✨الهی✨

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.

منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.

الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .

 

 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

 

 

 

پیغام خاموشی

برگ‌های زرد پاییزی چهره‌ی روستا را دگرگون کرده بود.  پیرزنی به نام نورا در خانه‌ای کاه‌گلی زندگی می‌کرد. نورا سه پسر داشت. آنها را به تنهایی و با عرق جبین به دانشگاه فرستاد تا تحصیلات عالیه کسب کنند. بعد از فارغ‌التحصیلی دیگر محیط روستا باب طبع آنها نبود. فکر مهاجرت به شهر دست از سرشان برنمی‌داشت.

پسرها در یکی از روزهای پاییزی مشغول جمع کردن وسایل خود شدند، نورا اشک‌ریزان به سراغ‌شان رفت. با گوشه‌ی روسری اشکش را پاک کرد، گفت: «کجا می‌خواید برید و منو تنها بذارید؟؟ همین‌جا بمونید و روستا رو سر و سامون بدید.»

آرش زیپ ساکش را کشید و با اخم گفت:«ما حالا بعد از درس خوندمون موقعیت‌های خوب زیادی داریم؛ چرا باید جوونی و تواناییمونو پای خونه‌های کاه گلی اینجا تباه کنیم که با خراب شدنشون آرزوهامونم خراب می‌شه؟؟»

اصرارهای نورا فایده نداشت. آنها رفتند.

نورا آن شب در تاریکی نشست و با صدای بلند گریه کرد. صدای گریه‌اش مرضیه، همسایه قدیمی‌اش را به در خانه نورا کشاند تا نیمه شب با هم صحبت کردند. مرضیه برای خواب به خانه خودش برگشت و نورا تنها در خانه‌ ماند.  رختخوابش را پهن کرد و به اتاق پسرها خیره شد تا خواب چشمانش را ربود. 

شب‌ها به همین منوال می‌گذشت. هر روز صبح خروس خوان بلند می‌شد،  با آفتابه گوشه‌ی اتاقش، وضو  می‌گرفت و نشسته نماز می‌خواند. دستانش را رو به آسمان بالا  می‌برد و برای فرزندانش دعا می‌کرد.  گهگاهی از گوشه‌ی چشمانش اشکی سرازیر می‌شد. جانمازش را جمع می‌کرد، صبحانه‌اش را می‌خورد و سراغ مرغ‌ها می‌رفت. برای‌شان آب و دانه می‌گذاشت.

 تنهایی رمقی برایش نگذاشته بود. در اتاق چند ساعتی تسبیح به دست می‌نشست. به در خیره می‌شد تا شاید کسی در بزند و برای احوال‌پرسی‌اش بیاید. روزهای پاییزی غمش را بیشتر کرده بود، اما کسی سراغی از او نمی‌گرفت.

 نزدیک زمستان، هوا سردتر شد. سوز سردی همه جا را گرفت که تا مغز استخوان را می‌سوزاند. 

سقف اتاق نورا  نیاز به گل مالی کردن داشت، اما کسی نبود تا برایش این کار را انجام دهد. هر چه برای پسرانش پیغام  فرستاد، فایده‌ای نداشت. در یکی از روزها که هوا به شدت سرد بود، برف شروع به باریدن کرد.

نیمه‌های شب، وقتی خواب عمیقی نورا را با خود برده بود، ناگهان گوشه‌ای از سقف اتاق فرو ریخت. چوب‌ها و برف‌ها روی سر نورا آوار شد؛ آن شب در غفلت همسایه‌ها و سرمستی فرزندان شهر نشین شده گذشت. 

صبح  همسایه‌ها نورا را سر چشمه ندیدند. به در خانه‌اش رفتند، اما  پیرزن دیگر میلی به ماندن نداشت. به پسرانش زنگ زدند؛ تا این بار پیغام خاموشی نورا را به آن‌ها بدهند.

به قلم آلاله

نیاز به تغییر

خانم معلم همیشه پالتویش را شبیه زنهای درباری روی شانه اش می انداخت. 

آنروز مادرِ دخترک را خواست. 

او به مادر گفت: “متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکزی داره و اصلا چیزی یاد نمیگیره." 

ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. 

وقتی همه چیز همانطور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوهی خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. 

دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. 

خانم معلم دوباره مادرش را خواست. اینبار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. 

در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: “چقدر خوبه که نمره هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟!”

دختر خندید و گفت “مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم.

چطور؟ 

هرروز که براش قهوه می آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه اش مینداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده.”

خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران می اندازیم در حالیکه این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم….!!

حس خوب آرامش

مهم نیست آن بیرون چه خبر است

دشمن اند یا دوست

مهربان یا نامهربان

من به گشوده شدن تمام 

گره ها ایمان دارم چون کارم را به خدایِ مهربان سپردم

خدایِ خوبم هزاران بار شکر برای همه نعمت هات

حس خوب آرامش

گاهی از خودم میپرسم

در این دنیای خَموش

میان حجمِ عظیمِ تشویش

چه کسی دستت رامیگیرد ؟

چه کسی، دانه ی اُمید

در دلت  میکارد ؟

چه کسی میان تنهایی ها کنارت هست ؟

در این فکر ها که غرق میشوم 

 یادِ تو میفتم"  خدا ” !

تمام مسئله ها و معادله های

گنگِ ذهنم حل می شود

تو همراه منی ، نه فقط من 

تو امید همه ی مایی خدایِ خوبم

جانِ جانان صدهزار مرتبه شکرت که همیشه هستی و به قلبمون آرامش میدی

شبتون بخیر

بهترین هدیه 

پیامبر(ص) فرمودند:

«فاطمه جان! چیزی به تو دهم که برایت از خادم و آنچه در دنیاست بهتر باشد؛ بعد از نماز، 34 بار الله اکبر و 33 مرتبه الحمدلله و 33 بار سبحان الله بگو. آنگاه این اذکار سه گانه را با «لااله الاالله» پایان بخش، و این برای تو از آنچه خواسته ای و از دنیا و آنچه در دنیا است بهتر خواهد بود.

(الکافی، ج 2، ص 342)

در آن لحظه که این هدیه آسمانی به فاطمه (س) عطا شد فرمودند:

رَضِیتُ عَنّ اللَّه وَ عَن رَسُولُه؛ از خدا و رسول خدا راضی شدم.

 (من لا یحضره الفقیه، ترجمه غفاری، صدر، ج 1، ص:502)

عبادت والا

امام باقر(ع) درباره تسبیح حضرت فاطمه(س) می فرماید:

خداوند متعال با هیچ ستایشی، بالاتر از تسبیحات فاطمه زهرا(س) عبادت نشده است و اگر چیزی افضل از آن وجود داشت، رسول خدا(ص) آن را به فاطمه(س) اعطاء می کرد. 

(تسبیحات حضرت زهراء، ص 10، به نقل از علل الشرایع/366)

آمرزش گناهان

امام صادق(ع) می ‏فرماید:

تسبیح حضرت زهرا (س) هر روز در تعقیب هر فریضه، نزد من محبوب تر است از به جا آوردن هزار رکعت نماز در هر روز.

هر کس بعد از نمازهای پنج گانه خود پیش از آن که از جا بر خیزد، تسبیحات حضرت زهرا (س) را بگوید، خداوند او را بیامرزد. 

(شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص 364)

دور کردن شیطان

امام باقر(ع) می‏ فرماید:

هر کس تسبیح حضرت فاطمه علیهاالسلام را به جا آورد و پس از آن استغفار کند، مورد مغفرت قرار می‏ گیرد و آن تسبیح به زبان صد است و در میزان (اعمال) هزار (ثواب) دارد و شیطان را دور کرده و خدای رحمان را خشنود می‏نماید.

وسائل الشیعه، ج 4، ص 1023، ح 3

آدرس نمایشگاه مجازی

https://f.morsalun.ir/

شنبه

بــِســْم اللــّهِ الـرَّحـْمـَن الـرَّحـيم

خدای من 

دلخوشم به عاشقانه بودنت،

در لحظه‌هایی که غریب‌ترین صدای

نفسهایم را فقط تو شنیدی…

“یا رب العالمین "ای پروردگار جهانیان 

ذکر،روز شنبه موجب بی‌نیازی می‌شود

با نام او دفتر شنبه را میگشاییم

 خداوندا ،

بابتِ امروز و لیاقت یک مجال دیگر که عطا کردی سپاسگزارم .

متواضعانه از تو دانش و آگاهی تقاضا میکنم

تا امروز فرصتهایی را که در سبد زندگی ام قرار دادی

شایسته به کار بندم و خدمت پیشه کنم.

و اشتباهات دیروزم را امروز تکرار نکنم.

و تنها برای امروز زندگی کنم و نگران فردا نباشم

چون تو نیاز امروز و فردای مرا تدبیر ميكني.

اول هفته‌ی همه عزیزان بخير و نيكي

هدیه

??✨?✨??✨?✨??

باعرض سلام وادب خدمت تک تک عزیزان 

 ✨?✨?✨?✨?✨?✨?✨

عزیزان تولد داریم چ تولدی …????

????????????

✨?✨?✨?✨?

درآستانه ولادت پربرکت بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها✨???✨ و روز مادر?ختم صلوات هديه مي کنيم، به محضر مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها?? به نيت سلامتی امام زمان تعجیل درفرجش✨??✨ هدیه به مادران آسمانی،?? ✨سلامتی مادران زمینی، ✨?هديه به تمامی شهدامون، شهدای مدافعین وطن، حرم و سلامت،??✨?و همه پدران و مادران ?

????????

?ان شاءالله ازامروز تاروز ولادت مادر،روز زن (۳  بهمن ماه)

????????

برای شرکت در ختم صلوات لطفا روی لینک زیر کلیک بفرماید ??

?https://iPorse.ir/6176327

عاشقان اهلبیت بسم الله ✅

#التماس_دعا ?

????????????

در ثواب انتشار شریک باشید 

https://eitaa.com/kanonrahpooyan?

افکار زیبا

 با افکار زیبا زندگیتان را تغییر دهید

1- تصمیم بگیرید که شاکر و قدردان باشید. بارها و بارها این کار را انجام دهید.

2- بیش از حد نگران اتفاقات پیش رو نباشید. شاید مدام فکر کنید که در گذشته باید کار دیگری انجام می دادید، اما به یاد داشته باشید نباید در این افکار غرق شوید و از لحظه اکنون غافل شوید.

3- شما نمی دانید که آینده چه چیزی برایتان به ارمغان دارد، پس بهترین کار این است که بهترین استفاده را از زمان حال داشته باشید.

4- دو چیز که بیش از بقیه روزتان را می سازد، صبر و شکیبایی و دومی دیدگاه شما به زندگی است.

5- صبر کردن به معنای انتظار کشیدن نیست، بلکه به این معنی است که در هنگام تلاش کردن برای رسیدن به خواسته خود، همواره نگرشتان را مثبت نگه دارید.

چه کسی عدد صفر را اختراع کرد؟!

دانشجویی که در روسیه تحصیل می‌کند می‌گوید:

بالاترین امتیاز برای اکثر امتحانات در روسیه ۵ است. اگر دانشجویی به هیچ سؤالی پاسخ ندهد و برگه امتحان خود را خالی  برگرداند، بدون اینکه پاسخی به آن‌ها داده باشد، از ۵ نمره ۲ دریافت می‌کند. در روزهای نخست حضورم در دانشگاه مسکو من از این سیستم اطلاعی نداشتم و تعجب کردم و از دکتر تئودور مدراف پرسیدم: “آیا این منصفانه است که یک دانشجو که به هیچ سؤالی پاسخ نداده، شما  از ۵ به او ۲ می‌دهید؟ چرا به او صفر نمی‌دهید؟ آیا این شیوه‌ی درستی است

جواب داد: “چگونه می‌توانیم به انسان صفر بدهیم؟ چگونه می‌توانیم به کسی‌که ساعت ۷ صبح از خواب برخاسته تا در همه‌ی سخنرانی‌ها شرکت کند، صفر بدهیم؟ چگونه می‌توانیم  به او صفر بدهیم درحالیکه او در این هوای سرد برخاسته و با استفاده از وسایل نقلیه عمومی به موقع رسیده و امتحان داده و سعی کرده تا سؤالات را حل کند؟ چطور می‌توانیم برای شب‌هایی که برای تحصیل گذرانده و پول خود را صرف خرید دفتر و قلم کرده و برای مطالعه کامپیوتر خریده، صفر بدهیم؟ چطور می‌توانیم وقتی او تمام سبک‌های زندگی دیگر را ترک کرد و سبک زندگی دانشجویی را انتخاب کرده تا تحصیلات خود را دنبال کند، به او صفر دهیم؟ در اینجا پسرم، ما فقط به این دلیل‌که او جواب‌ها را نداده به دانشجو صفر نمی‌دهیم. ما حداقل سعی می‌کنیم به این واقعیت احترام بگذاریم که این یک انسان است، و او دارای مغز و تفکر و شعور است، و او سعی و تلاش کرده، نمره‌ای که ما به او می‌دهیم، فقط برای سؤالات موجود در کنکور یا امتحان نیست، بلکه به معنای نشان دادن قدردانی و احترام به این واقعیت است که این انسان، انسانی است که سزاوار کسب نمره است.

راستش گریه کردم و نمی‌دانستم چگونه پاسخ دهم. من آنجا ارزش خودم را به‌عنوان یک انسان دانستم. صفرها در واقع می‌توانند انگیزه را برای دانشجویان کاهش دهند و می‌توانند به سرعت آنها را نابود کرده و باعث شوند آنها به‌طور کلی مطالعه خود را متوقف کنند. هنگامی‌که نمره‌ی صفر در کارنامه داده شود، آنها دیگر انگیزه‌ای برای تحصیل ندارند و ممکن است تصور کنند که، هیچ‌کاری نمی‌توانند انجام دهند.

 بیایید دوباره به بهترین روش ارزیابی دانش‌آموزان خود فکر کنیم!

همسفر

از قدیم گفتن اگه کسی رو خواستی بشناسی باهاش همسفر شو..

با یکی از دوستام  تازه آشنا شده بودم یه روز بهم گفت فردا میخوام برم شیراز. 

گفتم: منم کار دارم باهات میام.

1- سر وعده اومد در خونه مون سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارف کرد گفت بفرما شما رانندگی کنید.

گفتم ممنون حالا خسته شدی من میشینم.

2- رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم. من رفتم از دکه اولی بخرم گفت بیا از اون یکی بخریم. گفتم: چه فرقی داره؟!

 گفت: اون مشتریهاش کمتره، تا کسب اونم بگرده.

3- ایستگاه خروجی شهر گفتم صبر کن دوتا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد.

گفت: این مسافرکش ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه.

4-بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5هزار تومن هم بهش داد.

گفتم رفیق معتاد بود ها. 

گفت: باشه اینها قربانی دنیاطلبان روزگار هستن. مهم اینه که من به نیّت خشنودی خدا این کار را کردم.

5-رسیدیم کنار قبرستان شهر، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت: همش چند؟ گفت: 13هزار تومن. ازش خرید. 

گفتم: رفیق اینقدر ارزش نداشتا. گفت میدونم میخواستم روزیش تامین بشه.

6- رسیدیم شيراز، پشت چراغ قرمز یه بچه 10ساله چندتا دستمال کاغذی داشبردی دستش بود. گفت 4تا 5هزارتومن. 4تا ازش خرید.

 گفتم رفیق اینقد ارزش نداشتا.

گفت: میدونم، میخواستم روزیش تامین بشه. گناه داره تو آفتاب وایساده.

یه جای دیگه هم از یه بچه یه کتاب دعا خرید 2 هزاروتومن!

7- از روی یک پل هوایی رد میشدیم، یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟

گفتم: من وزنمو  میدونم چقدره.  گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد روزیش ازه کجا تامین بشه؟!!!

گفتم باشه یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش میشکنه، میشه گدایی؛ اینجوری میگه کاسبی کردم.

8-یه گدایی دست دراز کرد. یه پول خورد بهش داد. گفتم: رفیق اینها حقه بازنا. 

گفت: ما هیچ حاجتمندی را رد نمیکنم. مبادا نیازمندی را رد کرده باشیم.

9-اگه میخواستم در مورد یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد

میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم.

10-یکی بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی؟!!!

گفتم: رفیق، بچه هات بودن؟

گفت: نه، یه بچه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اون بود زنگ زد. 

گفتم: چن بهش میدی؟!!!

 گفت سه مرحله در یک سال 900 هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا سیصدتومن.

11-تو راه برگشت هم از سه تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت اگر فقط از یکیشون بخرم اون یکی دلش میشکنه.

میدونین من تو این سفر چقد  خرج کردم؟!

3هزار تومن!

یه بسنی برا رفیقم خریدم چون همینقدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم رفیقم پول نقد تو جیبش گذاشته بود.‌ به من اجازه نمیداد حساب کنم.

میدونین شغل رفیق من چه بود؟! برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت.

میدونین چه ماشینی داشت؟! پرایدِ 85

میدونین چن سالش بود؟!

34 سال.

میدونین من چه کاره بودم؟!

کارمند بودم، باغ هم داشتم.

میدونین چه ماشبنی داشتم؟

206 صندوق دار؛ کلک زدم گفتم خرابه که اون ماشینشو بیاره.

دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست:

دستهایی که کمک میکنن مقدس تر از لبهایی هستن که دعا میکنن. بنده مخلص خدا  بودن  به حرکت است نه ادعا 

بعضیها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون چیزایی یاد بگیرن.