✨الهی✨

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.

منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.

الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .

 

 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

 

نوای اربعین/مطیعی

 

بشنوید / مداحی فارسی و عربی ویژه اربعین

بانوای: حاج میثم مطیعی

 متن و ترجمه

پشت سر: مرقد مولا، روبرو: جاده و صحرا
بالخلف: مَرْقَد سَيِّدِنا (أمیرالمؤمنین) في المُقابِل: الطّريق والصَحْراء

بدرقه با خود حيدر پيش رو، حضرت زهرا
مُرافَقَة مع حيدر قُدُماً مع السَّيِّدَة الزَّهراء

اينجا هر كي هرچي داره نذر حسين كرده
الكُلُ هُنا يَفْدي بِكُلُ مايَمْلِك لِلحُسَين

هرستوني كه رد ميشيم سيل جوونمرده
كُلَّما مَرَرْنا مَن عَمودٍ نَرى سَيْلاً من الشَّبابِ الشَّهم

(يا حسين لبيكَ يا حسين لبيكَ يا حسين يابن الزهرا )


اومديم پاي پياده روز و شب، توو دل جاده
أَتَيْنا سَيْراً عَلى الأقدامِ ليلاً وَ نَهاراً في قَلبِ الطَريق

اومديم مولا ببينه شيعه مشتاقِ جهاده
أتَيْنا لِيَرى سَيِدَنا بأَنَّ الشيعَةَ مُشْتاقَةٌ للجِهاد

تا دم آخر مي مونيم پاي همين مكتب
وَ سَنَبْقى مُتَمَسّكينَ حتى النِّهايَةِ بِهذَه العَقيدَة

مرده باشه مگه شيعه، تنها بشه زينب
هَلْ ماتَوا الشيعَةَ لِيَتْرُكوا زَيْنَبَ وَحيدَة؟!

(يا حسين لبيكَ يا حسين لبيكَ يا حسين يابن الزهرا )


بِالنَّحيبِ والحَنينِ، حانَ يَومُ الأربَعينِ
با سوز و گريه روز اربعين فرارسيد

جِئْنا لكِن بِالمَدينَة تَنْتَظِر أُمُّ البَنينِ
ما آمديم اما ام البنين در مدينه چشم به راه است

جِئْنا مَشْياً حتَّى نُعْلِن أنّا عَلَى العَهْدِ
پياده آمديم تا اعلام كنيم كه همچنان بر عهد و پيمان خويشيم

نَنْتَقِم مِن كُلِّ طاغٍ يَوْماً مَعَ المَهْدي
و روزي همراه حضرت مهدي( عج) از همه ي طاغوت ها انتقام مي گيريم

(يا حسين لبيكَ يا حسين لبيكَ يا حسين يابن الزهرا )


نَحْنُ أصْحابُ الشَّهامَة صامِدون حتّى القِيامَة
ما صاحبان شهامت و شجاعتيم و تا قيامت استوار خواهيم بود

إنّا كُلٌّ كالمَسامير لانُبالي بالمَلامَة
مانند ميخ هايي هستيم كه به هيچ سرزنشي توجه نمي كند ( و ضربه ها فقط محكمترش خواهد كرد)

رُغْمَ أنْفِك يا تَكْفيري إنَّ الحُسَيْنَ يَبْقى
اي تكفيري! به كوري چشم تو حسين جاويدان است

نَجْعَلُ بِكَفِّ العَبّاس أيامَكُم سَوْداء
و ما با دست عباس، روزگار شما را سياه مي كنيم

(يا حسين لبيكَ يا حسين لبيكَ يا حسين يابن الزهرا )


شاعر: محسن رضوانی

 

شرح سرگذشت حضرت رقیه (سلام الله علیها)

 

حضرت رقیه (ع) در عاشورا

در بعضی روایات آمده است: حضرت سکینه سلام الله علیها در روز عاشورا به خواهر سه‌ساله‌ای (که به‌احتمال قوی همان حضرت رقیه (ع) باشد) گفت: «بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود کشته بشود.»

امام حسین (ع) با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آنگاه رقیه (ع) صدا زد: «بابا! مانعت نمی‌­شوم. صبر کن تا تو را ببینم.»

امام حسین (ع) او را در آغوش گرفت و لب‌های خشکیده‌اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا در داد که:

العطش العطش، فان الظما قد احرقنی

بابا بسیار تشنه ام، شدت تشنگی جگرم را آتش زده است.

امام حسین (ع) به او فرمود: «کنار خیمه بنشین تا برای تو آب بیاورم». آنگاه امام حسین (ع) برخاست تا به سوی میدان برود، باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت:

یا ابه این تمضی عنا؟

بابا جان کجا می‌روی؟ چرا از ما بریده‌ای؟

امام (ع) یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلی پرخون از او جدا شد.

 

آخرین دیدار امام حسین (ع) با حضرت رقیه (س)

وداع امام حسین (ع) در روز عاشورا با اهل‌بیت (ع) صحنه‌ای بسیار جان‌سوز بود، ولی آخرین صحنۀ دل‌خراش و جگرسوز، وداع ایشان با دختری سه‌ساله بود که در ذیل می‌خوانید:

عمر سعد به آن‌ها اجازه داد به آن‌ها آب بدهند. وقتی که نوبت به حضرت رقیه (ع) رسید آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد. یکی از سپاهیان دشمن پرسید: کجا می‌روی؟ حضرت رقیه (ع) فرمود: «بابایم تشنه بود. می‌خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم.
هلال بن نافع که از سربازان دشمن بود، می‌گوید: من پیشاپیش صف ایستاده بودم. دیدم امام حسین (ع) پس از وداع با اهل‌بیت خود، به سوی میدان می‌آید. در این هنگام ناگاه چشمم به دخترکی افتاد که از خیمه بیرون آمد و با گام‌های لرزان، دوان دوان به دنبال امام حسین (ع) شتافت و خود را به آن حضرت رسانید. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:

یا ابه! انظر الی فانی عطشان.

بابا جان، به من بنگر، من تشنه ام.

شنیدن این سخن کوتاه ولی جگرسوز از زبان کودکی تشنه‌کام، مثل آن بود که بر زخمهای دل داغدار امام حسین (ع) نمک پاشیده باشند. سخن او آن‌چنان امام حسین (ع) را منقلب ساخت که بی‌اختیار اشک از دیدگانش جاری شد. با چشمی اشک‌بار به آن دختر فرمود:

الله یسقیک فانه وکیلی.

دخترم، می‌دانم تشنه هستی خدا ترا سیراب می‌کند، زیرا او وکیل و پناهگاه من است.

هلال می‌گوید: پرسیدم «این دخترک که بود و چه نسبتی با امام حسین (ع) داشت؟»

به من پاسخ دادند: او رقیه (ع) دختر سه‌سالۀ امام حسین (ع) است.

به یاد لب تشنه پدر آب نخورد!

عصر عاشورا که دشمنان برای غارت به خیمه‌ها ریختند، در درون خیمه‌ها مجموعا ۲۳ کودک از اهل‌بیت را یافتند.

به عمر سعد گزارش دادند که این ۲۳ کودک، بر اثر تشنگی در خطر مرگ هستند.

عمر سعد به آن‌ها اجازه داد به آن‌ها آب بدهند. وقتی که نوبت به حضرت رقیه (ع) رسید آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد. یکی از سپاهیان دشمن پرسید: کجا می‌روی؟ حضرت رقیه (ع) فرمود: «بابایم تشنه بود. می‌خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم.»

او گفت: آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهید کردند!

حضرت رقیه (ع) در حالی که گریه می‌کرد، فرمود: «پس من هم آب نمی‌آشامم.»

نیز در کتاب مفاتیح الغیب ابن جوزی آمده است که صالح بن عبدالله می‌گوید: موقعی که خیمه‌ها را آتش زدند و اهل‌بیت رو به فرار نهادند، دختری کوچک به نظرم آمد که گوشۀ جامه‌اش آتش گرفته، سراسیمه می‌­گریست و به اطراف می‌دوید و اشک می‌ریخت. مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه‌اش را فرونشانم. همین که صدای سم اسب من را شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم: ای دختر قصد آزارت ندارم. به‌ناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدم و آتش جامه‌اش را خاموش نمودم و او را دلداری دادم. یک‌مرتبه فرمود: ای مرد، لب‌هایم از شدت عطش کبود شده، یک جرعه آب به من بده. از شنیدن کلام رقتی تمام به من دست داده ظرفی پر از آب به او دادم. آب را گرفت و آهی کشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم: عزم کجا داری؟ فرمود: خواهر کوچک‌تری دارم که از من تشنه‌تر است. گفتم: مترس، زمان منع آب گذشت، شما بنوشید.

از کتاب سرور المومنین نقل شده است: حضرت رقیه (ع) هربار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن می‌کرد و آن حضرت بر روی آن نماز می‌خواند. ظهر عاشورا نیز، طبق عادت، سجاده پدر را پهن کرد و به انتظار نشست. ولی بعد از مدتی، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.
گفت: ای مرد، سؤالی دارم، بابایم حسین (ع) تشنه بود، آیا آبش دادند یا نه؟!

گفتم: ای دختر نه و الله تا دم آخر می‌فرمود: (اسقونی شربه من الما)

می‌فرمود: یک شربت آب به من بدهید، ولی کسی او را آبش نداد بلکه جوابش را هم ندادند.

وقتی که آن دختر این سخن را از من شنید، آب را نیاشامید و بعضی از بزرگان می‌گویند اسم او حضرت رقیه خاتون (ع) بوده است.

کنار سجاده، چشم به راه پدر بود!

از کتاب سرور المومنین نقل شده است: حضرت رقیه (ع) هربار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن می‌کرد و آن حضرت بر روی آن نماز می‌خواند. ظهر عاشورا نیز، طبق عادت، سجاده پدر را پهن کرد و به انتظار نشست. ولی بعد از مدتی، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.

رقیه (ع) به او گفت: آیا پدرم را ندیدی؟ شمر بعد از آنکه آن کودک را در کنار سجاده، چشم به راه پدر دید، به غلام خود گفت: این دختر را بزن! غلام به این دستور عمل نکرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلی به‌صورت آن نازدانه زد که عرش خداوند به لرزه درآمد.

 

کنار پیکر خونین پدر، در شب شام غریبان

در کتاب مبکی العیون آمده است: در شب شام غریبان، حضرت زینب (ع) در زیر خیمه نیم‌سوخته، اندکی خوابید. در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا (ع) را دید. عرض کرد: مادرجان آیا از حال ما خبر داری؟!

حضرت فاطمۀ زهرا (ع) فرمود: تاب شنیدن ندارم. حضرت زینب (ع) عرض کرد: پس شکوهم را به چه کسی بگویم؟

حضرت فاطمۀ زهرا (ع) فرمود: «من خود هنگامی که سر از بدن فرزندم حسین (ع) جدا می‌کردند، حاضر بودم. اکنون برخیز و رقیه (ع) را پیدا کن».

حضرت زینب (ع) برخاست. هر چه صدا زد، حضرت رقیه (ع) را نیافت.

با خواهرش ام‌کلثوم (ع) در حالی که گریه می‌کردند و ناله سر می‌دادند، از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند تا اینکه نزدیک قتلگاه صدای او را شنیدند. آمدند کنار بدن‌های پاره‌پاره، دیدند رقیه (ع) خود را روی پیکر مطهر پدر افکنده و در حالی که دست‌هایش را به سینۀ پدر چسبانیده است درد و دل می‌کند.

حضرت زینب (ع) او را نوازش داد. در این وقت سکینه (ع) نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند. در مسیر راه، سکینه (ع) از رقیه (ع) پرسید: چگونه پیکر پدر را جستی؟ او پاسخ داد: «آن‌قدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود: بیا اینجا، من در اینجا هستم.»

—————————————-

روایتی دیگر

عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.

پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.

خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و د رآغوش کشید.

بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.

دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.

 

شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم456 -الدمع الساکه141

یادی از شهدا

در آسمان کردستان بودیم وسوار بر هلی‌کوپتر دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می‌کردند.

علت را پرسیدم، گفتند: وقت نماز است و همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین‌جا فرود بیا تا نمازمان را اول وقت بخوانیم.

خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگر صلاح می‌دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم.

شهید صیاد گفتند: هیچ اشکالی ندارد! ما باید همین‌جا نمازمان را بخوانیم.

خلبان اطاعت کرد و هلی‌کوپتر نشست.

با آب قمقمه‌ای که داشتند وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم…

…وقتی طلبه‌های شیراز از آیت‌الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند؛ ایشان فرمودند: بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید. اگر صیاد شیرازی شدید، هم دنیا را دارید و هم آخرت را…

 

شهید علی صیاد شیرازی

 

روایان: سرهنگ غلامحسین دربندی، سردار برقی


? کتاب امیر دلاور، صفحات ۶۹ و ۷۷

چرا ماه صفر را صفر نامیده اند ؟



?ماه صفر دومین ماه قمری است که برای نامگذاری آن دو دلیل ذکر می شود:

?نخست این که از صُفْرَة به معنای زردی گرفته شده، زیرا زمان انتخاب نام با فصل پاییز و زرد شدن برگ درختان مقارن بوده است.

?دلیل دوم این که از صِفْر به معنای خالی گرفته شده است، چرا که با پایان یافتن ماه های حرام(رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم) قبایل بار دیگر وارد جنگ می شدند و شهرها خالی می شد.

?معروف است که صفر ماهی منحوس است. در چرایی منحوس بودن ماه صفر دلایلی از جمله رحلت پیامبر اکرم(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع) در این ماه را ذکر می کنند. همچنین ابتدای ماه صفر با ورود کاروان اسرا به شهر شام مصادف است، و نیز آغاز جنگ صفین در نخستین روز صفر بوده است.

?در برخی از روایات اسلامی آمده است که مسلمانان از انجام کارهای مهم در ماه صفر، پرهیز و برای دفع آفات و بلایای این ماه بسیار صدقه دهند. به همین دلیل مسلمانان از این ماه به عنوان ماهی نحس و بد یمن یاد می کنند، چرا که در این ماه وحی قطع می شود. حضرت علی(ع) در این مورد فرموده است: با رحلت پیامبر(ص) چیزی قطع شد که با فوت هیچ احدی قطع نشد.

یك نامه به یك دوست

 

اشاره:
1. مطلب زیر در اوّلین جشنوارة برترین‌های فرهنگ مهدویّت(1381) از جمله آثار برگزیده بود.

 

سلام. حال من خوب نیست، امّا همیشه برای سلامتی شما، شمع روشن می‌كنم. مدتی است كه همه را از خود، بی‌خبر گذاشته‌اید. حتماً می‌دانید كه پدربزرگ مرد! برای پدر هم نفسی بیش نمانده است. جمعة پیش، سخت بیمار بود. از بستر برنمی‌خاست. چشم‌هایش، پشت پنجره افتاده بود. قلبش تا لب‌ها بالا آمده بود و همان‌جا می‌تپید. زمزمه می‌كرد، می‌گفت:

دوست را گر سر پرسیدن بیمار، غم است
گو بران خوش، كه هنوزش نفسی می‌آید

مادر و مادربزرگ، خیلی بی‌تابی می‌كنند. هر سال كه نرگس باغ، شكوفه می‌دهد، آنها هم به خود وعده می‌دهند كه امسال می‌آیی. مادر، دیگر خانه‌داری نمی‌كند. معلم شده است. دعای عهد، درس می‌دهد، به ماهی‌های حوض. زنگ‌های تفریح، سماور را آتش به جان می‌كند و حافظ می‌خواند. انتخاب غزل را به خود حافظ می‌سپارد. همیشه می‌گوید: حافظ مگر همین یك شعر را دارد؟ بعد می‌خواند:

مژده ای دل، كه مسیحا نفسی می‌آید
كه ز انفاس خوشش بوی كسی می‌آید
از غم هجر مكن ناله و فریاد كه دوش
زده‌ام فـالـی و فریادرسـی می‌آیـد

این از خانه. دو سه جمله‌ای هم از روزگارمان برایت بنویسم. نمی‌دانم چرا آسمان بخیل شده است، نمی‌بارد. زمین سنگ‌دلی می‌كند، نمی‌رویاند. ماه و خورشید، چشم دیدن همدیگر را ندارند. خیابان‌ها پر از غول‌های آهنی شده‌اند. كوچه‌ها امن نیستند. مردم، جمعه‌های خودشان را به چند خندة تلخ می‌فروشند. هیچ حادثه‌ای ذائقه‌ها را تغییر نمی‌دهد. مثل اینكه همه سنگ و چوب شده‌ایم. عجیب است! دامادها از حجله می‌ترسند. عروسی‌ها را در كوچه‌های بن‌بست می‌گیرند. اذان، رنگ پریده به خانه‌ها می‌آید. نماز، زمین‌گیر شده است. رمضان، مهمان ناخوانده را می‌ماند كه سرزده، بزم مردم را بر هم می‌زند. از روزه در شگفتم كه چرا افطار را خوش نمی‌دارد. حج، هزار زخم از خال مغیلان بر تن دارد. جهاد، بهانه‌گیر شده است. آدم‌ها كیسه‌هایی پر از خمس و زكات، به دیوارهای گورشان آویخته‌اند. نپرس موریانه‌ها، چه به روزگار مسجد آورده‌اند. از همه تلخ‌تر اینكه، عصرهای جمعه، دلم نمی‌گیرد.

شنیده‌ای دیگر كسی پای شعرهایش، تخلص نمی‌گذارد و شاعران، یعنی زمین‌خوردگان وزن و قافیه؟ نمی‌دانم وقتی این نامه را می‌خوانی، كجا ایستاده‌ای. هر جا هستی، زودتر بیا.

از بس شما را ندیده‌ایم چشمانمان هرزه شده است. بیم دارم اگر چندی دیگر بگذرد، ندبه خوان‌های مسجد، پیرتر شوند. آدم‌ها همه دیرباورند و زود رنج، بهانه می‌گیرند. می‌گویند:
او نیز ما را فراموش كرده است.

امّا من می‌دانم كه شما، همه را به اسم و رسم و نیت، به یاد دارید.

دوست دارم باز برایت بنویسم. امّا یادم آمد كه باید به گلدان‌ها آب بدهم. مادرم گفته است، اگر به شمعدانی‌ها آب بدهم، آنها برای آمدن تو دعا می‌كنند. راست می‌گوید. از وقتی كه مرتب آبشان می‌دهم، دست‌های سبزشان را رو به آسمان گرفته‌اند.

والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته


رضا بابایی
ماهنامه موعود شماره 100

 

جایگاه تفسیر به رای کنندگان در روایت نبوی (ص)

 منطبق کنندگان آیات کتاب «خدا» با اندیشه های «خود» چه صفاتی دارند؟

? پیامبر گرامی اسلام (ص) : [مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارعوالي اللئالي‏]

کسی که قرآن را به رأی و نظر خود تفسیر کند، جایگاهش آتش جهنم است.»

? امام علی (علیه السلام) : «وَ آخَرُ قَدْ تُسَمَّی عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاکاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَی آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَ عَلَی أَهْوَائِه یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ یُهَوِّنُ کَبِیرَ الْجَرَائِم»

[نهج البلاغة،]


و دیگری که نام عالم بر خود نهاده در صورتی که عالم نیست، نادانی‌هایی از نادانان و گمراهی‌هایی از گمراهان فراگرفته، و برای مردمان دام‌هایی بافته از رشته‌های غرور و گفتار دروغ گسترده است. کتاب خدا را با اندیشه‌های خود منطبق می‌کند، و حق را با هوای نفس خود پیوند می‌دهد. مردمان را از گناهان بزرگ ایمن می‌سازد، و بزرگترین جرم‌ها را برایشان آسان جلوه‌گر می‌کند.»

?اساسا در این حدیث امام علی (ع) ، آن دسته از کسانی که نام خود را عالم گذاشته اند و لباس علما بر تن نموده اند اما کتاب خدا را با اندیشه های خود منطبق می کنند و حق را با هوای نفس خود پیوند می دهند ، عالم دینی ندانسته اند و علومشان را هم نادانی و گمراهی و دام هایی از رشته های غرور و دروغ برای مردم برشمرده اند .

 

?به هر حال وظیفه ی عالمان دینی در طول تاریخ این بوده است که به کشف و بیان معارف حقیقی اسلام ناب بپردازند و قرآن کریم را با توجه به قواعد تفسیری از اهل بیت (ع) گرفته و بصورت خالص و صحیح در اختیار مردم قرار دهند تا مایه ی هدایت بشر باشد .

اگر عالمان دینی چه سهوا و از روی مطالعه نکردن و جهل دچار تفسیر به رای و تحریف معارف اسلامی شوند و یا عمدا و از روی رسیدن به اهداف شومی دست به چنین کاری بزنند ، هم باید خود را برای آتشی عظیم مهیا سازند و هم جامعه را به آتش دنیوی و اخروی گرفتار خواهند کرد .

متاسفانه نمونه هایی از این تفسیر به رای ها، در سال های اخیر در فضای سیاسی کشور رخ داده است . از ماجرای مذاکره ی اباعبدالله (ع) در کربلا تا استنباط غلط در موضوع مشروعیت و مقبولیت از سیره ی سیاسی امیرالمومنین(ع) تا تفسیر اشتباه آیات 56 الی 58 سوره مبارکه انفال که هر کدام موجب موضع گیری علمای اسلام گردیده است .

 

شیعه شدن یک یهودی با یک سلام !

 

?حضرت آیت الله علوی گرگانی نقل می کند که من سال های طولانی شب های جمعه(سال های 51 به بعد) به جهت تبلیغ از قم به تهران می رفتم؛ در مسیری که به طرف مکان برگزاری جلسه بود، افرادی بسیاری از کسبه بودند، هر هفته به آنان سلام گرمی می کردم.

 

?یک روز شخصی به نام آقای نجات زهاویدان پیش من آمد و گفت «من از جمله کسبه ای بوده ام که هر هفته بر من سلام می کردید، اما من مسلمان نبوده ام بلکه اعتقاد به آیین یهودیت داشته ام اما بواسطه ی این حسن بر خورد شما و هم چنین حقانیت دین اسلام، می خواهم بدست شما مسلمان شوم».

 

?این شخص مسلمان شد و نامش را به محمد علی احمدی تغییر داد و از آن جا که اولاد نداشت تمام اموالش را هم به بنده بخشید. و بعد از یکی دو ماه که مسلمان شد، از دنیا رفت. من هم منزل این شخص را صندوق قرض الحسنه وحدت فاطمیه قرار دادم که تاکنون پابرجا است.

برگرفته از سایت

 www.hadana.ir

راه گناه

کسانی که فکر می کنند از راه گناه مثل ارتباط با نامحرم می تونند به یه زندگی خوب و یه عشق پاک برسند این روایت امام حسین علیه السلام رو فراموش نکنند … .

ملاک شناخت شيعه

عَنِ الإمامِ أبى جَعْفَرٍ عليه السلام قالَ: …فَإنَّما كانَ شيعَةُ عَلىٍّ عليه السلاميُعْرَفُونَ بِالْوَرَعِ وَالاِْجْتِهادِ وَ الْمُحافِظَةِ، وَ مُجانِبَةِ الضَغايِنِ، وَالْمَحَبَّةِ لِأوْلِياءِاللّه ِ.

 

امام باقر عليه السلام فرمود: به يقين، شيعه على، به ورع و سخت كوشى و سرّ نگهدارى و دور بودن از كينه‌ها و محبت به دوستان خدا، شناخته می‌شود.

 

? بحارالانوار 66: 493

 

تلنگر به خودم چقدر عامل به این حدیث هستیم؟

آیا شیعه علی کینه به دل میگیره؟!

برای کارهای روزانه خودمون کلی نق میزنیم پس سخت کوشی برای چه عنوان شده؟! مگر ما شیعه علی نیستیم پس باید همت والایی داشته باشیم.

هرجا میشینیم حرف بقیه رو نگیم گفتن خیلی از حرفا لزومی نداره سرّ فقط راز نیست گفتن بعضی از خصوصیات گفتن بعضی از عیوب هم از سرّ شخص محسوب میشه لطفا مراقب کلمات خودمون باشیم.

 

 

چگونه یک نماز خوب بخوانیم ؟

به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفتند:

“يا رسول الله! آن جواني كه پشت سر شما نماز مي خواند، چشم چراني مي كند و بعضي از گناه هايي از اين قبيل هم دارد؛ نصيحتش كنيد حالا كه پشت سر شما نماز مي خواند آن عيبش را هم كنار بگذارد.

رسول گرامي اسلام جواب دادند: نمازش درستش مي كند.


مي گويند: نگاهمان را نمي توانيم كنترل کنيم. آن يكي مي گويد: زبانم را نمي توانم كنترل کنم. هركسي هر چه را مي گويد نمي توانم براي اين است که يک كار مي توانسته انجام بدهد؛ امّا انجام نداده است و آن هم به وقت “الله اكبر” گفتن است. (مواظبت بر نماز اول وقت می تواند سبب کنترل نگاه و زبان شود.)

 

? چکیده ای از کتاب منبر و محراب ؛ از صفحه 49 تا 96 ؛