کلید واژه: "داستان"

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست وچهارم با خنده رفتیم داخل کافی شاپی که همیشه میریم آخه اونجا ذرتم دارن تا سفارشمونو بیارن حرف زدیمو از دانشجو شدن ذوق مرگ شدیم تا خوردنمون تموم بشه ساعت 7 شد حساب کردیم اومدیم بیرون زنگ زدم آژانس دوباره بیاد دنبالمون… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست و سوم هر سه تاشون شروع کردن به قهقهه زدن بیشتر لبو شدم . . محمد وقتی اشکشو دیدم یه حالی شدم بعدشم که خداروشکر میکرد خیلی خوشم اومد الانم که از جیغ کشیدن خودش سرخ و سفید شد فهمیدم چقدر خجالتی و باحیاست حالم یه جوری بود… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست و دوم یکم گوش دادم دیدم صدای گوشیه منه رفتم سمت کیفم آوردمش بیرون مریم بود گذاشتم رو گوشم _بله؟ مریم_ سلام خوبی؟ زینب نگاه کردی؟ _ممنون. چیو؟ مریم_ کنکورو دیگه! _صدام بلند شد_ وای مریم اصلا یادم نبود. ما مهمونی هستیم… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست ویکم     مامان منم که خیالش راحت شد یه نگاه خریدارانه به زینب کرد چادرو داد به محمد گفت ببر تو اتاقتون آویزون کن و رفت تو آشپزخونه وایسا ببینم برگشتم سمت زینب دوباره نگاهش کردم بعد برگشتم به محمد که تازه برگشته بود و در… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیستم یه تیشرت آستین بلند طوسی و شلوار کتان نُک مدادی پوشیدم و عطر زدم یه نگاه به محمد کردم یه تیشرت قشنگ آبی آسمانی پوشیده بود با شلوار لی. موهاشو به صورت کج سمت بالا حالت داده بود عطریم که خیلی دوست داشت زده بود. یه نگاه… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت نوزدهم با ذوق میگه باشه پس برای اون ماکارانی درست میکنم برای بقیه هم یه چیزه دیگه هممون از اینهمه ذوق مامان خندیدیم اخه تو حالت عادی اگه بهش بگیم برای مهمون ماکارانی درست کن میگه زشته بعد میخوان بگن برامون ماکارانی درست کرده… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت هجدهم   سرشو تکون داد بدبخت زبونش بسته شد زینب بعد از خداحافظی درو بستم و اومدم بیرون از بیمارستان راه افتادم سمت ایستگاه تاکسی اومدم به امروز فکر کنم که گوشیم زنگ خورد دستمو بردم تو کیفم اوف حالا مگه پیدا میشه دستمو بیشتر… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت هفدهم کاملا معلوم بود تو شُکه با تعجب و دهان باز داشت نگاهم میکرد خیالم راحت شده بود از اینکه موفق شدم همه ی سوالامو به زبون بیارم فقط میمونه جوابش که خیلی کنجکاوم منم با کنجکاوی و حالت سوالی خیره شدم به چشماش بعد از چند… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت شانزدهم شماره ی زینبو گرفتم. یه آهنگ شروع کرد به خوندن آهنگو شناختم. بغض از مرتضی پاشایی مرحوم بود با شنیدن این آهنگ بیشتر مصمم شدم که بفهمم این دختر چشه یکم که آهنگ خوند گوشیو جواب داد صدای نازک و آرومش پیچید تو گوشی. خودش… بیشتر »

میانه روی در زندگی

حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به عيادت علاء بن زياد حارثى تشريف برد. وقتى كه وسعت خانه او را مشاهده نمود. فرمود: تو خانه به اين وسيعى در دنيا براى چه مى خواهى با آنكه احتياجات به اين خانه در آخرت بيشتر است . اگر بخواهى در آخرت نيز به خانه وسيعى برسى… بیشتر »