مهنــا
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
تعریف زنـدگی در یک کلمه:زنـدگی آفرینش است.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بار خدایا ! تاکی میان من و تو ، منی و مائی بود.
منی از میان بردار تا منیت من تو باشد و من هیچ نباشم.
الهی ، تا با توام بیشتر از همه ام و چون با خودم ، کمتر از همه ام .
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
دوشنبه 02/09/20
روزی بهلول بر هارون وارد شد.
هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده.
بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد و تشنگی بر تو غلبه کند و میخواهی به هلاکت برسی چه میدهی تا تو را جرعهای آب دهند که خود را سیراب کنی؟
گفت: صد دینار طلا.
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه میدهی؟
گفت: نصف پادشاهی خود را میدهم.
بهلول گفت: اگر باز رضایت نداد چه؟
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را نیز میدهم.
بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست!
پس شایسته نیست که با خلق خدای عزوجل نیکویی کنی؟؟!
یکشنبه 02/09/19
مقامات فاطمه زهرا در قرآن
✔️مقام دریای علم و عرفان
«مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقيانِ بَيْنَهُما بَرزَخُ لايَبْغيانِ فَبِاَىّ آلاِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ يَخْرُجُ مِنْهُما اللّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ» خداوند دو دريا را در كنار هم قرار داد، در حالى كه با هم تماس دارند و در ميان آن دو، مانعى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى كند ، پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! از آن دو، لؤلؤ و مرجان خارج مى شود.
➖يحيي بن سعيد قطان گويد: شنيدم امام صادق(ع)در تفسير آيه شريفه: مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان ميفرمود:
« عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ ع بَحْرَانِ مِنَ اَلْعِلْمِ عَمِيقَانِ لاَ يَبْغِي أَحَدُهُمَا عَلَى صَاحِبِهِ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اَللُّؤْلُؤُ وَ اَلْمَرْجانُ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ ع ».
علي و فاطمه دو درياي ژرف اند كه هيچ كدام بر ديگري ستم نكند و لولو و مرجان يعني حسن و حسين كه از اين دو دريا بيرون مي آيند.
➖از مفسرین اهل سنت حسکانی در «شواهد التنزيل» و سیوطی در درالمنثور این تفسیر را ذکر کرده اند.
آلوسی هم این تفسیر را به عنوان تأویل پذیرفته است.
یکشنبه 02/09/19
- برعكس عمل كن! دَه روز، بجاى اينكه احساسِ يك آدم ضعيف و غمگين را داشته باشى، احساسِ يك انسانِ با اقتدار و قوى را داشته باش و از تهِ دل اقتدار و شادى را حس كن.
+ يعنى به خودم دروغ بگويم؟!
- چه فكر كنى ضعيف هستى و چه قوى، در هر دو صورت دارى به خودت دروغ ميگويى، پس چه بهتر كه دروغِ باارزشى باشد.
+ اين كار چه سودى دارد؟!
- جهانت را به سمتِ آنچه كه رفتار ميكنى سوق ميدهد.
👤 كارلوس كاستاندا
شنبه 02/09/18
امام موسیكاظم علیهالسلام:
إنّ مَنْ دَعَا لِأَخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیبِ نُودِی مِنَ الْعَرْشِ وَ لَکَ مِأَةُ أَلْفِ ضِعْفٍ!
هر کس برادر دینی خود را غیاباً دعا کند از عرش (خدای باعظمت) به او ندا میرسد: صد هزار برابر (آنچه برای برادر خود خواستی) به تو عطا گردید!
وسائل، ج ٤، ص ١١٤٨
جمعه 02/09/17
جوان خراسانی با شخص سمرقندی ناپخته، باهم به حج رفتند. چون به بغداد رسیدند، جوان خراسانی بیمار شد و به حال مُردن افتاد.
سمرقندی خواست او را بگذارد و مراجعت به وطن کند. بیمار خراسانی گفت: وقتی به وطن رفتی و فامیلها و دوستان از حال من پرسیدند، چه خواهی گفت؟
سمرقندی گفت: «اوّل میگویم، او را سردرد شدید گرفت و بعد سینهاش درد گرفت و سپس ریهاش چرک کرد و طحال او خراب شد و بعد جگرش فاسد شد، درنتیجه معدهی او از کار افتاد و تب سرتاپای او را فراگرفت و دیگر طاقت بلند شدن و نشستن نداشت و بمُرد.»
بیمار خراسانی گفت:
«بهترین کلام آن است که اندک و رسا باشد؛ هیچ حاجتی به اینهمه داستانپردازی و دروغپردازی نیست. وقتی رفتی، هر کس از حال من پرسید، بگو: فلانی از دنیا به آخرت رفت و از رنج صحبت ناپختگان راحت شد.»
لطایف الطوایف، ص ۳۱۵
پنجشنبه 02/09/16
دانشجو یعنی
سرشار از شور و شادی
شب نشینی با نقل و چایی
دور از هیاهوی جنجالی
قلم و شبهای جزوه نگاری
دانشجو یعنی همیشه بیخوابی
با کوک ساعت هم هی خواب بمانی
از سرویس سر ساعـت هم جا بمانی
دانشجو یعنی از ترس شبهای امتحان
طول ترم درس بخوانی یا نخوانی
باز هم هی بمانی هی بمانی
دانشجو یعنی پول تو جیبیهای آخر ماهی
استقلال مالی یا جیـبهای پر از خالی
دانشجو یعنی رویای شامهای شاهانه
دورهمــی، خـوردن املتهای شـبانه
دانشجو یعنی شستن ظرفهای سالانه
جویای علم و رهرو راههــای جانانه
دانشجو یعنی کیف سنگین و چـمدان
تعطیلی و بلیط شهرستان
به دور از شوخیهای سرکاری
با دلهای رنجور و ایـن همه بیکاری
دانشجو یعنی یک دنیا امید و جوانی
به دنبالش شاهد روزهای عالی
یک فکر تازه تا جا نمانـی و جا نمانی
دوشنبه 02/09/13
پيرمرد هر بار كه می خواست اجرت پسرک واكسی كر و لال را بدهد، جملهای را برای خنداندن او بر روی اسكناس می نوشت.
اين بار هم همين كار را كرد.پسرک با اشتياق پول را گرفت و جملهای را كه پيرمرد نوشته بود، خواند. روی اسكناس نوشته شده بود: وقتی خيلی پولدار شدی به پشت اين اسكناس نگاه كن. پسر با تعجب و كنجكاوی اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند.
پشت اسكناس نوشته شده بود: كلک، تو كه هنوز پولدار نشدی! پسرک خنديد با صدای بلند؛ هرچند صدای خنده خود را نمیشنيد …
پی نوشت “اگر می خواهی خوشبخت باشی، براي خوشبختی دیگران بکوش”
شنبه 02/09/11
حکایت پندآموز
فردی عادت داشت که گل و خاک بخورد و وقتی چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد و شروع به خوردن آن می کرد. روزی مرد برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می کرد.
عطار به مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگِ ترازو استفاده می کنم. برای تو مشکلی نیست؟
مرد گفت: «من قند می خواهم و برایم فرق نمی کند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی.» در همین هنگام مرد در دل خود می گفت: «چه بهتر از این! سنگ به چه دردی می خورد برای من گِل از طلا با ارزش تر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می گذاری باعث خوشحالی من است.»
عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه ی ترازو بود کرد. او تند تند می خورد و می ترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود.
عطار زیرچشمی متوجه ی گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل می کرد. در همین عطار هم در دل خودش می گفت: «ای بیچاره! تا می توانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن می دزدی در واقع از خودت می دزدی! تو بخاطر حماقتت می ترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این می ترسم که تو کمتر گل بخوری! تا می توانی گل بخور. تو فکر می کنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است!»
منبع : مثنوی معنوی، دفتر چهارم
پی نوشت :در این حکایت منظور از گل، مال دنیا است و قند بهای واقعی زندگی آدمی است. یعنی آدمی ندانسته برای کسب مال دنیا، چیزهای با ارزش زندگی خود را به آسانی از دست می دهد.
جمعه 02/09/10
فقط میخی را تکان داد
شیطان با فرزندان و لشکریانش از جایی عبور میکرد، خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.
به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد.
با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.
مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت.
شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!
فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟!
ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.
■ بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند با کلمهای زنجیره ای از خشونت و نفرت را دامن میزنند.
■ و گاهی فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!!
جمعه 02/09/10
نکته جالب اخلاقی
عفو و گذشت جلو تسلسل ناهنجارى ها و كينه ورزى ها و خشونت و جنايت را مى گيرد، و در واقع نقطه پايانى بر آنها مى گذارد.