کلید واژه: "حجاب من"

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیستم یه تیشرت آستین بلند طوسی و شلوار کتان نُک مدادی پوشیدم و عطر زدم یه نگاه به محمد کردم یه تیشرت قشنگ آبی آسمانی پوشیده بود با شلوار لی. موهاشو به صورت کج سمت بالا حالت داده بود عطریم که خیلی دوست داشت زده بود. یه نگاه… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت نوزدهم با ذوق میگه باشه پس برای اون ماکارانی درست میکنم برای بقیه هم یه چیزه دیگه هممون از اینهمه ذوق مامان خندیدیم اخه تو حالت عادی اگه بهش بگیم برای مهمون ماکارانی درست کن میگه زشته بعد میخوان بگن برامون ماکارانی درست کرده… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت هجدهم   سرشو تکون داد بدبخت زبونش بسته شد زینب بعد از خداحافظی درو بستم و اومدم بیرون از بیمارستان راه افتادم سمت ایستگاه تاکسی اومدم به امروز فکر کنم که گوشیم زنگ خورد دستمو بردم تو کیفم اوف حالا مگه پیدا میشه دستمو بیشتر… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت هفدهم کاملا معلوم بود تو شُکه با تعجب و دهان باز داشت نگاهم میکرد خیالم راحت شده بود از اینکه موفق شدم همه ی سوالامو به زبون بیارم فقط میمونه جوابش که خیلی کنجکاوم منم با کنجکاوی و حالت سوالی خیره شدم به چشماش بعد از چند… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت شانزدهم شماره ی زینبو گرفتم. یه آهنگ شروع کرد به خوندن آهنگو شناختم. بغض از مرتضی پاشایی مرحوم بود با شنیدن این آهنگ بیشتر مصمم شدم که بفهمم این دختر چشه یکم که آهنگ خوند گوشیو جواب داد صدای نازک و آرومش پیچید تو گوشی. خودش… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت پانزدهم . . زینب تقریبا 3 ساعتو نیم میشه که اینجا هستیم، دو ساعته که جشن شروع شده از وقتی پا تو این خونه گذاشتم یه بغضی گلومو گرفته که هر لحظه میخواد بترکه اما…اما نمیتونه، یعنی نمیتونم که بترکونمش جلوی اینهمه آدم وقتی… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت چهاردهم . . طاها رو تختم دراز کشیدم و دارم فکر میکنم از وقتی اومدم خونه فکرم همش درگیره زینبه اینکه چرا اینهمه مدت تو بارون مونده؟ اون موقع روز چرا اومده بیمارستان؟ اصلا…..یهو چشمام گرد شد وایسا ببینم عرفان کیه دیگه؟… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت سیزدهم عرفان_ سلام خوبی؟ ممنونم هه خوب _ عالیم. خواهش میکنم عرفان_ چه خبر چیکارا میکنی _ هیچی بیکار. خوش میگذره؟ عرفان_ اره خیلی اخ خدا…دارم جون میدم این چه امتحانیه اخه _ همیشه خوش باشی. امیدوارم خوشبخت بشی عرفان_… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من /نویسنده: zeinab z قسمت دوازدهم خدایا این چه خوابی بود به زینب نگاه کردم هیچ تغییری نکرده بود خواستم چشممو ازش بگیرم که دیدم انگشتاش دارن تکون میخورن و کم کم چشماش باز شدن انگار دنیارو بهم دادن خیلی خوشحال شدم دویدم رفتم دنبال دکتر و آورمش… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من /نویسنده: zeinab z قسمت یازدهم   . . طاها از در اتاق که اومدم بیرون دیدم یه خانم چادری پشت به من با چند قدم فاصله ایستاده داشتم از کنارش رد میشدم که متوجه خیسیه بیش از حد چادرش شدم کنجکاو شدم برگشتم سمتش یه نگاه کردم برگشتم ولی یه دفعه خشکم… بیشتر »
1 2 3