موضوع: "سبک زندگی"

جذابیت کنترل زبان

خیلی راحت می توانی قدرت خودت در مبارزه با نفس را در کنترل زبانت ببینی.

به جای اینکه یک نفر از بیرون تو را کنترل کند،برنامه ریزی کن  که خودت از درون بتوانی خودت را کنترل  کنی

به نقل از تنها مسیر آرامش

به خودت نهیب بزن!

​یکی از عوامل خیلی موثر در خودسازی این است که آدم هر حرفی را نزند و راهش هم در مبارزه با نفس است

مثلا تا خواستی یک حرف بیخود بزنی ، سریع به خودت یک نهیب بزن!

برگرفته از تنها مسیر آرامش

رشد مادران در گرو فرزند آوری

​ 

مادران با تولد هر فرزند خود را رشد می دهند کسی که خود را از مادری برای فرزندان متعدد محروم می‌کند مواهب معنوی فراوانی را از دست می دهد.

هر فرزند یک اثر هنری فاخری است که ارزش یک عمر سرمایه گذاری هنرمند را دارد چشمها سال ها به اثرخیره می شود ولی دلها هنرمند را تحسین می کند.

ماجرای نماز بدون وضوی امام جماعت

حاج شیخ کشکولی تعریف میکند که،

حدود ۲۰ سال پیش منزل ما خیابان ۱۷ شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم یش نماز مسجد حاج آقایی بود بنام “شیخ هادی” که امور مسجد را انجام میداد و “معتمد” محل بود.

یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که “وضوخانه” در آنجا واقع بود رفتم. 

منتظر خالی شدن دستشویی بودم که در این حين، در یکی از دستشویی‌ها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه وضو بگیرد، دستشویی را ترک کرد.

من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو می‌گیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد “محراب” شد و یکسره بعد از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم:

“حاجی شیخ هادی وضو ندارد.”

خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت.

حاج علی که به من “اعتماد” کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب “فرادا” می خوانم.

این ماجرا بین “متدینین” پیچید، من و دوستانم برای “رضای خدا،” همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و “مامومین” کم کم از دور شیخ “متفرّق” شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند. 

زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی، پدر را ترک کردند.

دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا “مسلمان” است؟ آیا جاسوس است؟ و آیا…

شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود.

بعد از دوسال از این ماجرا، من به اتفاق همسرم به “عمره” مشرف شدیم در مکه بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم.

بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد. 

روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم، پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا “جای آمپول” را “آب بکشم." 

درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به “یاد” شیخ هادی افتادم چشمانم سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند.

نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد.! نکند؟! ؟! نکند؟!

دیگر نفهمیدم چه شد.

به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت “آبرویش” را بردیم

“خانواده اش را نابود کردیم." 

از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم. 

به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم.

او گفت: شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود.

 پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و “قرآن” می خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست، شما او را می شناسید؟

پیرمرد سری تکان داد و گفت:

دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار “ناراحت و دلگیر” بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم. 

بسیار تعجب کردم وعلتش را پرسیدم او در جواب گفت: 

من برای “آب کشیدن” جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من “تهمت” زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی توانم در این شهر بمانم، فقط شما شاهد باش که با من چه کردند.

 بعد از این جملات گفت: 

قصد دارد این شهر را “ترک” گفته و به عراق سفر کند که در “جوار حرم امیرالمومنین (ع)” مجاور گردد.

تا بقیه عمرش را سپری کند او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم…

ناگهان “بغضم” سرباز کرد و اشکهایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم.

الان حدود ۲۰ سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به “نجف” مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست.

دوستان، ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم؟!چقدر زندگی ها را نابود می کنیم؟

سواد زندگی


خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند

و رفتنش چیزی از آن کم…!

حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد.باید که جای پایش در این دنیا بماند.

آدم خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود. 

نیامده ایم تا جمع کنیم، آمده ایم تا ببخشیم، آمده ایم تا عشق را ؛ایمان را ، دوستی را با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم

آمده ایم تا جای خالی ای را پر کنیم که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس! بی حضور ما نمایش زندگی چیزی کم داشت.

آمده ایم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی خود باشیم…

پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم…

زندگی آنقدر ارزش دارد که به خاطر آناز همه هستی خود مایه بگذاریمتا قصری باشکوه از مهربانی محبت ،عشق و دوستی بنا کنیم

و زندگی آنقدر بی ارزش است که نباید به خاطر آن دلی را بیازاریمو برای رسیدن به قله های فانی دنیا دست به هر کاری بزنیم …

مقایسه ممنوع!

هی نشستیم و گذاشتیم ما را مقایسه کنند، 

“از دختر عموت یاد بگیر!”

“فلانی رو ببین چقدر موفقه!”

“نصف توئه، ببین به کجا رسیده!”

یا که بدتر،

خودمان، خودمان را مقایسه کردیم!

“چرا مثل فلانی توی فامیل درآمد ندارم؟”

“چرا مثل فلانی از زندگیم راضی نیستم؟”

“چرا مثل فلانی خونه و ماشین خوب ندارم؟”

“چرا مثل فلانی توی فلان دانشگاه دولتی قبول نشدم؟”

و هزار جور چرای مختلف و قیاس های اعصاب خرد کن دیگر که خودمان بریدیم و خودمان هم دوختیم!

نپرسیدیم فلانی که خودمان را با او مقایسه میکنیم،

واقعا تماما مثل و مانند ماست؟زندگی را مثل ما گذرانده؟مشکلاتش، دغدغه هایش، خوشی هایش، آرزوهایش، همگی با ما برابر بوده اند؟فرصت هایش چطور؟ یا زحمتی که برای رسیدن به آن جایگاه کشیده؟

بدون در نظر گرفتن تمامی عوامل، هیچوقت،تکرار میکنم،هیچوقت نمیشود و نباید دو چیز را مقایسه کرد،

آن هم دو آدم کاملا متفاوت!

تنها کسی که باید خودمان را با او مقایسه کنیم،خودِ دیروزمان است!

تنها چیزی که باید مقایسه کنیم،حال امروزمان با دیروز است!

باقی مقایسه ها را بخواهیم یا نه،مردم خود به خود برایمان انجام میدهند،حداقل خودمان به آنها دامن نزنیم!

وظایف اصلی والدین

پنج وظیفه اصلی والدین :

1- نیازهای فیزیکی فرزندان را برآورده کنند .
2- فرزندان شان را در برابر آسیب ها و خطرها حفاظت کنند .
3- نیازهای عاطفی فرزندان شان را اعم از عشق ، امنیت و توجه را برآورده کنند .
4- از فرزندان شان در برابر آسیب های عاطفی محافظت کنند .
5- راهبردهای صحیح اخلاقی، معنوی و انسانی را به فرزندان شان بیاموزند.

همه مردم آموزگارند

​​ ​ ​ ​

وا حسرت

يک پرستار استراليايي بعد از 5 سال تحقيقاتش بزرگترين حسرتهاي آدمهاي در حال مرگ را جمع کرده و 5 حسرت را که بين بيشتر آدمها مشترک بوده منتشر کرده است.

۱. نخستين حسرت: کاش به خانواده ام بيشتر محبت میکردم مخصوصا پدر و مادرم…

۲. حسرت دوم: کاش اين قدر سخت کار نمي کردم…

۳. حسرت سوم: کاش شجاعتش را داشتم که احساساتم را با صداي بلند بگم…

۴. حسرت چهارم:کاش رابطه هايم با دوستانم را حفظ مي کردم …

۵. حسرت پنجم: کاش شادتر مي بودم ولحظات بيشترى مى خنديدم…

عمر ما کوتاه تر از اوني که فکرشو ميکنيم. زمان مثل برق مي گذره…

سوادزندگی

ده ویروس کلامی که موجب تخریب ارتباط می شود:

۱. نصیحت تکراری

۲. تذکر مداوم

۳. سرزنش

۴. منت گذاشتن

۵. مقایسه کردن

۶. جرو بحث کردن زیاد

۷. برچسب منفی زدن

۸. پیش بینی منفی

۹. گله و شکایت مداوم

۱۰. متهم کردن