موضوع: "در محضر عارفان"

مراقبت از حلال

 شیخ جعفر کاشف الغطاء هنگامی که به ایران مسافرت نموده بود در جلسه‌ای که یکی از فرماندهان نظامی حضور داشت، ضمن صحبت‌های حکیمانه‌اش گفت: “هرگاه مؤمنی چهل شبانه‌روز از خوردن هر غذای حرام، خودداری کند، خداوند متعالی او را از خوردن غذای حرام نگه داشته و مصون می‌دارد".

 آن فرمانده، به دلیل بی‌ایمانی و خباثت درونی خود و به منظور بی‌ارزش کردن و نادرست نمایاندن سخن شیخ، فردای آن روز، به یکی از زیردستان خود دستور داد، گوسفندی را به زور، یعنی از راه حرام بگیرد و به خانه‌ی فرمانده ببرد. او دستور را اجرا کرد.

 فرمانده گوسفند را ذبح کرد، از گوشت آن غذایی تهیه کرد و یک میهمانی ترتیب داد. از شیخ جعفر کاشف الغطاء هم برای حضور در آن میهمانی دعوت به عمل آورد. مرحوم شیخ، دعوت را پذیرفت و با شرکت در آن مجلس، از غذاهای تهیه شده میل کرد.

 در پایان میهمانی، فرمانده به شیخ گفت: “دیروز فرمودید، هرگاه مؤمن چهل روز از خوردن حرام خودداری کند، خداوند متعال او را از خوردن غذای حرام باز می‌دارد. حالا به اطلاع شما می‌رسانم تمامی غذایی که امشب میل کردید، از راه حرام تهیه شده بود".

 شیخ پرسید: ” چه طور؟”

فرمانده گفت: “یکی از پاسبان‌ها را دستور دادم که گوسفندی را به زور بگیرد و بیاورد. او نیز چنین کرد. گوسفند را کُشتیم و تمام غذای امشب از گوشت آن حیوان تهیه شده بود".

 مرحوم شیخ، پس از اندکی درنگ و تأمل درخواست کرد آن پاسبان را در مجلس حاضر کنند. پاسبان که به مجلس وارد شد، شیخ از او پرسید: “داستان گوسفند از چه قرار بود؟” پاسبان گفت: “از شهر بیرون رفتم، کشاورزی را دیدم که با یک گوسفند به طرف شهر می‌آید. او را دستگیر کردم، کتک مفصل زدم و زندانی نمودم، گوسفندش را به زور گرفتم و به منزل به منزل فرمانده بردم".

شیخ فرمود: “کشاورز را بیاورید".

✨ کشاورز را که آوردند، جریان واقعه را از او پرسید، گفت: “از اهالی فلان ده هستم. شنیدم که عالم بزرگوار ما از نجف اشرف آمده است دوست داشتم که گوسفندی را به او هدیه کنم. نزدیک شهر که رسیدم، این پاسبان به من حمله کرد و بعد از کتک زدن، مرا زندانی کرد، گوسفندم را هم بُرد، یعنی همان گوسفندی که برای هدیه کردن به شیخ آورده بودم” ✨

 اینجا باید این ضرب‌المثل معروف را یادآوری کرد که: «تا سیه روی شود، هر که در او غش باشد»

شادباشید

در محضر شیخ بهایی

آدمی اگر پيامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نيست،زيرا :

اگر بسيار كار كند، می‌گويند احمق است!

اگر كم كار كند، می‌گويند تنبل است!

اگر بخشش كند، مي‌گويند افراط مي‌كند!

اگر جمعگرا باشد، می‌گويند بخيل است!

اگر ساكت و خاموش باشد می‌گويند لال است!

اگر زبان‌آوری كند، می‌گويند ورّاج و پرگوست!

اگر روزه برآرد و شب‌ها نماز بخواند می‌گويند رياكار است!

و اگر نكند مےگويند كافراست و بی‌دين!

لذا نبايد بر حمد و ثنای مردم اعتنا كرد وجز از خداوند نبايد از كسی ترسيد.

پس آنچه باشید که دوست دارید.

شاد باشید ؛ مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود.

 

چشم آدم

 

 چند وقت پیش از آقا (آیت‌الله‌العظمی بهجت) پرسیدم: چطور می‌شود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را درک کرد؟»

 گفتند: «زیاد قرآن بخوانید و به قرآن زیاد نگاه کنید.»

 از وقتی این حرف را زدند، قرآن خواندن روزانه‌ام ترک نشده بود؛ اما امروز خیلی دلم گرفت.

 با خودم گفتم: «توی این مدت، چرا نباید یک حس نزدیکی به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) داشته باشم؟

 بعد از جلسه، بدون اینکه حرفی بزنم، آقا برگشتند به من گفتند: «چشم آدم باید مواظب باشه. اگر کسی میخواد آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رو ببینه، باید مواظب چشمش باشه که گناه نکنه

 سرم را انداختم پایین حساب و کتاب چشم‌هایم خیلی وقت بود از دستم در رفته بود.


نودسال زندگی با فلاکت

 آیت‌الله مجتهدی تهرانی (ره): «کسی که به پدر و مادرش بی‌احترامی کند، خیر از دنیا و آخرت نمی‌بیند 

پیرمردی بود که حدود نود سال عمر کرد، اما نه بچه‌ای داشت و نه خانه و زندگی، خیلی با فلاکت زندگی کرد.

 من شنیدم که پدر این آدم، او را در جوانی نفرین کرده و گفته: «امیدوارم صاحب زن و بچه و خانه و زندگی نشوی»

 نود سال هم عمر کرد، اما در اثر نفرین پدر، که از او ناراضی بود، با فلاکت زندگی کرد.»

 طریق دوست/ص ۱۸

صدای پتک و مطالعه!

این خاطره را آقای رسول مسعودی از علامه محمدتقی جعفری (ره) این چنین بیان می‌دارد:

 ما افتخار داشتیم چند سال در همسایگی استاد جعفری واقع در فلکه دوم صادقیه، بلوار آیت‌الله کاشانی سکونت داشته باشیم. در همسایگی ما و ایشان، پیرمردی آهنگر بود که در منزل خود کار می‌کرد.

 من در یک روز گرم تابستانی حدود ساعت ۵ بعدازظهر با هماهنگی قبلی برای طرح موضوعی به خدمت او (استاد) رسیدم. ایشان طبق معمول در کتابخانه خود، مشغول مطالعه و نوشتن بودند.

 در حین طرح سؤالم، صدای پتک همسایه که به آهنگری مشغول بود، به گوش می‌رسید. به ایشان عرض کردم: اگر صدای پتک و چکش این شخص مزاحم کار شماست، من می‌توانم بروم و به ایشان تذکر بدهم تا حال شما را مراعات کند.

 در جواب این سخن من گفت: نه، مبادا به او چیزی بگویید. چون من وقتی در کتابخانه‌ام از مطالعه و نوشتن احساس خستگی می‌کنم، صدای پُتک و چکش این پیرمرد، نهیب می‌زند و به من قدرت می‌دهد، و با خود می‌گویم: آن پیرمرد در مقابل کوره گرم آهنگری چکش می‌زند و خسته نمی‌شود، اما تو که نشسته‌ای و مطالعه می‌کنی و می‌نویسی، خسته شده‌ای؟ 

 بنابراین، صدای کار این پیرمرد نه تنها مایه اذیت نیست، بلکه با شنیدن صدای چکش او، قدرت مجدّد می‌گیرم و دوباره مشغول مطالعه یا نوشتن می‌شوم!

صدای پُتک،مطالعه؟!

 

 این خاطره را آقای رسول مسعودی از علامه محمدتقی جعفری (ره) این چنین بیان می‌دارد:

 ما افتخار داشتیم چند سال در همسایگی استاد جعفری واقع در فلکه دوم صادقیه، بلوار آیت‌الله کاشانی سکونت داشته باشیم. در همسایگی ما و ایشان، پیرمردی آهنگر بود که در منزل خود کار می‌کرد.

 من در یک روز گرم تابستانی حدود ساعت ۵ بعدازظهر با هماهنگی قبلی برای طرح موضوعی به خدمت او (استاد) رسیدم. ایشان طبق معمول در کتابخانه خود، مشغول مطالعه و نوشتن بودند.

 در حین طرح سؤالم، صدای پتک همسایه که به آهنگری مشغول بود، به گوش می‌رسید. به ایشان عرض کردم: اگر صدای پتک و چکش این شخص مزاحم کار شماست، من می‌توانم بروم و به ایشان تذکر بدهم تا حال شما را مراعات کند.

در جواب این سخن من گفت: نه، مبادا به او چیزی بگویید. چون من وقتی در کتابخانه‌ام از مطالعه و نوشتن احساس خستگی می‌کنم، صدای پُتک و چکش این پیرمرد، نهیب می‌زند و به من قدرت می‌دهد، و با خود می‌گویم: آن پیرمرد در مقابل کوره گرم آهنگری چکش می‌زند و خسته نمی‌شود، اما تو که نشسته‌ای و مطالعه می‌کنی و می‌نویسی، خسته شده‌ای؟ 

بنابراین، صدای کار این پیرمرد نه تنها مایه اذیت نیست، بلکه با شنیدن صدای چکش او، قدرت مجدّد می‌گیرم و دوباره مشغول مطالعه یا نوشتن می‌شوم!

امام زمان (ع) پدر رئوف و مهربانِ امت


نباید امام زمان علیه‌السلام را در ذهن افراد یک انسان خشنی معرفی کرد که شمشیر به دست گرفته و می‌خواهد همه را گردن بزند!

این نحوه جلوه دادن مقام امام بسیار خلاف واقع است!

امام پدر واقعی امت است، دریای رأفت و رحمت است؛ حضرت مظهر اسم رحمن و رحیم خداست و برای هدایت افراد آمده است نه کشتن آن‌ها!
البته چون حکومت حضرت مهدی (ع)، حکومت جهانی است، اگر کافر و معاندی مزاحم بسط عدل و رحمت شود، آن مزاحم را برمی‌دارند. میکروب باید از بین برود چون برای سلامتی دیگران ضرر دارد.

باید مشتاق ظهور حضرت بود و با تهذیب نفس و تقوا و دعا، خود را برای آن مهیا و آماده کنیم تا با ظهور خود عالم را پر از نور و سرور و برکت و رحمت و معارف و توحید بگرداند.

استاد فاطمی نیا

فرزند مستجاب الدعوه

 

 فرزند آیت‌الله سید یونس عرفانی می‌گوید: حقیر شخصاً خاطره‌ای از عالم واصل حضرت آیت‌الله بهاءالدینی دارم شاید اگر نگویم در محضر خداوند سبحان سرافکنده باشم.

 سال ۱۳۶۳ بود وارد حوزه علمیه قم شدم البته قبل از آن در سن یازده سالگی تا وفات مرحوم ابوی مرحوم شهید آیت‌الله عرفانی یعنی ۶۱ لمعه را خوانده بودم

وارد حوزه که شدم خیلی اشتیاق داشتم محضر مبارک آقای بها الدینی برسم.

 در حیاط مدرسه فیضیه بودم آن موقع شورای مدیریت حوزه طبقه بالای مدرسه بود دیدم مرحوم آیت‌الله دکتر ضیایی رئیس وقت حوزه از پله پایین میایند به‌سوی ایشان رفتم خدا رحمت کند ایشان را؛ با اینکه خسته از کار بودن با لبخند و چهره گشاده فرمودند کاری با من داری جوان

 خود را معرفی نمودم و قصدم را بیان داشتم. آدرس دادند فرمودند شما فقط وارد بر محضرشان شوید ایشان بر افراد احاطه غیبی دارند

فردایش به محضرشان رسیدم جا نبود یک جایی در عقب مجلس که چند نفر هم ایستاده بودند قرار گرفتم به خاطر دیر رسیدن اواخر بحث بود با خودم گفتم از نزدیک برای دست‌بوسی شرفیاب شوم

 دستم می‌لرزید بالاخره دستم در دست مبارکشان قرار گرفت قلبم آرام شد توفیق بوسیدن دستان مبارکش نصیبم شد خواستم بروم فرمودند سید بشین مطلبی بگویم مقداری عقب آمدم نشستم

 اندازه چند لحظه به خود آمدم از کجا آقا فهمید؛ نه ملبس بودم نه ابهت ایشان اجازه داد که بتوانم صحبتی بکنم از کجا فهمید من سیدم

 تقریباً یک ساعت طول کشید دورشان خلوت شد یک آقا شیخ محترمی اشاره کردند بیا جلو. درست مقابلشان نشستم. نگاهی با لبخند کردند بدون مقدمه فرمودند

خداوند به شما فرزندی می‌دهد اگر بتوانی با آن به قرب می‌رسی فقط عرض کردم هنوز ازدواج نکردم دو بار فرمودند آن فرزند پسر است و مریض‌احوال قدرش را بدان به خاطر آن بیماری شما به زحمت فراوان میافتید بدان که دعایش مستجاب است 

الآن بعد از گذشت چندین سال حقیر یک فرزند پسر دارم و عقب‌مانده ذهنی است و مرتب بیمار است. وقتی کمی بابت فرزندم محزون می‌شوم یاد حرف آقا میافتم و خداوند را برای این نعمت امتحانش شاکرم.

ساده‌زیستی و سیره عملی علماء

 

نقل می‌کنند که مرحوم ملأ احمد نراقی کاشانی، نویسنده کتاب اخلاقی «معراج السعادة»، ساکن در کاشان بود. درویشی که کتاب معراج السعادة و بخش زهد و پارسایی آن کتاب را خوانده بود، نزد ملأ احمد نراقی آمد و دید ملأ احمد زندگی و دستگاه مرتبی دارد (چون ایشان مرجع بود و مردم به خانه ایشان رفت و آمد می‌کردند).

درویش، وقتی آن همه بیا و برو و شهرت و دستگاه محقق نراقی را دید، تعجب کرد که این استاد اخلاق، چرا خودش زاهد و پارسا نیست! (با اینکه در کتاب معراج السعادة آن همه راجع به زهد سخن گفته است) بعد از دو-سه روز که می‌خواست مرخص شود، مرحوم نراقی فهمیده بود که برای آن درویش، معمایی پیش آمده است.

به او گفت: کجا می‌خواهی بروی؟ او عرض کرد: می‌خواهم به کربلا بروم. محقق نراقی فرمود: من هم می‌آیم. او گفت: من باید چند روز صبر کنم تا مهیا شوی.

مرحوم نراقی فرمود: همین الآن حاضرم. به راه افتادند تا به قم رسیدند. در قم، محقق نراقی دید رنگ صورت درویش تغییر کرد. از علت پرسید. او گفت: کشکولم را در کاشان جا گذاشته‌ام. محقق نراقی فرمود: کشکول در جای خودش هست. فعلاً برویم و بعد برمی‌گردیم و کشکول شما را می‌دهم.

درویش گفت: من بدون کشکول نمی‌توانم زندگی کنم و علاقه به آن دارم. باید برگردیم و آن را بردارم. مرحوم نراقی همان‌جا فرصت را به دست آورد؛ به او فهماند که زهد اسلام یعنی چه؟ زاهد آن نیست که در جامعه نباشد؛ شهرت نداشته باشد؛ یا ریاست نداشته باشد. زاهد کسی است که دلبستگی به چیزی یا به کسی جز خدا نداشته باشد و دلبستگی ولو به کشکول باشد، زاهد نیست.

 

کتاب سجاده پرواز - یحیی نوری ص ۹۶- ۹۵

نیش به همسر!!

نقل است که : مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط رضوان الله علیه با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنان زن و شوهری بودند. 

 

یک روز که از حرم پس از انجام زیارت بیرون آمده و بر می گشتند، این زن و شوهر با فاصله قابل ملاحظه ای از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند. در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، خانم نیشی به شوهرش زده و سخنی آزار دهنده به وی می گوید.

 

هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد (به اصطلاح) زیارت قبولی می گوید؛ به آن خانم که می رسد، می فرماید : تو که هیچ، همه را ریختی زمین!


آن خانم می گوید : ای آقا ! چطور!؟ من این همه راه آمده ام کربلا؛ مگر من چکار کرده ام!؟ فرمود : از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت! یعنی همه نور معنوی و فیوضاتی که از زیارت کسب کرده بودی، با این عملت از بین بردی!

 

سبک زندگی