کلید واژه: "حجاب من"

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت سی   دستمو محکم گذاشتم رو قلبم و چنگ زدم بهش و یه دفعه تمام توانم رفت دستم افتاد پایین و سرم متمایل شد به سمت چپ لحظه ی اخر فقط صدای داد اون سه نفر بود که پیچیده بود تو گوشم . . محمد وقتی زینب حالش بد شد خیلی ترسیدم و همش به… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست ونهم   محمد_ آره دارم دستشو برد سمت پخش محمد_ کدوم آهنگش؟ قبل از اینکه بفهمم چی دارم میگم تند گفتم _ محمد هر سه تاشون بهم نگاه کردن اولش نفهمیدم چرا ولی بعد فهمیدم اشتباه فکر کردن لبو شدم _ ببخشید منظورم آهنگ محمد بود… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست و هشتم   _ باشه عزیزم ما آماده ایم الان میایم جلوی خونه نازنین_ باشه گوشیو قطع کردم به مامان گفتم بیاد پایین خودمم رفتم سر کوچه که راهنماییشون کنم آخه وسیلمون زیاد بود نمیشد اینهمه راه دوتایی بیاریمشون رسیدم سر کوچه… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست وهفتم   - تشکر منم خوبم. سلامت باشن،خبری نیست. راستی فردا چه کاره ای؟ نازنین_ هیچی بیکار چطور؟ _ هیچی میخواستم بگم میای فردا از صبح تا غروب بریم بیرون؟ البته با خانواده نازنین_ صبر کن به طاها بگم ببینم چی میگه _باشه بگو… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست و ششم   دوباره برگشت سمتم_ بله استاد میاد همینجا ولی تا اون موقع یک ساعت فرجه داریم میتونید این مدتو همینجا بمونید، برید سلف و یا تو حیاط _سلف کجاست؟ محمد_ تو حیاط سمت چپتون یه چندتا درخت کاج میبینید از کنار همونا که… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست وپنجم   مستاصل داشتم به صندلی نگاه میکردم که محمد برگشت نگاهم کرد محمد_ بفرمایید بشینید _ ببخشید اروم نشستم و تا جایی که میشد ازش فاصله گرفتم بدبختی صندلیا به هم چسبیده بودن محمد_ خواهش میکنم صدای گوشیم بلند شد از کیفم… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست وچهارم با خنده رفتیم داخل کافی شاپی که همیشه میریم آخه اونجا ذرتم دارن تا سفارشمونو بیارن حرف زدیمو از دانشجو شدن ذوق مرگ شدیم تا خوردنمون تموم بشه ساعت 7 شد حساب کردیم اومدیم بیرون زنگ زدم آژانس دوباره بیاد دنبالمون… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست و سوم هر سه تاشون شروع کردن به قهقهه زدن بیشتر لبو شدم . . محمد وقتی اشکشو دیدم یه حالی شدم بعدشم که خداروشکر میکرد خیلی خوشم اومد الانم که از جیغ کشیدن خودش سرخ و سفید شد فهمیدم چقدر خجالتی و باحیاست حالم یه جوری بود… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست و دوم یکم گوش دادم دیدم صدای گوشیه منه رفتم سمت کیفم آوردمش بیرون مریم بود گذاشتم رو گوشم _بله؟ مریم_ سلام خوبی؟ زینب نگاه کردی؟ _ممنون. چیو؟ مریم_ کنکورو دیگه! _صدام بلند شد_ وای مریم اصلا یادم نبود. ما مهمونی هستیم… بیشتر »

حجاب من

رمان حجاب من | zeinab z قسمت بیست ویکم     مامان منم که خیالش راحت شد یه نگاه خریدارانه به زینب کرد چادرو داد به محمد گفت ببر تو اتاقتون آویزون کن و رفت تو آشپزخونه وایسا ببینم برگشتم سمت زینب دوباره نگاهش کردم بعد برگشتم به محمد که تازه برگشته بود و در… بیشتر »
1 3