیاط از کنار پای فلانی بدون اینکه چیزی بهش بگی، آشغال رو بردار و بنداز داخل سطل. اونم رفت و اینکارو کرد و برگشت.
این حرکت از مستقیم نهیب زدن و تذکر دادن خیلی بهتر بود برای این دانش آموز.
±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±
پنجشنبه 95/06/11
=====================================
عن الصادق(ع) قال:
بینا موسی بن عمران یناجی ربه عز و جل اذ رای رجلا تحت عرش الله عز و جل فقال: یا رب من هذا الذی قد اظله عرشک؟
فقال: هذا کان بارا بوالدیه، و لم یمش بالنمیمة.
امام صادق(ع) فرمود:
هنگامی که حضرت موسی(ع) مشغول مناجات با پروردگارش بود، مردی را دید که در زیر سایه عرش الهی در ناز و نعمت است، عرض کرد: خدایا این کیست که عرش تو بر او سایه افکنده است؟
خداوند متعال فرمود: او نسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود و هرگز سخن چینی نمی کرد.
بحار الانوار، ج 74، ص 65
=======================================
پنجشنبه 95/06/11
داستان_کوتاه
در زمانهای قدیم مردمی بادیه نشین زندگی میکردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و میخواست در طول روز پسرش کنارش باشد.
و اين امر مرد را آزار ميداد فكر ميكرد در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد. همسرش گفت باشه آنچه میگویی انجام میدهم! همه آماده ی کوچ شدند؛ زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند.
آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه ی فراوانی داشت و اوقات فراقت با او بازی میکرد و از دیدنش شاد میشد. وقتی مسافتی را رفتند تا هنگام ظهر برای استراحت ایستاند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم. زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم، مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی همسرش پاسخ داد ما او را نمیخواهیم زیرا بعد او تو را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیری.
حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگان بسمت آنجا می آمدند تا از باقی مانده ی وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند.
مرد وقتی رسید دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگان دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب میکند و تلاش میکند که کودک را از گرگها حفظ کند. مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازمیگرداند و از آن به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر میکرد و خود با اسب دنبالش روان میشد و از مادرش مانند چشمش مواظبت میکرد و زنش در نزدش مقامش بالا رفت.
❗️انسان وقتی به دنیا می آید بند نافش را میبرند
ولی جایش همیشه می ماند تا فراموش نکند
که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بود❗️