موضوع: "حرف حساب"

کلام یا رفتار؟!

​✔️با کلام بیان کنید ، نه با رفتار


🔸همیشه دلخوری ها را…
🔸نگرانی ها را….
به موقع بگویید….
حرفهای خود را به یک دیگر با “کلام” مطرح کنید؛ نه با ” رفتار”
که از کلام همان برداشت می شود که شما می گویید؛ولی از رفتارتان هزاران برداشت….
قدر بدانید” داشتنها ” را
مهربان بودن مهمترین قسمت انسان بودن است.

دروغ!!

- برعكس عمل كن! دَه روز، بجاى اينكه احساسِ يك آدم ضعيف و غمگين را داشته باشى، احساسِ يك انسانِ با اقتدار و قوى را داشته باش و از تهِ دل اقتدار و شادى را حس كن.

+ يعنى به خودم دروغ بگويم؟!

- چه فكر كنى ضعيف هستى و چه قوى، در هر دو صورت دارى به خودت دروغ مي‌گويى، پس چه بهتر كه دروغِ باارزشى باشد.

+ اين كار چه سودى دارد؟!

- جهانت را به سمتِ آنچه كه رفتار مي‌كنى سوق مي‌دهد.

👤 كارلوس كاستاندا

کلام اندک و رسا

​جوان خراسانی با شخص سمرقندی ناپخته، باهم به حج رفتند. چون به بغداد رسیدند، جوان خراسانی بیمار شد و به حال مُردن افتاد.

سمرقندی خواست او را بگذارد و مراجعت به وطن کند. بیمار خراسانی گفت: وقتی به وطن رفتی و فامیل‌ها و دوستان از حال من پرسیدند، چه خواهی گفت؟


سمرقندی گفت: «اوّل می‌گویم، او را سردرد شدید گرفت و بعد سینه‌اش درد گرفت و سپس ریه‌اش چرک کرد و طحال او خراب شد و بعد جگرش فاسد شد، درنتیجه معده‌ی او از کار افتاد و تب سرتاپای او را فراگرفت و دیگر طاقت بلند شدن و نشستن نداشت و بمُرد.»
بیمار خراسانی گفت:

«بهترین کلام آن است که اندک و رسا باشد؛ هیچ حاجتی به این‌همه داستان‌پردازی و دروغ‌پردازی نیست. وقتی رفتی، هر کس از حال من پرسید، بگو: فلانی از دنیا به آخرت رفت و از رنج صحبت ناپختگان راحت شد.»

لطایف الطوایف، ص ۳۱۵

تکان میخ!!!

فقط میخی را تکان داد

  شیطان  با فرزندان و لشکریانش  از جایی عبور میکرد، خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.

به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد، بدان  سو رفت و میخ را تکان داد.

 با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.

 مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت.

 شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.

 سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!

 فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟!

 ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.

 ■ بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند با کلمه‌ای زنجیره ای از خشونت و نفرت را دامن میزنند. 

■ و گاهی فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!!

غم 

​بازرگانى در يكى از تجارتهاى خود هزار دينار خسارت ديد. به پسرش گفت : مگذار کسی از این موضوع مطلع شود. 

پسر گفت: اى پدر! از فرمانت اطاعت مى كنم، اما مى خواهم بدانم راز اين پنهانكارى چيست؟ 

پدر گفت : تا مصيبتی که بر ما وارد شده دو برابر نشود

۱ - خسارت مال
۲ - شماتت همسايه و ديگران

مگوى اندوه خويش با دشمنان
كه لا حول گويند شادى كنان


يعنى: غم خود را با دشمن در ميان مگذار كه او در زبان به ظاهر از روى دلسوزى، (لاحول و لا قوه الا بالله) به زبان آورد (و عجبا گويد) ولى در دل شادى كند.

هشدار...

هشداری در سه زبان زنده دنیا

یار بد،کتاب بد

ناراحتی

کاش، وقتی آدم ناراحت بود، میتوانست از همه چی مرخصی بگیرد،

نه درس بخواند، نه کار کند، نه‌کسی انتظاری از او داشته باشد،

اینجوری اصلاً عادلانه نیست که موقع ناراحتی، استرس اینها را هم داشته باشیم.

قدرت کلمات

از معجزه کلمات استفاده کن؛

کلمه میتواند تو را مشتاق کند

✒مثل دوست داشتن؛

کلمه می تواند تو را سبز کند

✒مثل خوشحالم؛

کلمه می تواند تو را زیبا کند 

✒مثل سپاسگزارم؛

کلمه می تواند تو را پیش ببرد

✒مثل ایمان دارم؛

کلمه می تواند تو را آغاز کند مثل:

از همین لحظه شروع میکنم ؛

از همین نقطه تغییر میکنم ؛

✒میتوانم… 

✒میخواهم… 

✒میشود…

خود را آغاز کن…

هیچ رازی برای موفقیت و خوشبختی در این هستی وجود 

ندارد !

راز در خود شماست

مسابقه قورباغه ها

مسابقه قورباغه ها

گروهی از قورباغه های کوچک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه دو بدهند. هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود.

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند و مسابقه شروع شد. کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچکی بتوانند به نوک برج برسند.

از بین جمعیت جمله هایی این چنینی شنیده می شد: «اوه، عجب کار مشکلی!!»، «اون ها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند» یا «هیچ شانسی برای موفقیت شان نیست. برج خیلی بلنده!» و …

قورباغه های کوچک یکی یکی شروع به افتادن کردند به جز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا و بالاتر می رفتند. جمعیت هنوز ادامه می داد: «خیلی مشکله! هیچ کس موفق نمی شه!» و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف.

ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد؛ بالا، بالا و باز هم بالاتر. این یکی نمی خواست منصرف بشه! بالاخره بقیه از بالا رفتن منصرف شدند به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها قورباغه ای بود که به نوک برج رسید!

بقیه قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کار رو انجام داده؟ اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟ مشخص شد که برنده مسابقه ناشنوا بوده.

نکته:

رمز موفقیت اینه که در مقابل اظهار نظرهای منفی مردم راجع به سختی های کار و یا عدم توانایی هات، خودتو بزنی به کری!!

آدمها

آدم‌ها دو تکه دارند.

یک تکه از آدم‌ها دلت را به دست می‌آورد،

تکه دیگرشان دلت را می‌شکند.

یک تکه از آدم‌ها لبخند به لبت می‌آورد،

یک تکه‌شان اشکت را درمی‌آورد.

یک تکه از آدم‌ها دست‌ودل‌باز است‌‌،

تکه دیگرشان حساب همه‌چیز را دارد.

یک تکه از آدم‌ها دلگرمت می‌کند،

یک تکه‌شان پشیمانت می‌کند.

یک تکه از آدم‌ها خاطره خوش می‌سازد،

تکه دیگرشان ساخته‌ها را ویران می‌کند. 

آدم‌ها را به‌خاطر تکه روشن‌شان دوست داریم،

به‌خاطر تکه تاریکشان از آنها بیزار می‌شویم. 

گاهی به‌خاطر یک تکه، تکه‌ی دیگر را می‌پذیریم،

گاهی قیدش را می‌زنیم…

عجب موجودات عجیب و غریبی هستیم ما آدمها…..