موضوع: "حجاب"

داستان واقعی:(

 

 

 یک سالی بود که صیغه ی محرمیت خوانده بودندو به اصطلاح دوران نامزدی را می گذراندند. تازه داشتند آماده می شدند برای مراسم عقدو …

بی بندو بار بودو به هیچ کدام از اعتقادات اش عمل نمی کرد و بدحجابی زن را افتخار می دانست و نوعی زیبایی…

چشم هایش عادت کرده بودند به تصاویر ناجور ، عکس ها و فیلم های…آنقدر چشم چرانی برایش عادی شده بود که وقتی همسرش را برانداز می کردند لذت می برد و این نهایت بی غیرتی بود ..

ساناز(نامزدش) با گوشی مهران تماس گرفت اما جوابی نشنید و پس از چند ساعت از آگاهی تماس گرفتند که مهران را در حین گناه با دختری دانشجو گرفتند. ساناز گوشی را قطع کرد و این آخرین تماس تلفنی او با عشقش مهران بود .

و حالا طبق دستور دادگاه مهران باید با سحر آن دختر دانشجو ازدواج می کرد تا از گناهش رفع جرم شود. و قرار بر این شد . خواستگاری با فحش و دعوا و کتک کاری با وساطت بزرگان به پایان رسید و سحرو مهران به عقد هم در آمدندو بعد از چند مدت زندگی جدید خود را آغاز کردند اوایل بسیار دعوا می افتادند و کار به دخالت خانواده ها می کشید اما کم کم آرامش به زندگیشان باز گشت.

یک سال از زندگیشان گذشت یکی از دوستان شب را در منزل آنها دعوت بود و با صحنه ای عجیب مواجه شد . سحر با لباسی بسیار بد و دامنی کوتاه و آرایشی شدید برای پذیرایی آمده بود و شروع به خوشامدگویی و خندیدن کرد در حالیکه مهمانهای آن خانه چند پسر مجرد بودند.

یکی از بچه ها سریع واکنش نشان دادو گفت مهران این چه وضعیست ؟

مهران را کنار کشید و گفت همه ی اینها دوستان تو هستند و تو زنت را برهنه نمایش می دهی ؟ مهران چطور اعتماد می کنی ؟ چطور اجازه می دهی همه از وجود همسرت بهره مند شوند ؟ نکن . عاقبت بدی برایت دارد ؟ پس غیرتت کجاست ؟

اما توجهی نکرد و با واژه ی دوستان من برادران من هستند خندید و گذشت . در جواب دوست اش گفت حتی در مقابل برادر هم نباید اینچنین باشد…فکر عاقبت زندگی ات باش …مواظب کارهایت باش و مجلس را ترک کرد…

یکی دیگر از دوستان هم می گفت که شبی مجبور شدم در منزل آنها بمانم و اصلا مراعات حال مرا نکردند که هیچ . مهران صبح زود از خانه رفت و من با همسرش تنها ماندم و از ترس گناه با لباس خواب از خانه بیرون زدم .

مهران به تمام نصایح بی توجهی می کرد و حرف گوش نمیداد . خب حق داشت آخر دیگر غیرتی برایش باقی نمانده بود که بخواهد توجه کند و فیلم های ماهواره هم که…

3ماه بعد

مهران با گوشی دوستش تماس گرفت در حالیکه چون کودکی گریه می کرد دلیل را جویا شدند با ناراحتی تمام گفت همسرم از من طلاق می خواهد و حاضر نیست با من زندگی کند . دیگر چه کسی به من زن می دهد نمی خواهم او را از دست بدهم . دیگر مرا دوست ندارد و بهانه جویی می کند …

اما تلاشش بیهوده بود و سحرطلاق گرفت …

4ماه بعد سحر رادید که دست در دست رفیق برادر گونه اش دارد راه می رود و عاشقانه حرف میزند درست است سحر به عقد رفیق عزیزتر از برادر ش در آمده بود و اینگونه زندگی آن دو نفر هم به پایان رسید…

وقتی کسی از خدا نترسد وقتی به هیچ چیزی پایبند نباشدوقتی به همین راحتی گناه می کند و برایش عادی شده . توقع دیگری نمی توان داشت…جز افسوس برای انتخاب نادرست…

بی حجابی و بی حیایی و بی عفتی و در کنارش بی غیرتی مردان زهری می شود مرگبار برای زندگی …

نوشته شده توسط آسمان بچه های خدایی

زیبایی حجاب

 


 امـام صـادق علیه السلام 


شایسته نیست که زن مسلمان،آنگاہ که از خانه خویش بیرون می رود لباس خود را وسیله جلب.توجـه دیگران نماید.

کافی، ج ۵

 

 

سه نفر داخل بهشت نمیشود


✨آیت الله مجتهدے(ره):

پیامبر(ص) فرمود؛ سه نفر داخل بهشت نمےشوند:

۱-کسے کہ پدر مادر خود ناراحت کند

۲-مـرد بی غیرت

۳-و زنانی کہ خودرا به شکل مردان در مےآورند.

 

? احادیث الطلاب ح۶۸۴

 

حجاب

حجاب

و به زنان با ایمان بگو چشم‌هاى خود را (از نگاه هوس ‏آلود) فروگیرند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را آشکار نسازند…..
سوره نور آیه ۳۱

معارف

معارف

من یک دختر مسلمانم

من یک دختر مسلمانم

من یک دختر مسلمانم

من یک دختر مسلمانم

img_20160726_122803.jpg

img_20160726_122803.jpg

__________________

ای کسی که هر کس برتو توکل کند
کفایتش خواهی کرد
__________________

e000fa6459539aa31.png

e000fa6459539aa31.png

** چادر برسرمیکنم

** نگاهم رو حفظ میکنم

** سرم رو به زیر میندازم در برابر نگاه های هوس آلود

–> ولی……

** سرم را بالا میگیرم

** در مقابل خانومم

** فاطمه زینب معصومه(سلام الله علیها)

حرف دل

√مهـربـان خــدایـم

وقتےدلم ناآرام است
میدانم جایے اززندگے
تو رافراموش ڪرده ام

نیازمندم به تو
به نگاهت
به مهربانیـت

خــدایا….
پناهـم باش
ڪه جزتو کسے را ندارم