کلید واژه: "داستان"

زیبایی انسان

 روزی شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند:  استاد، زيبايي انسان در چيست؟  استاد دو کاسه آورد و گفت:  به اين دو کاسه نگاه کنيد  اولی از طلا درست شده و درونش زهر است  و دومي کاسه اي گلی است و درونش آب گواراست،  شما کدام را… بیشتر »

خوبیها

​داستانی که مولوی میگوید ؛ پیرزنی دو کوزهٔ آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد ، یکی از کوزه ها ترك داشت و مقدارى از آب آن به زمين مى ريخت ، درصورتیکه دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن به طور کامل به مقصد می رسید… به… بیشتر »

شرح حال

ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدی درد دل ﮐﻦ ﮔﺎه ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺘﯽ ﮐﻮ رﻓﯿﻖ رازداری ! ﮐﻮ دل ﭘﺮﻃﺎﻗﺘﯽ ؟ ﺷﻤﻊ وﻗﺘﯽ داﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺷﻨﯿﺪ آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺷﺮح ﺣﺎﻟﻢ را اﮔﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪه ﺑﺎﺷﯽ راﺣﺘﯽ فاضل نظری  بیشتر »

داستانی آشنا

در زمان اشغال هند توسط بریتانیا… روزی افسر انگلیسی بدون هیچ دلیلی سیلی محکمی به یک شهروند هندی زد. شهروند ساده هندی برگشت و چنان با مشت به روی افسر بریتانیایی زد که او از اثر شدت ضربه وارده به زمین افتاد. افسر بریتانیایی از این عکس العمل هندی وحشت… بیشتر »

در هیاهوی زندگی

​ در گذر از جاده ی زندگی آموختم… که زندگی طولانی ترین داستان دنیاست که نمیشه زودتر صفحه آخرش رو خوند  و برای دونستن آخر داستان باید تمام عمر و هستیت رو صرف خوندنش کنی كه خدا عشقه و همیشه باید  به باران رحمتش امیدوار باشم خدا با تمام… بیشتر »

داستان کوتاه

    “شیخی” بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، “لااله الاالله” یادشان میداد، آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. روزی یکی از شاگردانش “طوطی ای” برای او هدیه آورد، زیرا شیخ “پرورش پرندگان”… بیشتر »

خدا منتظر شماست

در زمان حضرت موسی (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود عروس مخالف مادر شوهـر خود بود… پسر به اصرار عروس مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفته بالای کوهـه ببرد تا مادر را گرگ بخورد… مادر پیر خود را بالای کوہ رساند چشم در چشم مادر ڪرد… بیشتر »

دلشکسته

​ داستان آدمای دل شکسته  خیلی کوتاه است… میپرسی چی شده؟ میگن هیچی… به همین کوتاهی… بیشتر »

 همیشه یک راه حل دیگر هم وجود دارد

روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و… بیشتر »

تأمل

​ زن جوانی در سالن فرودگاه، منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت، کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد…مردی در کنارش نشسته… بیشتر »