موضوع: "سبک زندگی"

افکار زیبا

 با افکار زیبا زندگیتان را تغییر دهید

1- تصمیم بگیرید که شاکر و قدردان باشید. بارها و بارها این کار را انجام دهید.

2- بیش از حد نگران اتفاقات پیش رو نباشید. شاید مدام فکر کنید که در گذشته باید کار دیگری انجام می دادید، اما به یاد داشته باشید نباید در این افکار غرق شوید و از لحظه اکنون غافل شوید.

3- شما نمی دانید که آینده چه چیزی برایتان به ارمغان دارد، پس بهترین کار این است که بهترین استفاده را از زمان حال داشته باشید.

4- دو چیز که بیش از بقیه روزتان را می سازد، صبر و شکیبایی و دومی دیدگاه شما به زندگی است.

5- صبر کردن به معنای انتظار کشیدن نیست، بلکه به این معنی است که در هنگام تلاش کردن برای رسیدن به خواسته خود، همواره نگرشتان را مثبت نگه دارید.

همدلی

زنگ ساعت به صدا در آمد. دستش را به سمت آن برد. زنگ ساعت را خاموش کرد. ساک دستی‌اش را  روی مبل گذاشت. به طرف آشپزخانه رفت. یخچال را باز کرد یک لیوان شیر برای خوردش ریخت و خورد. لیوان را در درون ظرفشویی گذاشت.به سمت اتاق رفت: «رویا! نمی‌خوای بلند شی؟ من دارم میرم … کاری نداری؟»

رویا خودش را به خواب زد و جواب نداد.

می‌دونم بیداری، یعنی خداحافظی هم نمی‌خوای بکنی؟!

رویا باز هم چیزی نگفت. 

آرین در اتاق را آرام بست تا مادر بزرگ همسرش خواب زده نشود. طولی نکشید خانم جون ضربه‌ای به در اتاق نواخت. رویا از تختخواب بلند شد. دستپاچه اشک‌هایش را پاک کرد. خانم جون در را باز کرد. بی مقدمه گفت: «شوهرت رو با کم محلی راهی کردی!»

رویا نمی‌دانست چه بگوید. فقط لبش را گاز گرفت. خانم جون در حالی که به چشم های رویا خیره بود.:«ببین! مادر جون، شوهرداری کردن راه و رسم داره، باید با روی خوش شوهرت رو بدرقه می‌کردی!»

دو روز تعطیلی آخر هفته رو رفت خونه‌ی خواهرش شهرستان.

خب، چه اشکالی داره؟ تو چرا نرفتی؟ آرین بهم زنگ زد که دو روز میره شهرستان، منو آورد پیش تو که تنها نباشی.

خب! مجبور نبود بره، یه دفعه عید می‌رفتیم.

زن باید همدل و همزبون مردش باشه، این در رو می بینی؟ اگه لولایش با هم چفت نشه، اصلا به درد نمی خوره.

مادر جون! دوست نداشتم، برم.

دخترجون! ناز کردن هم حدی داره، از حد که بگذره به جای عزیز شدن، آدمو خوار می‌کنه. حالا خود دانی. 

خانم جون دستی به زانویش کشید و از اتاق بیرون رفت.نزدیک غروب صدای زنگ گوشی رویا بلند شد:«بابا! چی شده!؟»

مامانت، از چهار پایه افتاده دستش در رفته، الان از دکتر اومدیم.

 الان حالش خوبه؟

آره، دکتر مسکن داده، خوابیده.

خانم جون به رویا گفت: «بهتره یه سری به مادرت بزنم، دو ساعت دیگه میام پیشت.»

خانم جون کمی صبر کنید، یه زنگ بزنم.

شماره آرین را گرفت. بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «صبح رفتارم خیلی بد بود، ببخش … خانم جون رو با اسنپ می فرستم خونه مادرم که دستش در رفته.»

حتما با خانم جون برو، بمون خونه مادرت میام دنبالت.

ممنونم، خیلی با محبتی.

بعد از خداحافظی گوشی را قطع کرد و به خودش گفت :«خونش توی شیشه کردی … که چی؟! می خواد بره کمک خواهرش؟»رویا سرش را پایین انداخت در حالی که صورتش سرخ شده بود.

داستانک

همسرداری

به قلم نرگس

زندگی دکمه بازگشت ندارد، قدر لحظه لحظه زندگی‌ رو بدونید

به خاطر فوت خواهرم جهت مراسم تدفین در خانه اش حضور یافته بودم. شوهر خواهرم کشوی پایینی دراور خواهرم را باز کرد و بسته ای را که میان کاغذ کادو پیچیده شده بود، بیرون آورد و گفت: لای این تکه کاغذ یک پیراهن بسیار زیباست.

او پیراهن را از میان کاغذ کادو بیرون آورد و آن را به دستم داد. پیراهنی بسیار زیبا، از پارچه ی ابریشمی با نوار های حاشیه دوزی شده. هنوز قیمت نجومی پیراهن روی آن چسبیده بود.

او گفت: اولین بار که به نیویورک رفتم، هشت-نه سال پیش، ژانِت آن را خرید. او هرگز آن را نپوشید، آن را برای موقع به خصوصی نگه داشته بود. به هرحال، گمان می کنم آن موقع فرا رسیده است.

او پیراهن را از دست من گرفت و آن را همراه با وسایل مورد نیاز دیگر روی تخت گذاشت تا پیش مدیر بنگاه کفن و دفن ببرد.  با تاسف دستی روی پیراهن نرم و ابریشمین کشید، سپس کشو را محکم بست و رو به من کرد و گفت: هرگز چیزی را برای موقع بخصوص نگذار. هر روزی که زنده هستی، خودش زمانی به خصوص است.

در هواپیما، هنگام برگشت از مراسم سوگواری خواهرم، حرف های شوهر او را به خاطر آوردم. یاد تمام آنچه خواهرم انجام نداده بود، ندیده بود یا نشنیده بود افتادم. یاد کارهایی افتادم که خواهرم بدون اینکه فکر کند آنها منحصر به فرد هستند، انجام داده بود.

حرف های شوهر خواهرم مرا متحول کرد. هم اکنون بیشتر کتاب می خوانم، کمتر گردگیری می کنم. توی ایوان می نشینم و از منظره ی طبیعت لذت می برم، بدون اینکه علف های هرز باغچه کفرم را در بیاورند. 

اوقات بیشتری را با خانواده و دوستانم سپری می کنم و اوقات کمتری را صرف جلسات میکنم. سعی میکنم از تمام لحظات زندگی لذت ببرم و قدر آنها را بدانم.

هرگز چیزی را نگه نمیدارم. از آوردن غذا در ظروف بلور و چینی های نفیس برای هر رویداد به خصوصی مثل وزن کم کردن، اتمام شست و شوی ظروف داخل ظرفشویی یا سرزدن به اولین شکوفه ی کاملیا استفاده می کنم.

وقتی به فروشگاه می روم، بهترین کتم را می پوشم. شعار من این است: سعادتمندانه زندگی کن.

من عطرهای گران قیمت خود را برای مواقع به خصوص نگه نمی دارم، نهایت تلاش خود را می کنم که کاری را به تعویق نیندازم، یا از کاری که خنده و شادی به زندگی ام می آورد، امتناع نکنم. 

هر روز صبح که چشمانم را باز می کنم، به خودم می گویم: امروز منحصر به فرد است. در واقع، هر دقیقه، هر نفس موهبتی یکتا از جانب پروردگار محسوب میشود.

زندگی دکمه بازگشت ندارد، قدر لحظه لحظه زندگی‌ رو بدونید

زندگی را سخت نگیرید

این متن توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است:

دارم به خانه سالمندان میروم،مجبورم.

وقتی زندگی به نقطه ای میرسد که دیگر قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هایت به نگهداری از فرزندان خودشان مشغول اند و نمی توانند ازتو نگهداری کنند، 

این تنها راه باقی‌مانده است.

خانه سالمندان شرایط خوبی دارد: اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی، غذای خوشمزه، خدمات هم خوب است.

فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست.

حقوق بازنشستگی من به سختی می تواند این هزینه را پوشش دهد.

البته اگر خانه ی خودم را بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمی آیم. 

می توانم در بازنشستگی خرجش کنم؛ تازه ارث خوبی هم برای پسرم بگذارم.

پسرم میگوید : «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بدهد. ناراحتِ ما نباش.»

حالا من باید برای رفتن به خانه سالمندان آماده شوم. 

به هم ریختن خانه خیلی چیزها را دربرمی گیرد:

۱. جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی است، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول.

۲. از جمع کردن خوشم می آمد. 

کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل.

 ۳. عاشق کتابم. کتابخانه‌ام پر از کتاب است. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی. 

از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم.

۴. دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شود دریک آشپزخانه پر تصور کرد. 

ده ها آلبوم پر از عکس و… 

به خانه پر از لوازم نگاه می‌کنم و نگران می شوم. 

خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی دارد.

دیگر جایی برای آن همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام ندارد.

یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگر متعلق به من نیست. 

در واقع این مال متعلق به دنیاست. 

 به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم. 

 می خواهم همه اموالم را ببخشم، ولی نمی توانم؛ هضمش برایم  مشکل است. 

از طرفی بچه ها و نوه هایم برای کارهایم و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند. 

به راحتی می توانم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند: 

همه لباس ها و لوازم خواب دور ریخته می شود. عکس های با ارزش نابود می شود، کتاب ها، فله‌ای فروخته می شود. 

کلکسیون هایم چه ؟؟!!!! 

مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شود.

از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخانه، چند تا از کتاب های مورد علاقه‌ام و چند تا قوری چای.

کارت شناسایی و شهروندی، بیمه، سند خانه و البته کارت بانکی، تمام.

این همه متعلقات من است. میروم و با همسایه‌ها، خداحافظی می‌کنم….

سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم. 

بله در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازی است.

بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند: 

ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم.

۱. دور خودتان را برای خوشحال شدن، شلوغ نکنید.

۲. رقابت برای شهرت و ثروت خنده دار است.

۳.زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست.

۴. افسوس که هر چه برده ام، باختنی است.

۵. برداشته ها، تمام گذاشتنی است.

پس در لحظه و حال زندگی کنید.

زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و…. نباشید. 

در یک کلام انبار دار نباشید.

سبکبال باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان،  با دیگران، با همه.

خوب بخورید، خوب بپوشید، خوب سفر کنید، زندگی را زیاد سخت نگیرید. و به دیگران نیز خیر برسانید.

چیکار کنیم که خونه مون پر از برکت و آرامش شود؟

چیکار کنیم که خونه مون پر از برکت و آرامش بشه

۱. هنگام ورود به خونه سلام کنیم،حتی اگه کسی خونه نیست، و صلوات بفرستیم.

۲.صبح بعد از بیدار شدن صدقه بدیم هر چند کم، و آیه الکرسی و چهار قل بخونیم و به خونه و فرزندان مون فوت کنیم.

۳. نزاریم آشغال زیاد تو خونه بمونه.

۴. در طول روز حداقل ده دقیقه صدای قرآن تو خونه پخش کنیم.

۵. عصر ها حدیث کسا بخونیم و اگر نمیتونیم صوتش رو تو خونه پخش کنیم.

۶. هروقت مشاجره یا کدورتی پیش اومد یک کاسه آب نمک درست کنیم و شب تا صبح تو خونه بزاریم و صبح بریزیم دور، آب نمک انرژی های منفی رو به خودش جذب میکنه.

۷. در طول روز ،پنج بار سوره توحید رو بخونیم و به امام زمان هدیه کنیم و ازشون بخوایم برای زندگی ما دعا کنن.

۸.هر پول یا نعمتی که به وارد زندگیمون میشه اول شکرگزاری زبانی کنیم و بعد شکرگزاری عملی، یعنی یا صدقه بدیم از اول مال یا کسی رو هم در اون نعمت شریک کنیم که اینطوری نه تنها چیزی ازش کم نمیشه بلکه برکت میگیره و خیلی دیرتر تموم میشه

۹. اسراف نکنیم ، به اندازه ی نیازمون مصرف کنیم، حواسمون به مصرف آب باشه، نسبت به نان بی احترامی نکنیم. اسراف باعث از دست رفتن نعمت ها میشه.

۱۰.با مردم مدارا کنیم. با اهل خانه خوش رفتار باشیم.

۱۱. نماز اول وقت بخونیم و روزی پنجاه آیه قرآن بخونیم.

۱۲.دعای خیر برای همنوعان و علی الخصوص دعا  برای پدر و مادر باعث برکت و رزق غیرمنتظره میشه، همیشه شنیدیم که پدر و مادر برای بچه شون دعا کنن دعاشون مستجاب میشه اما دعای فرزند در حق پدر و مادرش چه زنده باشن چه در قید حیات نباشن باعث جلب رحمت الهی میشه.

۱۳.اظهار فقر نکردن و ناله نکردن . ماها عادت کردیم تا کسی رو میبینیم شروع میکنیم به ناله که وضع مون خوب نیست و گرونیه و ….درصورتیکه این کار ناشکریه، مگه خدا تا حالا ما رو لنگ گذاشته؟؟ در حدیث داریم که هرکس اظهار فقر کند ،فقیر می شود.

۱۴.مداومت بر یکسری اذکار مانند: یا غنی_ یا وهاب_ یا الله_ و توسل به امام جواد

صبور باش

وقتی هیچی درست پیش نمیره، 

صبور باش

بپذیر آنچه که متعلق به توست 

به صحیح ترین شکل ممکن

 در لحظه مناسب بهت میرسه

چون خدا حواسش هست…

روزتون بخیر و خوشی

خوشبختی

خوشبختی یعنی رضایت و شکرگزاری

آن‌ها که موهای صاف دارند، فر می‌زنند و آن‌ها كه موی فر دارند مویشان را صاف می‌كنند.عده‌ای آرزو دارند خارج بروند و آن‌ها كه خارج هستند برای وطن دلشان لک زده و ترانه‌ها می‌سُرايند.مجردها می‌خواهند ازدواج کنند و متأهل‌ها می‌خواهند مجرد باشند.عده‌ای با قرص و دارو از بارداری جلوگيری می‌كنند و عده‌ای ديگر با قرص و دارو می‌خواهند باردار شوند. لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند و چاق‌ها همواره حسرت لاغری را می‌كشند.

شاغلان از شغلشان می‌نالند و بیکارها دنبال همان شغلند.فقرا حسرت ثروتمندان را می‌خورند و ثروتمندان دغدغه‌ نداشتن صفا و خون‌گرمیِ فقرا را دارند.افراد مشهور از چشم مردم پنهان می‌شوند و مردم عادی می‌خواهند مشهور شده و دیده شوند.سیاه‌پوستان دوست دارند سفیدپوست شوند و سفیدپوستان خود را برنزه می‌کنند.

و هیچ‌کس نمی‌داند تنها فرمول خوشحالی این است:«قدر داشته‌هایت را بدان و از آن‌ها لذت ببر.»قانون‌های ذهنی می‌گویند خوشبختی یعنی رضایت و شکرگزاری.مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر؛ مهم این است که از همانی که داری راضی و شکرگزار باشى، آن‌وقت “خوشبختی".

خوشبخت و سعادتمند

 اگر می‌خواهی خوشبخت و سعادتمند شوی…

امیرالمومنین صلوات الله علیه فرمودند:

 ثَلاَثٌ مَنْ حَافَظَ عَلَيْهَا سَعِدَ:

➖ إِذَا ظَهَرَتْ عَلَيْكَ نِعْمَةٌ فَاحْمَدِ اَلله

➖ وَ إِذَا أَبْطَأَ عَنْكَ اَلرِّزْقُ فَاسْتَغْفِرِ اَلله

➖ وَ إِذَا أَصَابَتْكَ شِدَّةٌ فَأَكْثِرْ مِنْ قَوْلِ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِالله

 سه چيزند كه هر كس بر آنها مواظبت نمايد خوشبخت شود:

۱. چون نعمتى بر تو آشكار گشت خدا را سپاس گوى

۲. و چون تأخيرى در روزيت پديد آمد استغفار نما

۳. و چون با مشكل و سختى مواجه گشتى بسيار بگوى:«لا حول و لا قوّة إلاّ بالله».

 تحف العقول، ص ۲۰۷

رفتار 

برخی از سنت های رفتاری پیامبر مهربانی حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله) 

١. تبعیت از مؤذن و تکرار کلماتی که مؤذن می گفت.

٢. نماز شب.

٣. سه قسمت کردن آب در زمان نوشیدن..

۴. با طهارت خوابیدن

۵. به دیدار یکدیگر رفتن به خاطر خدا.

۶. تکاندن زیرانداز قبل از خواب

٧. همکاری کردن با اعضای خانواده در امور منزل.

٨. تغییر دادن اثرات پیری (خضاب کردن).

٩. لباس سفید پوشیدن.

١٠. دست دادن هنگام ملاقات..

١١. خوابیدن روی قسمت راست بدن..

١٢.عیادت کردن مریض..

١٣.به کسی که عطسه کرد، زمانی که می گوید الحمدلله می فرمود یرحمک الله..

١۴.برداشتن چیزهای مزاحم از مسیر..

١۵.خوردن خرما و رطب .

١۶.فوت نکردن در نوشیدنی .

«کتاب سنن النبی_علامه طباطبایی»

سیره رسول خدا

? چند نکته ناب از سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله  ?

۱. دائماً متفکر بود

۲. خلقش نرم بود

۳. کسی را تحقیر نمی‌‌کرد

۴. دنیا و ناملایمات هرگز او را به خشم نمی‌آورد

۵. حقی پایمال می‌شد از شدت خشم کسی او را نمی‌‌شناخت تا اینکه حق را یاری کند

۶. هنگام اشاره به تمام دست اشاره می‌فرمود

۷. وقتی خوشحال می‌شد چشمها را به ‌هم می‌نهاد

۸. بیشتر خنده‌های آن حضرت تبسم بود

۹. با مردم انس می‌گرفت و آنان را از خود دور نمی‌کرد

۱۰. در همه امور اعتدال داشته و افراط و تفریط نمی‌کرد.