موضوع: "نگاه خدا"

فقط باید به خدا پیله کرد


عـــاشقانـــه های الهــــی چیــــز دیگریست . . .

به عشق خدازندگی کن

تــــا خـــدا هـــم بــــه عشــق تـــوخـــدایـــی کنــد …

آنقـــدر عـــاشقـــانــــه بـــرای خُــــــدازندگی کن

که خـــــداعـــــاشقــانــــه بگویــــد:

” تــــو را بــــرای خـــودم ساختـــه ام “

الهی




یکی میگفت:
الهی گاهی نگاهیمن میگویم:الهی تو همیشه نگاهی

تویی کهبر همه چیز آگاهی

امیدوارم کهاز گناهان من بکاهی

ای کسی که در بلند ترین جایگاهی

گفتگوباحضرت دوست

خــــــــدای مــن 

گُم شده ام در هزار راه های بیراهـــــــه

یاد حرف استادم بخیر که میگفتن :

اگر سر جلسه ی امتحان بگویم پنج دقیقه وقت دارین چه میکنید ؟

تمـــــام سعیتونُ برای نمره گرفتن میگزارین؟یا با بند کفشتون بازی میکنید ؟

شرح حال من است انگار  گویی به بند کفشی ســـــرگرمم ….

هـمان بـازیـچـه هـای دنــیـا …

مرا در صـــــراط مستقیمت قرار بده

تا کــــــــی سرگردانی…

تا کــــــــی غـــــفلت….

مرا از آرامشت پر کن…

………………………………………….

خداجونم دلم گرفته می‌دونم که می‌دونی چرا ولی چراتموم نمیشه؟!

برکت زندگی





یادمون باشه

 به برکتهای زندگی مون

سری بزنیم ،کنارشون باشیم 

و مست بشیم از عطر چایکه برای ما میریزند

خشنودی خداونددر رضایت آنهاست 

کمی صبر


برای اُفـتادنِ اتفاق ،عجله نکن 

بســـــپار به خـُـدایی که

تمام کارهاش بموقع‌ست

✨شک نکن . . .

خدا هیــــچ وقت دیر نمیکنه

کــمی صبــر داشــته بـاش

تو هم مثل من عاجزی




روزی حضرت سلیمان با لشکریان خود بر مرکب باد می گذشت . کشاورزی را دید که با بیل کار میکند و هیچ به حشمت سلیمان و سپاه او نمی نگرد .
سلیمان در شگفت شد و گفت : ما از هر جا که گذشتیم کسی نبود که ما را و حشمت ما را نظاره نکند و پیش خود گفت این مرد یا خیلی زیرک و دانا و عارف است یا بسیار نادان و جاهل ….

پس فرمان ایست داد. سلیمان فرود آمد و گفت : ای جوانمرد جهانیان را شکوه و هیبت ما در دل است و از سیاست ما ترسند . چون ملک ما را ببینند در شگفت اندر شوند و تو هیچ بما ننگری و تعجب نکنی؟

و این نوعی استخفاف و بی اعتنائی است که همی کنی .

آن مرد گفت : حاشا و کلا که چنان کنم . چگونه در مملکت تو استخفافی از دل کسی گذر کند . لیکن ای سلیمان من در نظاره جلال حق و قدرت او چنان مستغرق هستم که نیروی نظاره دیگران ندارم .

ای سلیمان عمر من این یک نفس است که میگذرد اگر به نظاره خلق آنرا ضایع کنم آنگاه عمر من بر من تاوان بود

سلیمان گفت : اکنون از من حاجتی بخواه اگر حاجتی در دل داری؟

گفت : آری حاجتی در دل دارم و مدتهاست که من در آرزوی آن حاجتم و آن این است که مرا از دوزخ رها کن.

سلیمان گفت : این نه کار من است که کار آفریدگار عالم است .

گفت : پس تو هم چون من عاجزی و از عاجز حاجت خواستن به چه روی بود ؟؟

سلیمان دانست که مرد هوشیار و بیدار است .

پس او را گفت : مرا پندی ده….

مرد گفت : ای سلیمان در ولایت حاضر منگر بلکه در عاقبت بنگر ….

ای سلیمان چشم نگاه دار تا نبینی که هر چه چشم نبیند دل نخواهد و سخن باطل مشنو که باطل نور دل را ببرد …….

كشف الاسرار

دعوت 


میگویند:کربلاقسمت نیست،دعوت است

خدایا…

من معنی قسمت و دعوت را نمیدانم

اما تو..معنی طاقت رامیدانی مگر نه؟ 

دل من لک زده تا کنج حرم

بنویس کربلا اربعین

شرط دوست داشتن




کسی نیست بگوید خـدا را دوست
 ندارم همه دوست دارند؛امّا شرطِ دوستْ داشتنتبعیت است؛

اگر واقعا خدارو دوست داریبه احترامش گـُناه نکن.

 القلب حرم الله

خدا ترسناک نیست...

بچه که بودم ؛آنقدر از خدا می ترسیدم ،که بعد از هربار شیطنت ، کابوس می دیدم …

من حتی ناراحت می شدم که می گفتند خدا همه جا هست!

با خودم می گفتم : ” یک نفر چطور می تواند تمام جاهای دنیا کشیک بدهد و تا کسی کارهایِ بدی کرد ، او را بردارد ببرد جهنم ؟! “

من حتی وقتی می گفتند ؛ خداپشت و پناهت ، در دلم می گفتم کاش اینطور نباشد … می دانید ؟!

چون خدایی که در ذهنم ساخته بودند ، مهربان نبود ، فقط خدایِ آدمهایِ خوب بود و برای منی که کودک بودم و شیطنت هایم را هم گناه می دیدم ، خدایِ ترسناکی بود …

اما من ، کودکم را از خدا نخواهم ترساند …

به او می گویم “خدا بخشنده است” …

اگر خطایی کرد می گویم ؛ خدا بخشیده اما من نمی بخشم ،

تا بداند خدا از پدر و مادرش هم مهربان تر است … من به کودکم خواهم گفت خدا ، خدایِ آدم های بد هم هست ، تا با کوچکترین گناهی ، از خوب بودنش نا امید نشود …

می گویم خدا همه جا هست تا کمکش کند ، تا اگر در مشکلی گرفتار شد ، نجاتش دهد … من خشم و بی کفایتیِ خودم را گردنِ خدا نخواهم انداخت …

من برایش از جهنم نخواهم گفت … اجازه می دهم بدونِ ترس از تنبیه و عقوبت ، خوب باشد ، و می دانم که این خوب بودن ارزش دارد …

من نمی گذارم خدایِ کودکم خدایِ ترسناکی باشد …

کاش همه این را می فهمیدیم …

باورکنید خدا مهربان تر از تصوراتِ ماست ! اگر باور نکرده اید ؛ لطفاً در مقابلِ کودکان سکوت کنید …

خدا ترسناک‌ نیست…

عشق به حرف نیست به عمله

ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای اوﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ.

ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ﺑﺨﺮم ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم ..

ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آﻧﺮوز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ.

وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ . .

ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اﺷﮑﺮﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ.

اﺷﮑﻬﺎﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام ﺑﺪﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ.

 ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ.

ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف

ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد

حدیثی از معصوم

امام سجاد علیه السلام می فرمایند:

لان ادخل السوق ومعی درهم ابتاع به لحما لعیالی وقد قرموا الیه احب الی من ان اعتق نسمة;

 «برای من به بازار رفتن و خرید یک درهم گوشت برای خانواده ام که میل به گوشت دارند، از بنده آزاد کردن دوست داشتنی تر است .»

وسائل الشیعة ص ۲۵۱